رمان سادیسمیک پارت 20

4.6
(18)

کنارش رو تخت دراز کشیدم و پلکام روهم افتاد …
🏷رستا
✨صبح روز بعد✨

الان دو ماهی میشه پریود نشدم …
سر گیجه دارم ، خستگی دارم ، استرس دارم…
دفعه قبل که بیرون رفتیم ، بیبی چک خریده بودم …
حالا وختش بود؛ حتی دیر هم شده بود …
بعد از استفاده ازش ، نوار های قرمز رنگی رو میدیدم ، که نشون از “مادر” شدنم میدادن …
از سرویس که اومدم بیرون ، رفتم تو کلبه خودم … .
نه ذوق ، نه خوشحالی …
هیچی …
فقد استرس بود و غم
بچه ای که مادر نداره ، یه پدر درست درمون نداره …
دیگه حتی خاله ماهورم مثل سابق نیست …
شدم مثل چراغ زرد راهنمایی رانندگی …
همه بهم بی توجهن

🏷آراد

+خب؟
نگفتی چرا انتقام؟!

ــ اون …
اون باعث شد نامزدم با نامزدش ازدواج کنه …
محسنو که میشناسی؟

چه جریان پیچیده ای …
دهنم باز مونده بود از شدت تعجب …

رکسانا

+آ..آره بیشتر .. بیشتر بگو

ــ محسن…
زندگی خوبی داشتیم ، قرار بود باهن ازدواج کنیم همه چی عالی بود ، عالی عالی …
تا وختی که اون دختره ، اسمش چی بود؟
اهان .. رایکا…
تا وختی اون گثافت خودشو به محسن قالب کرد
اگه میثاق حواسش بهش بود ، اگه بیشتر مواظب بود اینجوری نمیشد
اگه .. اگه ، اگه …
زندگیم بعد محسن شد اگه ، کاش ، شاید…
همش همین بود ، یه روز خوب نداشتم تا وختی تورو دیدم و …

تک خنده ای کرد و چشماشو تو چشام دوخت …

ــ تا وختی که تورو دیدم و یه دل ، نه صد دل عاشقت شدم …
من مثل یه تیکه یخ بودم ، وسط بیابون
و تو … تو واسم ، تو قلبم نقش یه سایبونو داری …

چیزایی که میشنیدم ، باورم نمیشد
نباید اینطوری میشد ، ما از اولشم فقد واسه کار صیغه خونده بودیم ، نه چیز دیگه …
حالا دو ماهی میشه که دارم ظاهرا کمکش میکنم …

بدون حرفی ، از خونه زدم بیرون
شما میثاق رو گرفتم و عصبی داد زدم

+میثاااق احمق
به خاطر تو ریدم تو زندگی خودم

ــ هوم؟
چی داری میگی؟

+خفه شو فقد خفه شو
احمق تو فقد داری بیخودی اون رستای بدبختو عذابش میدی
رایکا رفته خودشو قالب محسن کرده
پدربزرگ رستا اصلا محسن عوضیو از کجا میشناخت
هااان؟

ــ چی داری میگی اول صبی؟
مستی آراد؟

+زر نزن میثاااق
تا نیم ساعت دیگه تو پارک نباشی زمین و زمانو به هم میدوزم
زوووود

گوشیو پرت کردم کف ماشین و روندم سمت مقصد …

💛30 دیقه بعد💛

ــ خب؟
نگفتی چته؟

+رکسانا مطلق داره از حسابای شرکت کش میره
همه رو داخل یه حساب ریخته
جالب اینجاس واسه خودشم نمیخواد این پولای کوفتی تورو
فقد میخواد بدبختت کنه ، شرکتتو زمین بزنه

ــ چیکارش کردم مگه من؟

+همین؟
چیکارش کردم مگه من؟
استرس نداری؟ نگران نیستی؟
میگه اگه میثاق رایکا رو کنترل میکرد الان محسن مال من بود
محسن نامزد رکسانا بوده که رایکای تووووو ازش قاپیدتش…
حالا فهمیدی؟
بیشتر بگم که نه رستا نه بابا بزرگ لعنتیش نه هیچ خر دیگه ای نقشی تو به هم خوردن زندگی کوفتی تو و اون رایکای لاشی نداشته؟

سیگارش از دستش افتاد و مات و مبهوت خیرم شد …

+به خاطر توئه لعنتی مجبور شدم رکسانا رو صیغه کنم
از عشق خودم بگذرم برم سمت این دختر!
الانم برگشته بهم میگه یه دل نه صد دل عاشقم شده!

ــ چ..چی داری .. چی داری میگی؟

+تاوان غلطای اضافه ای که تو کردیو من دارم میدم
الانم باید بریم اداره پلیس ، به اندازه کافی مدرک جمع کردم فقد خدا خدا کن آه رستا نگیره …
که اگه بگیره بدبخت میشی …

حالا با چنتا مامور جلوی خونه رکسانا بودیم
درو باز کرد و با دیدن مامورا ، نگاهش عصبی شد و چرخید سمت منی که تکیه مو داده بودم به دیوار …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Going crazy
Going crazy
2 سال قبل

نهههههههه الن تو شک هسم مح

*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی اما تو خماری موندم

Fatima
Fatima
2 سال قبل

عالی بود 😍

Parisa
Parisa
2 سال قبل

تا پارت بعد نیاد
آروم نمیگیگیریم😐

سحر ..
S
2 سال قبل

کاش پارت بعدی را میدادی امروز
البته عالی بود

Tina Galhe
2 سال قبل

عایییی می خوام ببینم بعدش چی می شههه😐

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x