رمان سادیسمیک پارت 21

4.6
(16)

#پارت_21

نگاهش رنگ عوض کرد ، به غم تبدیل شد و قطره های اشکش رو گونش فرود اومدن …

ــ معذرت میخوام …

میثاق بود ، میثاق و معذرت خواهی؟!…

ــ اگه رایکا رو…

رکسانا ــ من آمادم ، بریم

نمیدونم چقد گذشته بود از رفتنشون ، ولی هنوز تو راهرو بودم …
بد کردم بهش؟
شاید …
نمیدونم

🏷رستا

ــ خوبی؟

بدون هیچ سر و صدایی ، بدون پلک زدن ، بدون باز کردن لبای ترک ورداشتم …
دراز کشیده بودم رو زمین سرد و خشک اون کلبه لعنتی که این روزا گوش شنوای دردام شده بود …

ــ حرف نمیزنی؟

نشست کنارم و پاهاشو بغل کرد … .

ــ فک کنم دارم مسیرو اشتباه میرم
اینجا کجاس ؟!
قرار نبود این شکلی باشه …
قرار نبود حالم از روزام بهم بخوره
قرار نبود نتونم به چشای خودم تو آینه خیره شم
یه مدتیه دلم میخواد از راهی که رفتم برگردم
دلم میخواد برگردم به یه سال پیش
نه ، عقب تر!
دوسال ، سه سال ، پنج سال…
دلم میخواد برگردم به پنج سال پیش همون یه روز که منه پنج سال پیش از خواب بیدار میشه و تو اینه به خودش نگاه میکنه ، بهش خیره شم و بگم نه! …
عزیزم ، دنیا به اون قشنگی که فکر میکنی نیست …
دلم میخواد تو آینه بهش خیره شم و بگم نترس ، من هستم
هر بار که زخمی شی من هستم ، هر بار که دلت بگیره هستم…
اصلا از بین همه این آدما فقد منم که پا به پای همه دل شکستنات هستم
پا به پای گریه کردنات هستم … .

+وختی تو خلوت زمستونی خودتو میپیچونی لای پتو و به صدای دونه های برف و بارون گوش میدی
من زل میزنم به بیرون پنجره و با انگشت روی شیشه مینویستم نترس!
به خودم میگم …
میدونم قراره بشکنی
قراره هزار بار بشکنی ، پشت هم … !
کسی قرار نیست دلش برات بسوزه چون ادما فقد آدمن نه فرشته هایی که تو ذهنت ساختی
آدما دروغ میگن ، هزار مدل کثافت کاری دارن …
فقد برای اینکه به اون چیزی که میخوان برسن …
براشون مهم نیست که پا بذارن رو نأش قلبتو زیر پوتینای گلیشون لهش کنن …
قراره دلت بشکنه ، من بهت دروغ نمیگم
حتی دروغای رنگی و شاد…
من اینجام که اون حقیقت لعنتیو بکوبم تو صورتت و ع خواب بیدارت کنم
تکونت بدم و زیر گوشت فریاد بزنم پاشو ، پاشو احمق!
پاشو ببین دارن تیکه تیکه قلبتو از میون دستات میکنن و دونه دونه خیالای قشنگتو به گند میکشن
دلم میخواد زیر گوشت فریاد بزنم پاشو !
برو پنجره رو باز کن و فریاد بزن …
جای همه اون دونه های برفی که کلی حرف دارن ولی دستشونو گرفتن جلوی دهنشون ، که سکوت زمستونو نشکنن …
اما میدونم قراره بشکنی
من مچاله شدنتو هزار بار دیدم ، دیدم چقد تو خودت شکستی
دیدم تیکه هاتو جمع کردی و دوباره کنار هم چیدی
حالا ولی به گذشته نگاه میکنم ، میبینم کم گذاشتم!
نه برا بقیه ، برا خودم …!
من یه دل سیر خوش بودن به خودم بدهکارم
من به خودم هزار تا بغل و مهربونی بدهکارم
تو خودم پنهون شدم با یه لبخند غمگین که انگار داره بهم فوش میده …
اما حتی وختی عصبانیم ع خودم بلد نیستم داد بزنم
به خودم فوش بدم و حقمو ع خودم بگیرم
من همیشه با خودم ظالم بودم …
آره …
من با خودم عوضی بودم ، خیلی بیشتر از با تو …
من به خودم خیانت کردم ؛ هر بار که شکستم و بعدش یقه هیشکیو نگرفتم به خودم خیانت کردم..!
هر بار که کل قلبمو خرج یکی دیگه کردم و اهمیت ندادم چقد دلش برام میزنه ، کجای زندگیشم …
هر بار که این کارا رو کردم ، به خودم خیانت کردم
من همیشه حضور داشتم و همیشه لبریز بودم از دلواپسی …
برای بقیه نه ؛ برای خودم!
من عوضی زندگی خودم بودم …
به خودم بد کردم ، هر بار که افتادم بالا سر خودم وایستادم و داد زدم پاشو بچه بازی در نیار دنیا که به اخر نرسیده پاشو این ادا اصولا چیه!
جمع کن خودتو ! … .
حتی فرصت ندادم زخمام خوب بشه
همش طلبکار بودم از خودم و به خودم سخت گرفتم چون فکر میکردم باید تلاش کنم برای حفظ کسی که بقیه دورش انداختن
پس کی قراره یکی حواسش به من باشه …
قرار نبود زیر آوار بمونم ، قرار نبود مثل دونه های برف دودستی جلوی دهنمو بگیرم و اشکامو پنهون کنم
حالا اما اینجام ، تو خرابه هایی که برام ساختن
هر بار که شکستم و شکستنم تیکه تیکه ریختم تو خودم و حالا میون همون تیکه های پر از حسرت تو خودم غرق شدم …
اره حقمه،حقمه ..!
حقته …
تویی که فک میکردی آدما لیاقت مهربونی و لبخند و توجه کردنو ندارن ، حقته که از بالای خیالای مسخرت با مغز بخوری زمین و ببینی آدمیزادو جون به جونش کنی یه جور جونور پستِ حقیره که از آزار دادن بقیه لذت میبره …
من هزار بار بیشتر تا ته جهنم باهات اومدم
تا ته جهنم باهات موندم
تا ته جهنمی که ساختی برام و ساختی برا خودت …

نفسمو بیرون فرستادم و با صدای لرزونم ادامه دادم

+یه بار سر اون اسلحه رو سمت من نگیر
یه بار!
یه بار چاقوتو تا دسته تو سینه من فرو نکن
یه بار!
یه بار زورت به من فقد نرسه
یه بار!
یه بار دلم میخواد برگردم به 5 سال پیش ، همون روزی که تو از خواب بیدار شدی میثاق …
بهت بگم قراره بیوفتی ، قراره خیلی اذیت بشی
دروغ بشنوی ، خیانت ببینی
قراره تو جمع شلوغ آدما تنها باشی ، قراره روز تولدت بد بغض کنی …

(تیکه ای از دکلمه لمس؛ با تغییر ، از اریانفر 🙂 )

سکوت سنگینی بینمون حاکم شده بود ، نمیدونستم چه مدته که تو همون حالت دراز کشیدم و دستمو گذاشتم رو شکمم …
با باز شدن در چشمای منم باز شد

ــ خوبی رستا؟

آراد بود …

+خوبم

چه جواب مسخره ای …
معلون یود که خوب نیستم ، پر شدم از حرفای مزخر4م که سر هر کسیو درد میاره پس تصمیم گرفتم هیچس نگم ، هیچی نگفتم و حرفامو کشتم ، انقد که الان دهنم مزه خون میده …
با حرف زدن با میثاق یه خورده طعم خون از تو دهنم رفته ، ولی فقد یه خورده
یه خورده …

ــ بیا بریم غذا بخور ، ضغیف شدی
میثاقم که خوابش برده
بعدا واسش میبریم تو اتاقش …

دستمو سمتش دراز کردم و بلند شدم

🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔🥂💔

با دیدن فسنجون حالم بهم خورد و دویدم تو دسشویی
معدم خالی بود ، فقد اوق میزدم …

ــ رستا خاله خوبی؟
برم دکتر خبر کنم؟

آبی به صورتم زدم و با گریه گفتم

+دیگه نپرسین خوبم یا نه
نپرسین لعنتیا!
نمیخوام دروغ بگم
بابام وختی عشقشو از دس داد میگفت کاش میشد از شدت غم مرد …
راست میگفت …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shyli ♡
2 سال قبل

مرسی محشره زیاد کن پارتارو پلیززززز

...
...
2 سال قبل

عااالی♥️
مرسی که مارو تو خماری نذاشتی
میشه امشب هم‌ پارت داشته باشیم؟

*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی بود 🥺

Fatima
Fatima
2 سال قبل

عالی بود😘

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x