رمان سادیسمیک پارت 25

4.6
(18)

لباسامو با یه لباس راحتی طرح یونیکورن عوض کردم
من دارم دوباره مادر میشم …
نمیخوام این لذتو از خودم بگیرم
استرسا رو دور میریزم ، غمامو دور میریزم …
همه رو دور میریزم و من میمونم و بچم …
بیخیال ، من طلاق گرفتم که خوش باشم
که عذاب نکشم …
همه چراغا رو روشن کردم و آهنگ بیس داری که همیشه میخواستم گوشش بدم ولی نشدو پخش کردم

نشستم رو صندلی میز آرایشم و وسایلی که میخواستمو برداشتم

+اوووو لالا
چه جیگری شدم من!

رژ لب قرمز و سایه چشم همرنگش
گوشیمو در اوردم و یکی از چشمامو بستم و سلفی گرفتم
لبخند گشادی زدم و فرستادمش استوری واتساپم

✨⛓️رستا⛓️✨

ساعت 12 شده بود
گشنم بود …

+خببب
الان بچم هوس سالاد ماکارونی کرده

صدا دار خندیدم و مشغول خرد کردن تره فرنگی شدم
یکم از کنسرو نخود فرنگی درآوردم و …

اولین بار بود داشتم سالاد ماکارونی درست میکردم ،نمیدونم خوب شده بود یا نه …
با انزجار نگاهی به بشقاب رو به روم که ماکارونی یه طرفش ، نخود یه طرفش ،تره یه طرفش و ذرت یه طرف دیگش بود انداختم …

چنگالمو داخلش کردم و یکم به هم زدمشون …
ازش که خوردم چشمام گرد شد …

+وااای چقد خوششمزس!
قربون خودم برم، عجب مامانی میشم!

با اشتها شروع کردم به خوردن …

🍺30 دقیقه بعد🍺

پفکمو برداشتم و بازش کردم ، پای فیلم ترسناک میچسبید …
با صدای پیام گوشیم فیلمو استپ کردم
پیام واتساپ …
از طرف میثاق بود …
رفتم تو پیویش …

“خوب میتازونی واس خودت …
گیرت میارم رستا”

یادم رفته بود شمارشو پاک کنم و استوری واتمو دیده بود …
بیخیال،هیچ غلطی نمیتونه بکنه …
رفتم تو قسمت استوریا و یه عکس دیدم از بنیتا و میثاق کنار هم …
ریپلای زدم روش و نوشتم

“قربونش برم ، چه نازم شده”

بیخیال ، اون که نمیتونه چیزی بگه …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها