رمان سادیسمیک پارت 30

4.6
(17)

برگشتم طرفش ، پارچه مشکی رنگی به چشماش بست و رفت وسط خیابون

ــ میای یا با اون اتوبوس برم جهنم؟

بهت زده و با دهن باز داشتم نگاش میکردم ، اتوبوس داست هر لحظه نزدیک تر میشد …
ترسیده داد زدم

+باشه میام

سریع پارچه رو از رو چشمش برداشت و خودشو عقب کشید
بعد رد شدن اتوبوس ، همه اونایی که جمع شده بودن براش دست زدن…
اخه خودکشی تشویق داره؟
مردم رفتن و من مونده بودم و میثاق
اخمی کردم و پا تند کردم سمت اپارتمان

ــ صبر کن!
مگه یادت رفته الان چی گفتی؟

میثاق

+ببین میثاق ، تو تا آرزو رو طلاق ندی من نمیام
با بنیتا ام مشکلی ندارم

لباش کش اومد و بهم نزدیک شد …

ــ من که با آرزو ازدواج نکرده بودم!

یه تای ابرومو بالا انداختم و منتظر نگاش کردم

ــ فقد ، فقد از رو خریت میخواستم حرص تورو در بیارم

+پس حاملگیش؟ بنیتا؟

ــ شکم بند بسته بود ، بنیتا ام ….
بنیتا ام بچه خودمون دوتاس

دستم بالا اومد و خورد زیر گوشش

+احمق!

بر خلاف انتظارم تو گلو خندید و بغلم کرد

ــ تو بزن ، ولی فقد بیا!

🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨🖤

با ذوق بغلش کرد و گفت

ــ واااااای چقد نازه!
امیر ارسلان! چه اسم قشنگی

لبخند محوی زدم و اهومی گفتم

+میبینی چقد شبیه توعه؟
موهاش مشکیه ، چشاش مشکیه کلا فرمش مثل خودته

گرمای بدنشو پشتم حس کردم
ساک خودم و امیر ارسلانو بستم و رفتم کنار

ــ بنیتا ام خیلی شبیه توعه
چشما و موهای قهوه ایش همیشه یاد تو مینداختم

+دلم واسش تنگ شده
زود بریم
فقد … یه شرط دارم

ــ چه شرطی؟
هرچی بگی قبوله

زبونی رو لبام کشیدم و سرمو انداختم پایین
شالمو رو سرم مرتب کردم و دو دل گفتم

+من عروسی میخوام …
البته چند وخت دیگهد، الان صورتشم پف داره
تازه این وروجکو به دنیاش اوردم

رستا

*****
بنیتا رو گرفتم بغلم و محکم به خودم فشردمش
هر چند خیلی دیر بود ، ولی بلخره اومده بودم پیشِ دخترم
حالا همه دور همدیگه بودیم
خاله ماهور و نسرین جون حسابی باهم جور شده بودن
نسرین رو آورده بودم تهران ، عمارت ارباب آتاش ، عمارت میثاق …
شیلا و آراد کنار همدیگه ، مریم و سیاوش کنار هم
من و میثاق و بچه هامون کنار هم …

دستمو گذاشتم رو بینی بنیتا و با لحن بچگونه ای گفتم

+خوشگل من کیه؟
دختر مامان کیه؟
گل من کیه؟

خندید و انگشتمو گذاشت تو دهنش

ــ خوب باهات گرم گرفته ها

+آره دیگه ، مادرشم مثلا!
میدونی میثاق …
دختر حرمت داره ، درست !
ولی من دخترمو جوری بزرگش میکنم
که از هیچکس و هیچ چیزی نترسه . . .
اونقدری قوی و محکم که از صدتا پسر بهتر باشه!
دختر به دنیا اوردم ولی مردونه بزرگش میکنم. . .
خودمم مردونه پا به پاش قدم برمیدارم
که بدونه یِ مادر داره که مثل کوه پشتشه
اون روز من بهترین مادر دنیا واسه بچه خودمم!

لبخند مهربونی زد ، از همونایی که همیشه تو کفشون بودم …
لحن شیطونی گرفت و گفت

ــ پس امیر چی؟

+اون انقد شیطونه دیگه کلا پای خودت!
شیر نمیخوره اصلا همش اذیتم میکنه
ولی بنیتا اینجوری نیست ، شیرشو میخوره…

2 هفته بعد

هر سه تا عروس که خودمم جزوشون بودم (شیلا*مریم*رستا) بعد بله گفتم با همسرامون رفتیم وسط پیست رقص …

ــ خسته نشدی؟

لبخندی زدم و سرمو بردم نزدیک گوشش

میثاق

+نه هنوز ، تازه تولد بنیتا مونده

از فرصت استفاده کرد و خمم کرد رو دستاش ، کامل تو بغلش بودم …
گرمی لباسو رو لبام حس میکردم ، الان چقد لذت داشت…
آروم و ملایم میبوسید …
بعد اتمام اهنگ ، امیر ارسلان و بنیتا رو بغل کردیم…
چاقو رو گرفتم دستم و کیک تولد بنیتا رو قاچ کردم

جمعیت حدود 300 نفر بودن ، همه دست میزدن و جیغ و هورا!!!…

***

رستا

گذاشتم رو تخت ، همون تختی که شبا روش جون میدادم…
روش پر بود از گلای صورتی …

🤤🥂🤤🥂🤤🥂🤤🥂🤤🥂🤤🥂🤤🥂🤤🥂

این بار ، برخلاف همه رابطه هامون ، ازش لذت بردم
دستمو بین موهای مشکیش فرو بردم و خیره شدم به چشمای بستش
تو بغلش چفتم کرده بود و اجازه تکون خوردن نمیداد

ستا&امیر ارسلان

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی

Shyli ♡
2 سال قبل

وووویییی ذوق کردم راستی
سلاااااام
عیدتون مبارککککککک
ایشالا ی سال باشه پر از پول💵💵
پر از آرامش👌
پر از شادی😀
پر از مهمونی💅💃
پر از عشقایی با پایان خوش💏
پر از شیطنت😈
پر از موفقیت💪
پر از رمانای جذاب📚
پر از پارتای زیاد و سریع📄
پر از هر چیزی ک تو بخوای
من میدونم ت ب هر چی ک بخوای میرسی میدونی چرا؟؟ چون این تویی که زندگیت رو میسازی و این تویی ک سرنوشت رو مینویسی همین رمان رو ببین رستا میتونس قبول نکنه یا ی تصمیم دیگه بگیره یا میثاق میتونست بازم غرور لنتیش رو حفظ کنه و نیاد پیش رستا ولی اومد پس ببین این تویی ک با انتخابات زندگی رو میسازی پس هیچ وقت نا امید نشو هیچ وقت اعتماد نکن سریع هیچ وقت از دیگران توقع نداشته باش تا زندگی رو برات بسازن
.
.
.
.
منبر رو ب نفر بعدی تحویل میدم باید برم جاهای دیگه منتظرمن😂

Shyli ♡
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

😘😘

Helya
Helya
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

شایلی داداش
خودت واسه خودت بوس فرستادی؟😂
عررر

Shyli ♡
2 سال قبل

سلاااااام
عیدتون مبارککککککک
ایشالا ی سال باشه پر از پول💵💵
پر از آرامش👌
پر از شادی😀
پر از مهمونی💅💃
پر از عشقایی با پایان خوش💏
پر از شیطنت😈
پر از موفقیت💪
پر از رمانای جذاب📚
پر از پارتای زیاد و سریع📄
پر از هر چیزی ک تو بخوای
من میدونم ت ب هر چی ک بخوای میرسی میدونی چرا؟؟ چون این تویی که زندگیت رو میسازی و این تویی ک سرنوشت رو مینویسی همین رمان رو ببین نازی خودش زندگیش رو میسازه میتونه جا بزنه و برخ یا هر کار دیگه ای بکنه میتونه اراد رو عاشق کنه پس ببین این تویی ک با انتخابات زندگی رو میسازی پس هیچ وقت نا امید نشو هیچ وقت اعتماد نکن سریع هیچ وقت از دیگران توقع نداشته باش تا زندگی رو برات بسازن
.
.
.
.
منبر رو ب نفر بعدی تحویل میدم باید برم جاهای دیگه منتظرمن😂
ماشالا ماشالا تومار نوشتم دمم گرم

Shyli ♡
2 سال قبل

پی نوشت:
سعی کن تو زندگی همیشه اسطوره ات پاتریک باشه اینطوری زندگی واست بهشته
فقط اونجایی ک پاتریک گفت کل روز میخورم میخوابم نفس میکشم احساس میکنم ب استراحت نیاز دارم من الان ب استراحتی از جنس استراحت پاتریک نیاز دارم😂😁

ارام
ارام
2 سال قبل

سلام
من تازه با این رمان آشنا شدم رمان قشنگی هستش فقط پارتاتون رو چه ساعتی میزارید

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x