رمان سایه پرستو پارت ۲۵

4
(12)

 

 

زیر چشمی نگاهی بهش انداختم

 

– من همیشه حرف حق و میزنم خودتم می‌دونی خدایی زرنگ و با سلیقه‌س، کف خونش مثل آینه‌س ندیدی که، نه مثل تو و محمد که آدم ولتون کنه تو کثافت می‌میرید…

 

متین: اوه خانم با سلیقه یکی ندونه میگه تو چقدر منظم و تمیزی تو خودت که ۳۰ جفت جوراب داری تا هرروز نشوری… ماه به ماه همه لباساتو میدی خشک شویی برات میشورن و اتو می‌کنن، تو تراس تون مگس جمع شده اینقدر لباس کثیف گذاشتی…

 

نامرد داشت پیاز داغشو زیاد میکرد دیگه اینجوری که متین می‌گفت نبودم…

 

– فرق هفته و ماه و نمیدونی من چی بگم؟ منم پیش شماها موندم شلخته شدم وگرنه پگاه آرنگ و دیده، ولگا پیش اون بزرگ شده نگاه چه با سلیقه‌ن منم که از بد روزگار پیش شَلَم شولبایی مثل تو بودم شدم این…

 

صدای خندش به گوشم رسید

 

متین: ماشاءالله از زبون کم نمیاری! خداروشکر در هر صورت ما مقصریم… حالا بریم داخل که از گشنگی فشارم اومده رو پنج…

 

کنایه زدم

 

– چیه نکنه میخوای زبون منم کوتاه کنی؟ زنگ و بزن بازکنن یخ کردم…

 

متین با خنده گفت

 

متین: من غلط کنم…

 

آرنگ با دستی که به نشانه سکوت روی بینیش بود جلوی در ظاهر شد و بعد هر دو مارو هدایت کرد سمت آشپزخونه که ولگا هم همونجا بود…آرنگ برامون چایی ریخت و کنارمون نشست…

 

– راستین کو ؟

 

ولگا: خوابه از ساعت ۳ پایینیم تازه اومدیم بالا شام هم به زور آرنگ خورد…

 

– آهان باشه دستتون درد نکنه

 

بعد از خوردن چایی و شام که ظاهراً همه وعده‌های غذایی از هتل برادر دوست آرنگ برامون میاد…

 

نشسته بودیم و گاهی هم حرفی میزدیم که نگاه متین روی ولگا رو دیدم…

 

شناختی که بهش داشتم میگفت الانه‌ که حرفی بزنه…

 

همون طور هم شد و ولگا روی کاناپه مشغول خوردن کتاب بود که متین با بردن اسم کتاب به حرف اومد

 

متین: کشتن مرغ مینا! زبان اصلی هست سر درمیاری؟

 

ولگا طلبکار گفت

 

ولگا: کسی که سر درنیاره دیوانه‌س بخونه؟؟

 

ولگا هم که انگار واقعا زبون سرخی داشت خب متین یه سوال پرسیده بود دیگه چرا دعوا داشت؟

 

تمام این حرکات ولگا باعث میشد متین بیشتر لج کنه و کوتاه نیاد از هدفی که توی سرش بود…

 

 

 

متین کاملا خونسرد بی‌توجه به لحن طلبکار ولگا پرسید

 

متین: دانشجویی یا تافل داری؟ کلا علاقه داری به خوندن کتاب‌های ضد نژاد پرستی؟

 

ولگا با حرص کتاب و بست

 

ولگا: هرسوالی داری بپرس، وسط خوندنم رژه نرو…

 

متین حق به جانب گفت

 

متین: پرسیدم که…

 

ولگا هوف‌ کلافه ای کشید و به منی که با دقت داشتم به حرف‌ها و حرکت‌های متین نگاه میکردم زل زد

 

ولگا: پناه ازم یه بیوگرافی بهش بده، من اعصاب حرف زدن با اینو ندارم…

 

همین که متین داشت تحمل می‌کرد و چیزی نمی‌گفت یعنی برای رسیدن به هدفش مصر هست…

 

نگاهم توی چشم‌های موذی متین افتاد و به طور خلاصه مسائلی که خودش میدونست و مجدد تکرار کردم…

 

وقتی حرفم تموم شد متین ابرو بالا انداخت و روبه ولگا پرسید

 

متین: چرا حالا مدلینگی؟ بازیگری هم مقصد خوبیه برای رسیدن به هدفت! بنظرم برو کلاس بازیگری…

 

با شنیدن حرف متین حالا من بودم که ابرو از شدت تعجب بالا پرید… پس هدف متین این بود؟ تنها جایی که میتونست بهش دستور بده و همجوره بهش تسلط داشته باشه سرصحنه بود!

 

کسی جرات نه گفتن به متین سر صحنه رو نداشت؟ یعنی واقعا برنامه متین همین بود؟

 

متین وقتی قیافه من و دید نزدیک بود خندش بگیره اما خودشو کنترل کرد…

 

ولگا: هووووف‌ وای تو چقدر حرف میزنی! دوست ندارم تو فیلم‌های دوهزاری ایرانی بازی کنم…

 

متین اما دست بردار نبود

 

متین: آروم آروم… حیف دختری مثل تو نیست که عصبی باشه؟

 

با لحن موذی که فکر کنم فقط من تشخیص میدادم ادامه داد

 

متین: ماشاءالله با کمالاتم‌ هستی… زشته داریم مثل دوتا آدم متمدن گفت و گو میکنیم…

 

ولگا: تو خودتو به جرگه آدمای متمدن اضافه نکن، بارزترین نشونه تمدن با ادبی، فضول نبودن و احترام گذاشتن به طرف مقابله که من و تو جفتمون محرومیم‌‌…

 

متین: خب از نظرت کی تو جمع ما متمدنه؟

 

ولگا: تو که نیستی پناهم که قربونش برم مثل خودمه…میمونه آرنگ…

 

متین:اوه…آرنگ خان تبریک!

 

با حرف متین و ولگا تازه نگاهم به آرنگ افتاد که برای یک‌ثانیه شکه شدم…

 

صورتش قرمز شده بود، وای یعنی حس کرده متین با هدف داره حرف میزنه؟؟

 

دلم میخواست فریاد بزنم متین تو رو جان عزیزت ترمز و بکش مگه این بمب ساعتی و نمی‌بینی؟؟

 

 

اما متین انگار از این بازی که راه انداخته بود راضی بود چون الان طرف صحبتش آرنگ بود

 

متین: آرنگ شما بگو بد میگم؟

 

آرنگ متفکر گفت

 

آرنگ: راجع به چی…

 

متین خونسرد پا رو پا انداخت

 

متین: بازیگری!

 

این خونسردی متین برام عجیب بود، حس میکردم متوجه علاقه ولگا به شهرت شده برای همین داره چنین پیشنهادی میده…

 

نمیتونستم منکر این بشم که متین حداقل توی کار بدون برنامه‌ریزی اقدام نمیکنه و اگه ولگا بتونه از پس اینکار بربیاد قطعا منفعتش برای متین بیشتر از این حرفا بود…

 

هم یه ستاره جدید معرفی کرده بود هم خواه ناخواه ولگا رو به زانو درآورده بود… چون متین بازیگری که سیمرغ داره رو با سختگیری هاش اذیت می‌کنه حالا اگه ولگا بخواد به اون درجه‌ای که متین میخواد برسه قطعا اذیت خواهد شد و می‌ره زیر سلطه متین… بالاخره کارگردانی گفتن بازیگری گفتن!

 

آرنگ اما با همون عصبانیت جواب داد

 

آرنگ: اون ژیگولیه این قرتی بازی…

 

ولگا: آرنگ فکرتو عوض کن مدلینگی قرتی‌گری نیست…

 

آرنگ پوزخندی زد

 

آرنگ: اوه نه معذرت باید میگفتم مانکن…

 

این حرف و با لحن خیلی بدی بیان کرد که ولگا با حرص گفت

 

ولگا: آرنگ حرص درنیار این مانکن با اون مجسمه‌های پشت ویترین فرق داره، کلی فکر پشتشه، یه شغله…

 

متین اما متفکر داشت به رفتارهای آرنگ و ولگا نگاه میکرد و ساکت شده بود…

 

آرنگ: آشپزخونه شیشه (منظور محل تولید ماده مخدر شیشه هست)هم یه شغله که پشتش کلی فکر خوابیده، از نظر من مدلینگی یعنی زیر سوال بردن کرامت انسانی‌…

 

ولگا: آقای کرامت انسانی اصلا مدلینگی بد، پس هزاران نفری که توی کشورت زباله‌گرد هستن چی؟ اونا کرامت انسانی‌شون زیر سوال نمیره؟

 

و اما چشم من و متین بین آرنگ و ولگا در رفت و آمد بود…

 

احتمالا متین منتظر بود نتیجه کارشو ببینه…

 

آرنگ: کار هانری بکرل با ارنست‌‌ رادفورد یکیه تنها با چندسال فاصله زمانی جفتشون بمب اتم و کشف کردن، بنظرت کشفیات این دوتا دانشمند کمکی به بشریت کرده؟ اما انیشتن هم هست اونم یه شیمی‌دان بود… پس فرق هست میان ماه من تا ماه گردون…

 

ولگا کلافه به آرنگ نگاه میکرد

 

ولگا: آرنگ غیاث مع‌الفارق نکن بمب اتم کجا مدلینگی کجا؟ چه آسیبی میخواد از جانب من به مردم برسه؟

 

آرنگ: اول اینکه قطعا آسیب های زیادی به خودت میزنه، و اما درباره مردم قطعا آسیب فوران شهوت و فساد اجتماعی… این نظر منه تو مختاری هرکاری انجام بدی! پس با خانوادت مشورت کن راه درست و پیش بگیر…

 

 

 

 

 

ولگا رفت روی پاهای آرنگ نشست و با قیافه‌ای که سعی میکرد مظلوم باشه توی صورت آرنگ شروع به حرف زدن کرد

 

ولگا: آرنگ خواهش میکنم مامان و راضی کن…خودتم می‌دونی اگه تو بگی مامان قبول می‌کنه آرنگ تو گفتی مامان راضی شد گیلدا رو بفرسته روسیه اینبارم پادرمیونی کن…من اینهمه زحمت کشیدم!

 

آرنگ اما بدون اینکه تغییری توی لحن جدیش بده به حرف اومد

 

آرنگ: من برای چیزی که خودم قبولش ندارن چه حرفی بزنم؟

 

مکث کرد و نیم نگاه جدی حواله متین کرد و ادامه داد

 

آرنگ:حالا میخوای کلاسای بازیگری و برو…

 

ولگا با هیجان گفت

 

ولگا: یعنی برم مامان و راضی می‌کنی؟

 

آرنگ متعجب گفت

 

آرنگ: دو قطبی شدی؟ الان نگفتی بازیگر نمیشم؟

 

ولگا شونه‌ای بالا انداخت

 

ولگا: راه رسیدن به هدفه…

 

این یعنی متین درست زده به هدف! متین خوب متوجه علاقه ولگا به شهرت شد و از همین طریق اقدام کرد… قبول کردن ولگا برای بازیگرِ فیلمِ متین شدن یعنی قبولی تحت تسلط بودن!

 

متین قطعا تمام حرکات و اذیت های خارج از صحنه ولگا رو توی صحنه فیلمبرداری تلافی میکرد…

 

آرنگ مکث کوتاهی کرد

 

آرنگ: خودت اعتماد و سلب می‌کنی

 

ولگا: مامان با تو…

 

مشخص بود آرنگ دیگه کلافه شده

 

آرنگ: بعدا حرف می‌زنیم…

 

ولگا با ذوق دستاشو دور گردن آرنگ حلقه کرد و محکم گونه‌ش و بوسید…

 

ولگا: من رفتم بخوابم خستم… شب خوش…

 

ولگا که رفت نگاه جدی آرنگ همراه با اخم غلیظ خیره چشم های متین شد…

 

به اندازه دو دقیقه با اخم به متین زل زد جوری که حتی من هم معذب شدم…

 

نمی‌دونم چرا حس میکردم با همون نگاه میخواست ذهن متین و بخونه، راحت میشد حس کرد متین هم دست و پاشو گم کرده و زیر این نگاه عصبی معذب شده…

 

شاید متین هم میترسید از اینکه ذهنش خونده بشه؟

 

 

 

نتیجه اون نگاه عصبی شد دو کلمه… دو کلمه‌ای که مطمئنم به اندازه کافی بیانگر همچی بود… دو کلمه‌ای که آرنگ با لحن جدی به زبون آورد…

 

آرنگ: بپا متین…

 

متوجه شدم متین توقع این حرف و نداشت… سعی کرد جوری وانمود کنه که انگار متوجه منظورت نشدم اما استثناً خوب بازی نکرد

 

متین: بله؟ متوجه منظورت نشدم…

 

آرنگ یکم خودشو جلو کشید و با لحنی که پر واضح بود در حال خط و نشون کشیدنه به حرف اومد و علناً متین و تهدید کرد

 

آرنگ: بپا که دست از پا خطا کنی خودم یه پیت بنزین میارم آتیشت میزنم…

 

ابرو های متین بالا پرید…

 

متین: آرنگ چیشد؟ چرا پیشنهاد سخاوتمندانه من به مضاغت خوش نیومد؟

 

رد شد…اگه امروز قرار بود متین تست بازیگری بده و من مسئول بودم که قبولش کنم یا رد به جرات میتونستم بگم که رد شده…

 

متین، کارگردان بزرگ سینما، توی این تست بازیگری ناجور مردود شد…

 

آرنگ اما قرار نبود کوتاه بیاد! حق داشت توی این دوئل اون برنده بی قید و شرط بود

 

آرنگ: از حالا به بعد پیشنهادات سخاوتمندانه‌ت و برای کسی نگه دار که بی سر و صاحبه… فهمیدی؟

 

با اون “فهمیدی” که آرنگ گفت شاید اگه من جای متین بودم سریع سر به نشونه تایید تکون میدادم و بله گویان متوجه‌ش میکردم که فهمیدم و نیاز به ادامه بحث نیست…

 

اما متین غرورش زخم خورده بود… قرار نبود از تلافی به این زودی‌ها کوتاه بیاد! برای ولگا برنامه ها داشت…

 

متین: من کنسل نمیکنم… یه حرفی زدم پاش هستم…

 

اما آرنگ هم انگار دنبال کنسل کردن نبود که اگه مخالف بود اصلا به ولگا چراغ سبز نشون نمی‌داد…

 

آرنگ هم میدونست بازیگری خیلی بهتر از رویای ولگاست اما نیت‌ش تهدید بود… نیت‌ش محافظت از ولگا بود… نیت‌ش این بود که به متین بفهمونه می‌دونه سلام گرگ بی طمع نیست…

 

آرنگ بلند شد و از بالا توی صورت متین شروع کرد به صحبت کردن

 

آرنگ: باشه پس بدون از حالا یه مته‌ داری که توی اعصابتش باشه… هوا برت نداره که بابا نداره یا ارمنیه…

 

با دست به خودش اشاره کرد و ادامه داد

 

آرنگ: من هستم… از حالا یه چشم لحظه به لحظه رصدت میکنه…شب خوش

 

منتظر جوابی از سمت متین نموند! اصلا مگه متین جوابی داشت که بده؟

 

وقتی آرنگ رفت منم تا تونستم با چشم و ابرو واسه متین خط و نشون کشیدم و بدون شب بخیر راهی اتاق خواب شدم… بعد این جو سنگین فقط خواب میتونست روحمو آروم کنه…

 

 

 

***

 

“آرنگ”

 

– راستین بیام بشورمت؟

 

راستین: نه کارم تموم نشده دلم درد می‌کنه!

 

– اشکالی نداره، بخاطره یبوست دیروز و پریروز هستش، الان کامل خودتو تخلیه کن دلت خوب میشه…

 

ولگا: آقای استـــــــاد همه‌جا باید نشونه‌های تدریست باشه؟ صدای اون پک آموزشی و کم کن مثلا سر صبحونه هستیمااا… ما بودیم که تیکه تیکه‌مون میکردی!

 

چشم دوختم بهش و خونسرد گفتم

 

– ولگا دو راه داری! یا خودت ببندی یا من بدوزم!؟

 

چشماش گوله آتیش شد

 

ولگا: آقای دکتر یه هوا بهداشت فردی و رعایت کن… بهداشت فردی به نوع حرف زدنم هستااا… بنظرت استفاده جمله خودتو کامل تخلیه کن که ما میدونیم منظورت چیه الان درسته؟؟ سر صبحونه‌ایم بفهم نفهم… اشتهام کور شد…

 

از پشت میز بلند شد و رفت… خونسرد به مسیر رفتنش نگاه کردم…چندان مهم نبود چون چند دقیقه بعد خودش برمیگرده

 

رفتم نشستم تا راستین صدام کنه، نگاه متفکر متین و وقتی ولگا داشت حرف میزد دیده بودم!

 

صدامو آوردم پایین اما نذاشتم از جدیتش کم بشه…

 

زل زدم توی چشمای متین… نمی‌دونم چرا از دیشب حس میکردم پناه هم براش توی قیافه‌ست…

 

– دقت کردی با منی که جونم‌ و براش میدم طلبکاره …حواست باشه این گرگ نیز دندان وحشی نشه! که اونموقع قسم میخورم خودم ببر بنگال میشم…

 

با هر جمله مثلا تهدیدامیزم میتونستم استرس با تغییر جزیی و از چشم های متین بخونم اما نمی‌دونم چرا عقب نمیکشید؟

 

هووووف کلافه ای کشید و بی حوصله گفت

 

متین: چرا شما انقدر فاز منفی هستی… عجب غلطی کردم یه پیشنهاد دادم…

 

پوزخندی زدم… غلط و وقتی کردی که هوا برات داشت! مطمئنم پناه به حد کافی روشنش کرده اما چجوری هنوز به خودش جرات داده برام نامعلومه…

 

البته شاید هنوز به میزان مهم بودن این خانواده برام پی نبرده بود!

 

یکم به جلو خم شدم و نیم‌نگاهی به پناه که دقیق گوش میداد انداختم و دوباره به متین زل زدم

 

– من خطر و بو میکشم، الانم پرزهای بویاییم‌ داره آلارم هوس و سرگرمی میده…

 

تکیه دادم به صندلی اخمامو توی هم کشیدم

 

– وای به روزی که شامه‌م پر بشه از بوی کثافت تو! امیدوارم این هوس مربوط به بقیه باشه نه ولگا جناب متینِ مجد…

 

متین متوجه منظورم نشد اینو از چشمای متعجبش متوجه شدم اما پناه بهم ثابت کرد گاهی دختر باهوشی میشه…

 

پناه دستاشو آورد بالا و با حرص گفت

 

پناه: یعنی خاک بر اون سر بی عقل و شکاک و کثیفت بریزم!

 

خونسرد توی چشمای حرصیش زل زدم که راستین صدام زد، رفتم کارهاشو انجام دادم…

 

 

 

 

 

وقتی برگشتم پناه توی قیافه بود، مشخص بود حرفم براش گرون تموم شده…

 

نگاهمو از پناه برداشتم و به متین و ولگا که گرم صحبت بودن انداختم!

 

الان نمیشد کاری کرد نمیتونستم هی پشت سر هم به متین هشدار بدم اونم درحالی که چیز زیادی ازش ندیده بودم…

 

اشکالی نداره ولگا قلاده‌باز خوبیه، مطمئنم که به وقتش متین و تیکه‌تیکه می‌کنه…

 

نمیشد اینو در نظر نگرفت که پیشنهاد متین راه و مسیر پیشرفت خوبی هست حداقل از اون کار پَر و پاچه وَر کشیده بهتره…

 

یه امتیاز مثبتش اینه که ولگا توی ایران میمونه و قرار نیست از خانوادش دور بشه اینجوری مراقبت ازش راحت تر میشد…

 

نفس عمیقی کشیدم بلکه خوره شهرت ولگا با همین بازیگری جبران شد!

 

رفتم کنارشون متین صحبتش و قطع نکرد…

 

متین: کلاسای فشرده شرکت کن هرکدوم از اساتید که آکادمی برگذار کردن برو… خونه‌ت هم که به پناه نزدیکه حتما روزی چندساعت با پناه تمرین کن…

ببین بازیگرای من و پناه انتخاب می‌کنه پس توی این راه خیلی خوب می‌تونه کمکت کنه چون دقیق می‌دونه چی می‌خوام!

یا یکاری کن… بنظرم این ترم مرخصی بگیر کامل با پناه باش، منم ماهی یکی دوبار مهمونی دارم بیا با بچه‌ها آشنا شو، اصلاحات و بلد باش ولگا من دوست دارم تو از هوشت و تجربه‌هایی که از دوره‌های مدلینگی بدست آوردی یه تیپ جدید برای خودت بسازی…اما اصول و رعایت کن!

ایمان داشته باش بازیگری بهتره وسعت دیده شدنت هم زیاده…حالا به لحظه…پناه

 

پناه: بله؟

 

متین مکث کرد… رفتارش جدی شده بود مشخص بود کار خیلی براش مهمه

 

متین: چطوره نقش نینا رو ولگا بازی کنه؟

 

پناه: زبان اصلی حرف میزنه؟ نمیشه!

 

ولگا با هیجان پرسید

 

ولگا: چه زبانی؟

 

پناه کوتاه جواب داد

 

پناه: ترکی…

 

متین اما حرف پناه و تکمیل کرد

 

متین: نقش یه دختر مسیحی ساکن ترکیه هستش!

 

پناه: متین حالت خوبه؟ کدوم و میگی؟ کل متن و تحریف کردی؟؟؟

 

متین اما خونسرد گفت

 

متین: نویسنده می‌تونه تغییر بده وقت داریم برای اوکی کردنش، از حالا هم میشه نقش یه دختر از استرالیا مخصوصا که تو راحت میتونی حجاب نداشته باشی… حالا خانم بازیگردان این نابغه نوظهور چطوره؟

 

پناه: رد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام آرشام
1 سال قبل

سلام عرض شد
پارت ۲۶این رمان رو نذاشتین ؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x