رمان شالوده عشق پارت ۱۵۸

4
(33)

 

 

 

حالت امیرخان ناراحتم کرده بود اما آنقدر از دست اشکان نفهمی که نگاه متاسفش را ثانیه‌ای از چشمانم جدا نکرده بود، حرصی بودم که دلم می‌خواست همین حالا همه غلط های اضافه‌اش را به امیرخان بگویم و خونسرد به لِه و لورده شدنش خیره شوم.

 

 

پانیذ بینی‌اش را محکم بالا کشید و سرش پایین‌تر رفت.

 

 

-م..معذرت می‌خوام امیرخان!

 

 

امیرخان تند و خشمگین نفس می‌کشید و خدا به داد پانیذ برسد.

 

صدا پایین آورد و خفه‌ غرید؛

 

-قصدت چیه؟ قصدت از این کارا چیه؟ می‌خوای آبروی منو بِبَری دختره‌ی نفهم؟ خجالت نمی‌کشی تو؟!

 

-ا..امیر من…

 

-هیــس صدات درنیاد. صدات درنیاد به اندازه کافی امشب رو مخم بودی پانیذ…بِبُر صداتو وگرنه قول نمی‌دم بازم خودمو کنترل کنم و جلوی خواستگار بچه سوسولت حالتو سرجاش نیارم!

 

 

اشک تند تند صورت پانیذ را می‌شست و اگر کسی در این لحظه او را می‌دید، بی‌شَک لقب مظلوم‌ترین زن دنیا را به او اهدا می‌کرد اما هیچکس حتی امیرخان به خوبی من این دختر را نمی‌شناخت!

 

 

-امیرخان چرا اینجوری می‌کنی؟ م..مگه از قصد گفتم؟ از دهنم در رفت. ب..بعدم تو اِنقدر اسمت اعتبار داره که با این چیزا هیچکس حتی قدر سر سوزن دیدش به… به تو عوض نمی‌شه!

 

 

امیرخان از میانه دندان های به هم کلید شده‌اش غرید؛

 

-فکر می‌کنی برام مهمه الآن بقیه راجعبم چی فکر می‌کنن؟ نه به چپمم نیست چون اونا جای من نبودن. پس بذار فکر کنن من یه برادر بی‌شرفم که به خواهرش زور میگه!

 

 

هق زد؛

 

-امیر…

 

-گفتم بِبُر…من به جهنم اما اینکه چطوری غرور خواهر منو خورد کردی‌رو یادم نمیره پانیذ! تو این یک ساله من جون کَندم که کسی نتونه مثله یه طفیلی به گندم نگاه کنه اما تو با یه جمله‌ت همه چیزو برباد دادی. حیف… حیف که زنی و برو دعا کن که زنی، وگرنه بهت نشون می‌دادم آبروی ناموس امیرخانو بردن یعنی چی!

 

-توروخدا آخه چرا اینجوری می‌کنی؟ مگه می‌شه من از قصد کرده باشم؟ من… من عاشقتم! دارم از عشقت می‌سوزم! چطور می‌تونم آبروتو بِبَرم اخه؟!

 

 

خون در تنم خشکید و این همه وقاحت در باورم نمی‌گنجید!

 

 

با وجود حضور من در چشمان شوهرم نگاه می‌کرد و از دوست داشتنش می‌گفت!

 

 

 

 

امیرخان هم از آن همه گستاخی‌اش شوکه شده بود اما قبل آنکه به خودش بیاید، مثل یک یوزپلنگ وحشی به طرف پانیذ خیز برداشتم و موهایش را کشیدم.

 

 

-تو غلط کردی که عاشق شوهر منی! بیخود کردی تو! بسه دیگه خسته شدم از دست این کارات.

 

-خودت بیخود کردی. شاید تو شناسنامه شوهرت باشه اما هممون خیلی خوب می‌دونیم اِنقدر قر و قمیش اومدی تا اغفالش کردی. وگرنه تو رو چه به کسی مثل امیرخان؟!

 

 

جوشش خون در تنم را حس می‌کردم و در این لحظه هیچ چیزی جز گرفتن حال این دختر برایم مهم نبود.

 

 

از ترس آبرویش خیلی خفه جیغ می‌کشید و صدای من هم پایین بود اما هر دویمان چنان غرق عصبانیت بودیم که از هیچ لگد و نیشگونی صرف نظر نمی‌کردیم.

 

 

دستم را که گاز گرفت، حرصی موهایش را دور دستم پیچیدم و امیرخان که تا آن لحظه شوکه و با دهانی باز شده خیره‌مان بود، به خودش آمد.

 

 

-چیکار دارید می‌کنید شما دوتا؟ دیوونه شدید؟ این چه وضعیه ول کنید همو ببینم… ول کنید گفتم!

 

 

دستش پرقدرت از پشت دور کمرم حلقه شد و همانطور که تنم را از پهلو به خود می‌چسباند، با یک فشار کوچک به مچ پانیذ مجبورش کرد که عقب بکشد و حیرت‌زده نگاهمان می‌کرد.

 

 

-این چه کاری بود؟ خجالت نمی‌کشید شما؟ بچه‌اید مگه؟!

 

 

پانیذ دوباره چانه لرزاند.

 

-ا..امیر

 

-کوفت و امیر… درد و بی‌درمونه امیر… برو تو و خیلی زود این خواستگاری مسخرتو جمع و جور کن. می‌خوای شوهر کنی یا نه برام مهم نیست اما این مراسم مزخرفو تعطیل می‌کنی و فردا صبح‌الطلوع هم پا می‌شی میری خونه‌ی خودتون…دیگه نمی‌خوام اینجا ببینمت!

 

 

تنم از ناراحتی و حرص می‌لرزید و پوست صورت هم می‌سوخت.

 

 

مطمئن بودم ناخن این جادوگر شهر صورتم را بریده اما نگاه شوکه‌اش از حرف های امیرخان دلم را خنک کرد.

 

 

-چی… چی داری میگی امیرخان؟ ی..یعنی چی برو؟!

 

-یعنی برو. از این به بعدم هر مراسم و هر کوفت و زهرماری که داشتی اینجا نیا. تا وقتی کارای مزخرف امشبتو یادم نرفته نمی‌خوام ببینمت. تو دختر آراسته‌ای، ناموسمی، درسته اما من کسی رو که جلو خودم دست رو زنم بلند می‌کنه‌رو نگه نمی‌دارم… زودتر برو از جلو چشمم!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زرقانی زرفانی
1 سال قبل

خیلی خوب بود فقط هرروز پارت بزارلطفااا

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x