رمان شالوده عشق پارت ۱۹۲

4.8
(35)

 

 

 

وقتی برای یک مرد متاهل طناب می‌فرستاد باید انتظار هر چیزی را پیدا می‌کرد.

 

 

-ه..هر وقت که برای شما هم مناسب بود.

 

-باشه می‌تونیم آخ…

 

 

نمایشی دست روی دلم گذاشتم و اخم درهم کردم.

 

-شمیم؟ خوبی خانومم؟!

 

 

همایی علناً دیگر نفس هم نمی‌کشید.

 

حق داشت تا این حد وا برود…!

 

 

بارها شاهد بودم که آذربانو چگونه مغزش را شستشو می‌دهد.

 

چگونه همیشه از رابطه‌ی من و امیرخان می‌نالد و مدام عنوان می‌کند که در اولین فرصت امیرخان قصد جدا شدن از من را دارد.

 

شاید این زن حق داشت که امیدوار شود…!

 

 

-خوبم خوبم نگران نباش یه درد لحظه‌ای بود فقط خب کجا بودیم عزیزم پس می‌تونیم…

 

-من یه کم سرم درد می‌کنه. میرم تو اتاقم بعداً با هم هماهنگ می‌شیم.

 

 

حتی منتظر جواب نماند و با قدم های بلند به سرعت از پله ها پایین رفت.

 

 

نیش تا بناگوش باز شده‌ام با دیدن نگاه امیرخان کمی جمع شد.

 

 

صاف ایستادم و او بی‌آنکه نگاهش را بگیرد در را با یک دست بست و جلو آمد.

 

 

کمرم را گرفت و تنم را به خودش چسباند.

 

دستش نوازش بار روی گونه‌ام کشیده میشد.

 

 

-این الآن چی بود شمیم؟!

 

 

لب گزیدم.

 

دیوار حاشا همیشه بلند بود اما فکر نمی‌کردم هیچ جوره در این لحظه به کارم بیاید.

 

 

 

 

 

-هیچی.

 

 

هر دو ابرویش بالا پریدند.

 

 

-هیچی؟!

 

 

دست هایم را درهم پیچاندم و نگاه دزدیم.

 

 

-اوهوم.

 

-خیلی‌خب خانوم هیچی اونوقت می‌تونی بگی من کِی لباس زیرای تو رو پاره کردم که امروز مثله سلیطه ها برای من صداتو بلند می‌کنی و میگی…

 

 

صدایش را نازک کرد و اَدایم را درآورد.

 

-اووف امیر از دست تو… یه دونه لباس زیر سالمم برام نزاشتی!

 

 

گونه هایم سرخ شد و سر پایین انداختم.

 

دست زیر چانه‌ام گذاشت و نگاهش را به چشمانم دوخت.

 

 

-این چه کاری بود جلوی یه نفر دیگه؟ تو هنوز نفهمیدی من از جلف و جفنگ بازی بدم میاد شمیم؟!

 

 

حرصی شدم و عقب رفتم.

 

-تو از هر کاری که من می‌کنم بدت میاد. هر کاری من می‌کنم اشتباهه. وقتی اون دختره‌ی پررو میاد در اتاقمونو می‌زنه و خیلی مستقیم ازت می‌خواد که باهاش بری بیرون بد نیست اما کارای من بده!

 

 

اخم هایش درهم رفت.

 

 

-اون دختره زن من نیست که رفتارهاش برام مهم باشه.

 

 

صورتم چین خورد.

 

-یعنی همیشه اونی که باید جواب پس بده منم؟!

 

-اگر بد رفتار کنی آره!

 

 

چانه‌ام سخت شد.

 

 

-تا کی می‌خوای به این رفتارها ادامه بدی امیرخان؟ به این امر و نهی های تموم نشدنیت، به این درس درست و غلط دادنات به آدم ها… به من!

 

 

-تا وقتی یاد بگیری با سرو سینه‌ی لخت نیای جلو مردم واینستی و با صدای بلند در مورد رابطه‌مون حرف نزنی.

 

 

چشمانم گرد شد.

 

-حالا دو کلمه گفتم گناه شد؟ تو نبودی که همین چند روز پیش جلو خالت داشتی منو تو بغلت لِه می‌کردی؟!

 

-اون موقع یقت باز نبود.

 

 

حرصی صدا بلند کردم.

 

-الآن مشکل یقه منه؟!

 

 

مانند خودم بلند گفت:

 

-معلومه که آره. تن تو رو فقط من می‌تونم ببینم حتی هم‌جنستم اجازه اینو نداره. یه غریبه نمی‌تونه چاک سینه زنه منو ببینه!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x