وقتی برای یک مرد متاهل طناب میفرستاد باید انتظار هر چیزی را پیدا میکرد.
-ه..هر وقت که برای شما هم مناسب بود.
-باشه میتونیم آخ…
نمایشی دست روی دلم گذاشتم و اخم درهم کردم.
-شمیم؟ خوبی خانومم؟!
همایی علناً دیگر نفس هم نمیکشید.
حق داشت تا این حد وا برود…!
بارها شاهد بودم که آذربانو چگونه مغزش را شستشو میدهد.
چگونه همیشه از رابطهی من و امیرخان مینالد و مدام عنوان میکند که در اولین فرصت امیرخان قصد جدا شدن از من را دارد.
شاید این زن حق داشت که امیدوار شود…!
-خوبم خوبم نگران نباش یه درد لحظهای بود فقط خب کجا بودیم عزیزم پس میتونیم…
-من یه کم سرم درد میکنه. میرم تو اتاقم بعداً با هم هماهنگ میشیم.
حتی منتظر جواب نماند و با قدم های بلند به سرعت از پله ها پایین رفت.
نیش تا بناگوش باز شدهام با دیدن نگاه امیرخان کمی جمع شد.
صاف ایستادم و او بیآنکه نگاهش را بگیرد در را با یک دست بست و جلو آمد.
کمرم را گرفت و تنم را به خودش چسباند.
دستش نوازش بار روی گونهام کشیده میشد.
-این الآن چی بود شمیم؟!
لب گزیدم.
دیوار حاشا همیشه بلند بود اما فکر نمیکردم هیچ جوره در این لحظه به کارم بیاید.
-هیچی.
هر دو ابرویش بالا پریدند.
-هیچی؟!
دست هایم را درهم پیچاندم و نگاه دزدیم.
-اوهوم.
-خیلیخب خانوم هیچی اونوقت میتونی بگی من کِی لباس زیرای تو رو پاره کردم که امروز مثله سلیطه ها برای من صداتو بلند میکنی و میگی…
صدایش را نازک کرد و اَدایم را درآورد.
-اووف امیر از دست تو… یه دونه لباس زیر سالمم برام نزاشتی!
گونه هایم سرخ شد و سر پایین انداختم.
دست زیر چانهام گذاشت و نگاهش را به چشمانم دوخت.
-این چه کاری بود جلوی یه نفر دیگه؟ تو هنوز نفهمیدی من از جلف و جفنگ بازی بدم میاد شمیم؟!
حرصی شدم و عقب رفتم.
-تو از هر کاری که من میکنم بدت میاد. هر کاری من میکنم اشتباهه. وقتی اون دخترهی پررو میاد در اتاقمونو میزنه و خیلی مستقیم ازت میخواد که باهاش بری بیرون بد نیست اما کارای من بده!
اخم هایش درهم رفت.
-اون دختره زن من نیست که رفتارهاش برام مهم باشه.
صورتم چین خورد.
-یعنی همیشه اونی که باید جواب پس بده منم؟!
-اگر بد رفتار کنی آره!
چانهام سخت شد.
-تا کی میخوای به این رفتارها ادامه بدی امیرخان؟ به این امر و نهی های تموم نشدنیت، به این درس درست و غلط دادنات به آدم ها… به من!
-تا وقتی یاد بگیری با سرو سینهی لخت نیای جلو مردم واینستی و با صدای بلند در مورد رابطهمون حرف نزنی.
چشمانم گرد شد.
-حالا دو کلمه گفتم گناه شد؟ تو نبودی که همین چند روز پیش جلو خالت داشتی منو تو بغلت لِه میکردی؟!
-اون موقع یقت باز نبود.
حرصی صدا بلند کردم.
-الآن مشکل یقه منه؟!
مانند خودم بلند گفت:
-معلومه که آره. تن تو رو فقط من میتونم ببینم حتی همجنستم اجازه اینو نداره. یه غریبه نمیتونه چاک سینه زنه منو ببینه!