۱ دیدگاه

رمان شاهرگ پارت95

4.1
(18)

 

 

زن بیچاره مفهوم سر و ته را گم کرده بود.

معین ساعدش را فشرد.

-یعنی اون دنیام دست از سرت برنمیدارم!
وا بده حالا….

-انشالله که این اره بده و تیشه بگیرها بر سر میزان مهریه‌ست دیگه!

معین سرش را بالا گرفت.

-خیره حاج آقا!

گفت و دوباره لبخند به لب به چشمان پر از تردید رعنا خیره شد:

-یه دست و یه پا مهرت کنم؟ دوست داری؟

حتی اگر می‌خواست هم نمی‌توانست مانع خنده‌اش باشد.

-بازم خدا رو شکر. گفتم سرپا سکته کردی!

-شاه داماد تشریف میارید لطفا.

-اومدیم حاج آقا!

بعد دست رعنا را کشید و جایی نزدیک گوشش پچ زد:

-میای مثل خانما میشینی رو اون صندلی یه بله میگی تموم میشه میره ! نه و نو و ناز و گوز…

-من میترسم معین ! به خدا میترسم.

هرچه بیشتر فکر می‌کرد بر وحشتش اضافه می‌شد.

-منم !

مثل یخ وا رفت. معین سر تکان داد.

-قراره پیرم کنی!

خواست چیزی بگوید که معین دستش را بیشتر کشید و با خم کردن آرنجش پشت دست یخ زده‌ی دخترک را به سینه چسباند:

-تا من هستم نترس! وقتی من مردم یه فکری میکنی!

خدا نکنه‌ای در دل زمزمه کرد. گرمای تن معین کمی آرامش کرده بود.

-در خدمتم، حاج آقا!

با هدایت معین روی اولین صندلی نشست.
در نقطه‌ای از زندگیش قرار داشت که تا پیش از این هرگز تصورش را هم نکرده بود.

-جناب آقای معین شکیبا…درسته؟

محضردار پرسید و نگاهی به صورت معین انداخت.

-درسته حاجی!

-بسیار خب …

اینبار شناسنامه‌ی رعنا را باز کرد.

-خانم رعنا همتی…

تمام نگاه رعنا به دستان مرد دفترخانه بود. صفحه‌ی اول که به دوم رفت بی‌اختیار چشمانش بسته شد.

-همسر سابقتون…

معین با لحن محکمش به دادش رسید.

-فوت کردن حاج‌ آقا!

مرد احتمالا با خواندن اسم و فامیل محمدامین از قسمت مشخصات همسر دوباره نگاهش را تا معین کشاند.

-برادرتون بودن؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
28 دقیقه قبل

چرا اینقدر کم😔

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x