رمان شاهزاده قلبم پارت 34

4
(2)

♡✓دلوین✓♡

صب شده بود و آرسامو کنارم نمیدیدگ
دیروز حالم خیلی بد شده بود نمیتونستم چشامو باز کنم یه جورایی بیهوش بودم …

از رو تخت بلند شدمو رفتم جلو آینه ولی یهو سرم گیح رفت و خواستم بیوفتم که یهو در باز شد و آرسام با قیافه به هم ریختش پرید داخل و منو گرفت بغلش

نفس راحتی کشیدمو گفتم

+ سلام مرسی

تو گلو خندیدیمو به گرمی جواب سلاممو داد

ــ سلام خانومی
بیا قرصتو بخور حالت خوب بشه

یه قرص آبی رنگ خیلی کوچیک کف دستش بود با یه لیوان آب که رو میز گذاشته بودش …

لبخند ریزی زدمو قرصو ازش گرفتم و گذاشتمش تو دهنم
لیوان آبو بالا آورد و با دست خودش بهم داد

+بریم یه چیزی بخوریم؟
خیلی گشنمه

ــ آره بریم

رفتیم طبقه پایین و شایلی و آرتا اونجا بودن
با یاد آوری حرف شایلی که گفته بود میخوان برن ولی هنوز اینجا بودن خوشحال شدمو تند تر رفتم سمتشون و محکم شایلیو بغل کردم

ــ استخونام شکست بابا آرومتر

از خودم جداش کردمو گفتم:

+دیگه هیچوخت قهر نکن

از اینجام فعلن نرین سر یه هفته اگه نرفتین خودم میندازمتون بیرون

اوکی دادنو بعد یکم حرف زدم رفتن سمت عمارت

برگشتم سمت آرسام که دست به سینه وایستاده بود و تکیه شو به اپن آشپزخونه داده بود

+دیروز نرفتی جلسه با کاترین و بقیه؟!

نوچی کرد و گفت:

ــ نه دیگه منتظر تو موندیم امروز ساعت 4 باید بریم

لبخند مهربونی بهش زدمو بوسی براش فرستادم

+مرسی که مواظبمی

اومد نزدیکم و بقلم کرد

ــ وظیفمه

بوسه ی نرمی رو موهام نشوند و آرومم کرد

صبحونمونو که خوردیم یکم چرت زدیم و ساعت 2 از خواب بیدار شدیم

لباسامونو پوشیدیم و برای برسی اونایی که تونی و آرژان و آراشید و کاترین و آرسام و هوووووفففف! همینطور خودم برای ماموریت انتخاب کرده بودیم راهی باشگاه آرسام شدیم …

اونجا که رسیدیم همه حالمو پرسیدن و من سر و تهشو با یه ممنون هم آوردم

+کاترین و آراشید …

کارا چطور پیش میره؟!

آراشید با لحن جدی گفت:

آراشید ــ من دو نفرو فرستادم هر دوتاشون نفوذ کردن داخل عمارت و از محافظای شاهینن

کاترینم پاشو انداخت رو پاش و گفت:

کاترین ــ منم دو نفرو فرستادم تو آشپز خونه و یه نفر از محافظای شاهینه

دور میز شروع به قدم برداشتن کردمو گفتم

+اسم اون یارویی که محافظشه چیه؟!

دود سیگارشو فوت کرد بیرون و زیر چشمی نگاهی به آرسام که خاکستر سیگارشو تو جا سیگاری میتکوند لب زد

کاترین ــ راشل

آرسام سرشو بالا گرفت و اخم غلیظی کرد که کاترین پوزخندی زد …

نه ! فک نکنم اینا رفیق بشن!…

با چشایی ریز شده نگامو بین کاترین و آرسام میچرخوندم که آرژا عصبی و کلافه گفت:

آرژان ــ بهتر نی این نگاهاتونو بذارین واسه بعدن؟!

مگه تو

با دس به من اشاره کرد و ادامه داد

آرژان ــ نمیخواستی افرادو امتحان کنی؟! منتظرتن برو!

سری تکون دادمو رفتم تو باشگاه

سالن بزرگی داشت و مثل همیشه مشکی و طلایی بود .. همه جاش!

تا رفتم تو همه از جاشون بلند شدن و ادای احترام کردن

یکی یکی با همه شون آشنا شدم و مبارزه کردم

شکست ناپذیر بودن …

ولی هیچکدومشون نتونستن بهم ضربه بزنن

با نفس نفس پخش زمین شدیم که یهو یه بطری آی ریخت رو صورتم

چشامو که باز کردم آرژانو دیدم

عصبی داد زدم

+مگه نمیبینی دارم استراحت میکنم شل مغز؟!

پوزخندی زد و بطری بعدی آبو رو سرم خالی کرد

عصبانیتم فوران کرد و زدم زیر پاش

افتاد رو زمین و نشستم رو سینش ،کلتمو از تو جیب شلوارم برداشتم و شلیک کردم سمت راست سرش ولی طرف زمین …

همه همهمه میکردن و صداشون قابل فهم نبود

عصبی و بلند داد زدم:

+ساکتتت!

چشای سرخمو تو چشای بیخیالش دوختمو بطری آبو از کنار زمین برداشتم و خالی کردم رو سرش

تو یه حرکت پاهاشو بین پاهام پیچوند و جامونو عوض کرد

کلتشو برداشت و گلوله ای سمت چپ سرم ولی طرف زمین ، شلیک کرد …

همه اونایی که بیرون بودن (آرسام تونی کاترین و آراشید)

ریختن تو سالن آرسام با چشای برزخیش داشت نگام میکرد

نگاه عصبی به چشای آرژان که حالا خشم ازش میبارید انداختمو اسلحمو گذاشتم وسط پیشونیش و اونم همینکارو کرد

آرسام ــ همه گمشین بیرون همههههه!

صداش خیلی عصبی بود …

خیلی بیشتر از خیلی…

طبق دستورش همه از باشگاه رفتن بیرون و فقد ما رئیسا موندیم …

آرسام ــ چه غلطی میکردین؟!

با دستام آرژانو به عقب حول دادمو خودم بلند شدم

+هیچی مبارزه میکردیم

دستامو گرفت و منو دنبال خودش کشوند بیرون از سالن

ــ بار دومه میپرسم چه غلطی میکردین راستشو بگو

آب دهنمو با صدا پایین فرستادمو گفتم

+هی..هیچی مگه .. مگه تو منو باور نداری!؟

دستی تو موهاش کشید و رفت سمت ماشینش و چنتا بوق زد که برم سوار شم

بدو بدو رفتم سمتش و درو بستم

از این سکوت میترسیدم …

ظبتو روشن کردمو یه آهنگ همینجوری یهویی پلی شد

“سر صبح جلوی آینه

سرگیجه فشار خون پایینه

تنها چیزی که ازت یادگاری دارم

فقط همین چنتا عکس که داریمه

میزدی داد سر من

تا شروع بشه بازم سر بحث

آخرشم با همه این اداهات

قرصامو میدادی باز سر وقت

این رفتارا جدیده ها

شدی مث غریبه ها

شدی مث ندیده ها

عقل از سرت پریده ها

بعد من هششکی حالتو نمیپرسه

هیشکی نه اون دلتو نمیدزده

چقد مرهم شدم من واسه اون زخمای تو و

تو شدی نمک همون غصه

من بی تو داغونم بیا و بکن آرومم

مگه کی بود جز من تو اون همه شرایط سختت

کنارت راه اومد”

آب دهنمو قورت دادمو اسکارفمو کشیدمو پایین

+باور کن داشتیم مبارزه میکردیم

نگاه گذرایی بهم انداخت و گفت

ــ باور کردم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
Sni
2 سال قبل

اسکارف😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

فارسی*میتونستی بنویسی 😐

Sni
Sni
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

همونه 😂

ایرین
ایرین
2 سال قبل

فقط اهنگ های ارمین عشقه ..

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x