رمان شاهزاده قلبم پارت 45

2.5
(4)

♡✓آرسام✓♡

هوا تاریک شده بود و دلوین کنارم نبود …

سریع از رو تخت بلند شدم و همه جا رو گشتم

+دلوین کجایی ، دلوییییییین

نه … دوباره از دستش دادم؟!
این یه کابوسه …
چنتا سیلی به خودم زدم و رفتم تو آشپزخونه تا یه لیوان آب بخورم که دیدم خانوم داره آشپزی میکنه!

ــ دلوین سه ساعته دارم صدات میکنم مردم از نگرانی…!

هیچی نمیگفت …
رفتم نزدیک تر و دیدم هندزفری تو گوشاشه
دستشو که گرفتم جیغ بلندی کشید …
اونقد بلند که گوشام سوت کشیدن!
کشیدمش تو بقل خودم و سرشو تو سینم قایم کردم

ــ آ..آرسام ت…تویی؟!

سرشو بالا آورد و بعد اینکه فهمید منم نفس راحتی کشید …

+انتظار داشتی کی باشه عشقممم؟!

ناراحت لب زد

ــ برایان…

اخمام تو هم رفت و شونه هاشو گرفتم و از خودم جداش کردم

+برایان کیه؟!

ــ برایان!
همون پسری که با من و تو و بقیه بچه ها آموزش دید ولی بعد گفتن شاهین اونو کشته…
اون … اون الان آرژانه و شاهین بزرگش کرده

ناباورانه نگاش کردم و زدم زیر خنده

+داری.. داری شوخی میکنی دیگه؟!

چند لحظه بعد جدی شدم و منتظر جوابش موندم

+دِ بگو دلوین!
داری شوخی میکنی؟!

آب دهنشو پایین فرستاد و گفت:

ــ نه…
من تقریبا دو ماه برده جنسی اون بودم
اون موقه مریضیم خیلی شدید شد…
یه هفته و نصفی بیهوش بودم
بعدش که آرژان میخواست بره و برای شاهین جاسوسی کنه…
داداشش آراشیدو پیشم گذاشت تا مواظبم باشه
آراشید همه جوره هوامو داشت …
آخرشم خودش از دست آرژان نجاتم داد
بعد اونم من همه جا رو دنبالت گشتم
کل اروپا رو گشتم ولی نبودی …
تصمیم گرفتم بیام ایران ولی بازم پیدات نکردم
اومدم پیش عمارت خودم که اونجا دیدمت و بقیشم که خودت میدونی …

قطره اشک سمجی از گوشه چشمش چکید و سرشو انداخت پایین

چقد سختی کشیده بود و من چقد ساده بودم که به آرژان اعتماد کرده بودم

+م..من اون سمی که واسم ساخته بودنو …
به همه دادم …
آرژانم جزوشون بود!

نگران نگام کرد و میخواست حرفی بزنه ولی هیچ صدایی از گلوش خارج نمیشد
بریم فرانسه خودم میدونم چیکار کنم …

لبخند زورکی زدم و نگاهی به ماهیتابه انداختم

+گوشتا سوخت!

انگار که از شوک بیرون اومده باشه برگشت سمت گاز و لعنتی به خودش فرستاد

تو گلو خندیدم و گفتم:

+اشکال نداره …
میریم .. میریم..

ــ نه ما جایی نمیریم چون شاهین الان میدونه کجاییم

سری تکون دادم و منتظر نگاش کردم که لبشو پایین داد و گفت:

ــ مجبوریم اولین شام عاشقانه دونفرمونو و همینطور دستپخت منو با تخم مرغ امتحان کنیم
نظر مثبتت چیه عشقم؟!

خنده ریزی کرد و سه تا تخم مرغ از تو یخچال برداشت

+وختی گند میزنی من باید پاش وایسم دیگه…
جدا از شوخی تو الان سنگم بذاری جلوم میخورمش

زبونی رو لباش کشید و چپ چپ نگام کرد

ماهیتابه گوشت سوخته رو جلوم گذاشت و منتظر نگام کرد

ــ بخورش!

چه غلطی کردم …
این گوه رو سگم نمیخوره!

آب دهنمو با صدا قورت دادم و با دستم پسش زدم

+اوممم…
این دیگه ذغاله
من گفتم سنگ میخورم

ساکت همو نگا کردیم و چن ثانیه بعد با همدیگه زدیم زیر خنده

♡✓دلوین✓♡

امشب شامو تخم مرغ خوردیم که باز آرستم هزار تا ایراد ازش گرفت …

بعد یه سال اولین بار بود که بدون گریه میخوابیدم …

کنارم بود ولی بازم دلتنگش بودم برای همین سفت چسبیدمش و سرمو تو سینش قایم کردم

بوسه ی نرمی رو موهام نشوند و کم کم چشام گرم شد و خوابیدم …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
Helya
2 سال قبل

بازم جون🥲💖

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

بیژعور💖🤨

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

نه🥲💖

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

عالییی بوددد ادامه بده❤️😁

atena
atena
2 سال قبل

دلم بغل عشقمو خاست عررررر
فلور مراعات حال منه بدبخت رو هم بکن…

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  atena
2 سال قبل

اتنااااا … بابا گوه خوردم دیگه اصلا قهر نمیکنم …
تو فقط قهر نباش لنتی …
فکر نکن نمیفهمم چند روزه واسه پستام اصلا پی ام نمیدیااااا ‌…
برم خودمو دار بزنم راضی میشی؟! …
هوفففف ! …
اتنااا ، من طاقت ندارماااا …
بخدا اگه سین زدی جواب ندادی فردا اعلامیه ی مرگمو تو سایت ، قادر میزاره هااا … از من گفتن بود ! … ‌

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂وای قهریننن
بذارین من میانجی گری کنم پس😂😂😂😂😂😂😂

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x