رمان شوکا پارت ۱۳۰

4.3
(150)

 

 

 

یکی از چشم‌هایش را با شیطنت باز کرد و خندید.

– من بین دوتا عشق‌های زندگیم نمی‌تونم فرق بذارم.

 

پیراهنم را روی تاجِ تخت دونفره انداختم و دست به کمر نگاهش کردم.

 

پوزخندی گوشه‌ی لبم نشاندم و سر تکان دادم.

– که نمی‌تونی بینمون فرق بذاری، آره؟ الان نشونت می‌دم.

 

قبل از این که حرکتم را تشخیص دهد، پاهایم را دو طرف بدنش انداختش و شروع به قلقلک دادنش کردم.

 

صدای جیغ و خنده‌اش تنها چیزی بود که بین نفس‌های تند اتاق را پر کرده بود.

– واییییی نکن… وایییییییی

 

– جای جیغ کشیدن بگو غلط کردم تا ولت کند.

 

سخت تقلا می‌کرد فرار کند ولی محکم بین پاهایم قفلش کرده بودم.

– یاسیننننننن آیییییی…

 

با باز هم قهقهه‌ای شدید و اشک‌هایی که از گوشه‌ی چشمش سرازیر شد.

– غلط کردم. غلط کردم، ریخت به خدا… ریخت…

 

 

دلم برایش سوخت که بالاخره پیروزمند کمی بین پاهایم فاصله دادم و او مثل فنر فرار کرد و وارد دستشویی شد.

 

– آخه زن هم انقدر شاشو، ولت نمی‌کردم باید خسارت تشک رو می‌دادم.

 

صدای جیغش از داخل دستشویی بدتر روحم را جلا داد.

– وایسا بیام بیرون، نشونت می‌دم کی شاشوئه.

 

سربه‌سر گذاشتنش لذتی فراتر از حد تصور داشت.

 

 

” آهو ”

 

به نیت یه ساعت چرتِ وسط روز خوابیدم ولی زمانی‌که چشم باز کردم، اتاق غرق تاریکی بود.

 

سر چرخاندم و با دیدن آسمان که سیاه‌سیاه بود و تک و توک ستاره در آن خودنمایی می‌کرد سرجایم نشستم.

 

در طبقه‌ی ۱۲ این هتل فوق لوکس با پنجره‌‌ای که نصف دیوار را گرفته بود، تمام نمای مقابل قابل‌مشاهده بود.

 

 

نورِ ضعیف شب خواب کمکی بود تا کلید برق را پیدا و چراغ را روشن کنم.

 

 

صدای دوش حمام که در سکوت اتاق پیچیده بود مهلت فکر کردن درمورد کجا بودن یاسین را نداد.

 

 

🤍🤍🤍🤍

 

خیازه‌کشان با همان موهای ژولیده و برق‌گرفته که گذرا از آینه دیدمشان، به‌سمت حمام رفتم.

هیچ‌چیز بهتر از این نمی‌شد.

یک حمام داغ بعد از یک خواب عمیق.

ضربه‌ای به در زدم که یاسین با “جانم”جوابم را داد.

 

– باز کن درو…

 

در حدی که سرش بیرون بیاید در را باز کرد.

– ساعت خواب! بیدار شدی بالاخره. آماده‌شو تا من میام بیرون، بریم شام ضعف کردم.

 

این‌بار که من شیطنتم گل کرده بود او از دنیا فارغ بود. فقط عاشق این بود که در موقعیت‌های نامناسب.

بی‌توجه، بلوز آستین کوتاهم را از سرم بیرون کشیدم و در را هول دادم.

– برو کنار، می‌خوام بیام تو.

 

کاملاً راضی لبخند زد و در را کامل باز کرد.

– به‌به! بعد از یه خواب دلچسب، چشم آدم فقط باید زیبایی ببینه.

 

مابقی لباس‌هایم را قبل از اینکه آن را ببندد روی زمین انداختم و داخل شدم.

 

خودم هم می‌خواستم، خجالت کشیدن دیگر معنایی نداشت.

مگر از او نزدیک‌تر به من وجود داشت؟

– این هم به جبران شبِ عید. حسابی به موقع و سر وقت.

 

دستم را کشید و سینه‌به‌سینه مقابلش زیر دوش آب گرم ایستادم.

دوش پر فشار روی سر و صورتم می‌‌ریخت. چشم‌هایم از لذت بسته شد.

ناخودآگاه بدنم شل شد که اگر دست یاسین دورم حائل نبود، روی زمین می‌نشستم.

– وای خدا چقدر خوبه. حس می‌کنم خستگی این چندسال از تنم رفته.

 

و واقعاً هم عین حقیقت بود.

فکر کن نگران هیچی نباشی.

نه مشکلات بزرگ و کار و هزار فکر و خیال

نه حتی نگرانی برای پختن شام و فلان و مهمان و… .

– من بهت می‌گفتم جفتمون به کمی استراحت نیاز داریم تو قبول نمی‌کردی. اولین سالیه که من کل عید کار رو تعطیل کردم.

آدم گاهی نیاز داره دنبال هیچ‌چیز نباشه.

 

حرف‌هایمان در مقابل هم به یک معنی می‌رسید.

 

– آب داغ حسابی مستت کرده‌ها! می‌خوای وان رو پر کنم دراز بکشیم توش؟

 

 

🤍🤍🤍🤍

 

– وان؟!

با چشم و ابرو به پشت سرم اشاره کرد.

– پشت سرت.

 

با چشم‌های براق سرم را چرخاندم و نگاهم را به وان بزرگ دادم.

لعنتی حمام که نبود، قشنگ اندازه‌ی یک اتاق بود.

– چرا من این رو ندیدم؟ پرش کن پرش کن.

 

یک لحظه با خطور چیزی در ذهنم مکث کردم.

– می‌گم… کثیف نباشه مریضی، چیزی بگیریم؟

 

همان‌طور که به‌سمتش رفت گفت:

– نه بابا. پول یه شب اینجا ۲ برابر اجاره‌ی ماهانه یه خونه تو محل خودمونه. خیلی رو نظافت تاکید دارن. حالا محض اطمینان می‌خوای با این همه وسیله بهداشتی یک دست بشوریمش خودمون؟

 

پیشنهاد خوبی بود. فکرش را عملی کردیم و دقایقی بعد، مشغول خالی کردم شامپو بدن در وان شدیم.

– فکر کنم زیاد ریختیم، داره می‌ریزه ازش.

 

خودش اول داخلش نشست و بعد کمک کرد تا من در آغوشش بنشینم.

حرفم درست بود. تالوپ و تولوپ آب بود که با نشستنمان از وان خالی می‌شد.

 

 

پشت سرم را به سینه‌اش تکیه دادم و بدنم را رها کردم.

انگار ما تازه وقت کرده بودیم با هم حسابی خلوت کنیم.

این سفر شاید حکم یک ماه‌عسل را داشت.

تجربه‌ی تنهایی، شلوغی زیادش هم خوب نبود.

– اگه یه روز برای خودمون خونه خریدیم، می‌شه توش وان باشه؟

 

آب ولرم را با دست روی سر شانه‌هایم می‌ریخت و دست می‌کشید.

– خودم تو فکرمه یه چیزی بگیرم که حداقل زیرزمینش استخر بخوره، ولی وان هم اگه فضاش باشه می‌ذاریم، چیزی نیست که.

بچه که بودیم، با پسرعمو پسرعمه‌ها می‌افتادیم تو همون یه‌ذره حوض، چه دورانی داشتیم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 150

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان بلو

خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار…
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
5 روز قبل

چه کوتاه بود🥲

تارا فرهادی
5 روز قبل

آواز قو پارت نداریم؟

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x