افسون خنگ آلود نگاهش کرد که پاشا دلش رفت برایش…
خم شد و لبش را بوسید که چشمان دخترک بدتر کرد شد…
-بیشرف چشمات و گرد نکن که یه لقمه چپت می کنم…؟!
دخترک مانده بود چه کند…؟!
هرکاری می کرد، اوضاع بدتر می شد…!
-میشه ولم کنی، می خوام برم…؟!
پاشا موهایش را پشتش ریخت و گونه اش را ناز کرد…
-شما هیچ جا جز بغل آقات حق نداری بری…!
افسون معذب بود…
– پاشا… خواهش می کنم…؟!
مرد خندید…
خم شد و گوشه لبش را هم دوباره بوسید که رنگ دخترک باز سرخ شد…
-خب داشتم می گفتم… کجا بودیم…؟! آهان پوزیشن سکسی…! بلد نیستی…؟!
دخترک بیچاره وار چشم بست که پاشا دست روی ران لختش کشید…
سرش را جلو برد و بغل گوشش پچ زد…
-پوزیشن سکسی یعنی اون مدلی که دوست داریم سکس کنیم….!
افسون نتوانست زبان به دهان بگیرد که با کنجکاوی زودتر از پاشا گفت: ببخشید اما یه ورودی هست که باهاش سکس میشه، اینقدر دیگه تشریفات لازم نیس…!!!
ابروهای پاشا بالا رفت…
تشریفات…؟!
تشبیه خوبی بود…!
-اتفاقا لازمه می دونی چرا…؟!
دخترک با کنجکاوی چشم توی چشمش دوخت و منتظر جوابش بود…
مرد ادامه داد: اولا دو تا ورودی… دوما چون لذت سکس رو بالا می بره…!
#پست۳۳۹
افسون باز هم نفهمید…
سرش را کج کرد و با فکری مشغول زمزمه کرد: چطوری تشخیص میدین که لذتش بیشتره…؟!
پاشا کمی نگاهش کرد و بعد شلیک خنده اش هوا رفت…
-ای خدا گوله نمکی افسون…من با تو پیر نمیشم…!!!
سپس با حالت خاصی نگاهش کرد و لب روی لبش گذاشت و او را بوسید…
افسون اخم ظریفی روی پیشانی نشاند…
-سواستفاده گر….!!!
تن عقب کشید و خواست برود که پاشا نگذاشت…
-کجا خوشگله…؟! مگه جواب سوالت و نمی خواستی…؟!
دخترک دو به شک نگاهش کرد و وقتی صورت پر از خنده مرد را دید، تند شد: اصلا نخواستم…!!!
پاشا سر دخترک را روی سینه اش گذاشت…
-خیلی خب شوخی کردم…!!!
بعد دستی دور کمرش بود را دوباره به زیر لباسش برد و روی گودی کمرش گذاشت و شروع کرد نوازش کردن…
هرم نفس های مرد رو گوش و گردنش، داغش کرده بود…
حتی نمی توانست کمی روی پایش تکان بخورد چون سخت در اسارت مرد بود…
-سکس و انواعش یه معقوله جداست و بحث در موردش هم زیاده اما چیزی که مهمه لذته، مثلا…
پاشا از فشار دستش کم می کند و دخترک سر بالا می آورد…
پاشا دوست داشت ان نگاه فضول را دوباره ببوسد اما خودداری کرد و با اشتیاق ادامه داد: اولین باری که سکس داشتیم رو یادته… توی استخر…؟!
#پست۳۴٠
تن افسون خیس عرق شد…
یادش که هیچ مانند تصویری زنده جلوی چشمانش بود….
نفس هایش تند شدند…
مرد خیره چشمان دودو زنش شد…
تمام حالات افسون برایش خوانا بود…
ابرو بالا انداخت…
-یادته…؟!
افسون چشم دزدید و اره اهسته ای زمزمه کرد…
پاشا دست زیر چانه اش برد…
-از من شوهرت خجالت نکش افسون… تمام حرف هایی که می زنم لازمه زندگی زناشوبی هست… سکس مهمترین نقش در بهبود روابط زن و مرده….! و اما لذتی که بردی…!!! تو با یه حرکت دست من حالت خراب شد… بعد کم کم که جلوتر رفتیم با اینکه سکس کامل نبود اما تو ارضا شدی…!!! من فقط امتحانت کردم و تو توی این امتحان نهایت لذت رو بردی…!!!
دخترک داشت از خجالت میمرد…
گونه های سرخش لبخند روی لب مرد آورد…
-میشه بس کنین…؟ من از خیر جواب خواستن گذشتم…!
پاشا دوست داشت اذیتش کند…
-تو نمی خوای بفهمی شوهرت چطور لذت می بره…؟!
افسون با حرص نگاهش کرد…
-به نظر میاد شوهرم اینقدر تجربه داشته باشه که بفهمه یه زن چی می خواد و چطور از یه زن لذت ببره…!!!
جواب تند و کوبنده اش پاشا را لال کرد…
مرد با نگاهی متعجب خیره دخترک عصبانی و خجول شد و نمی دانست یک دفعه این حجم از عصبانیت از کجا آمد…؟!
افسون وقتی سکوت مرد را دید، ادامه داد: اونقدرا خنگ نیستم آقا که نفهمم دور و اطرافم چقدره…؟! پس لطفا من و خنگ فرض نکنین…!!!
#پست۳۴۱
پاشا به خود آمده و با لبی خندان ضربه ای به دماغ دخترک زد…
-چی میگی جوجه فرفری…؟ کی گفته تو خنگی…؟ به نظر من تو دوست داشتنی ترین دختری هستی که یه مرد می تونه داشته باشتش…!!!
حرفش جوری در روح و قلب دخترک نفوذ کرد که ان حس بد از وجودش رفت و به یکباره دسته ای پروانه پر کشیدند…
نگاه خیره اش توی چشم های مرد بود و حرف زدن یادش رفته بود.
پاشا خندید و می دانست دخترک خنگش با حرفش به این حال و روز افتاده که از فرصت نهایت استفاده را برد…
-در ضمن بوسیدن دخترای دوست داشتنی خیلی کیف میده…!!!
تا افسون خواست بگوید که تو همین چند دقیقه پیش مرا بوسیدی که به لب هایش شبیخون زد و بوسیدن ان خوشمزه ها را از سر گرفت…
****
تکه ای کیک جدا کرده و ان را در ظرف و داخل سینی گذاشت و چای هم در کنارش…
سپس از آشپزخانه خارج شد و سمت پاشا رفت که سرش توی لپ تاپ بود و چیزی را تایپ می کرد…
-آقا پاشا این و ببرین برای آقا کامران و بچه ها…؟!
پاشا سرش را بلند و نگاه افسون کرد…
-برای من گذاشتی…؟!
دخترک لبخند زد…
-اول برای شما گذاشتم….!
پاشا از پشت میز بلند شد و پیراهنش را تنش کرد و در حینی که سینی را ازش می گرفت نگاه هیزی به سرتاپای دخترک انداخت و با اشاره ای به پاهای لختش لب زد: پاهاتم مثل جاهای دیگت همچین خوشگل و توپره موفرفری، خوشم میاد…!
مرررررسی قاصدک جونم😘
ممنون قاصدک جان خسته نباشی عزیزدلم🥰🥰