رمان عشق خلافکار پارت 53

4.8
(6)

اخمی کرد و رو بهم گفت: مثل اینکه حرفای چندروز

پیشت یادت رفت؟

_ یادم نرفته ولی مسئله ای پیش اومده که باید بهت

بگم و البته اگه اجازه میدی بیایم تو بعد بهت بگیم.

دنیل دستشو روی شونه م گذاشت و جلوی کلاوس وایساد

، چند لحظه فقط همونطور نگاش کرد و آخرسر یه سیلی

بهش زد و بی طاقت بغلش کرد و گفت: خیلی کثافت و

عوضی هستی واقعا ، نمیگی کسایی که دوسشون داری

اون طرف دارن از ناراحتی دق میکنن؟

کلاوس محکم دنیل رو بغل میکنه و میگه: دلم برای

همین سرزنشات هم تنگ بود.

_ اگه رفع دلتنگیتون تموم شده بریم تو.

بعد کنارشون زد و خواستم وارد بشم که نگهبانی که

درو باز کرده بود اومد جلوم رو بگیره که چشم غره ای

براش رفتم و گفتم: تا زنده زنده تکه تکه ت نکردم و

هر تکه ت رو یه جای دنیا مخفی نکردم گمشو کنار.

اخمی بهم کرد و به کلاوس نگاه کرد. عصبی میگم:

درسته که اون رئیستونه ولی منم دختر کسی ام

که قبل همین رئیستون ازش محافظت میکردین و

جونتون رو براش میدادین.

کلاوس سریع بر میگرده و نگاهم میکنه میگه:

چی داری میگی برا خودت؟

_ گفتم که بیا بریم برات جریانو تعریف کنم یا نه

همینجا همه چی رو میفهمی ( با شیطنت تو چشمام

زل میزنم بهش) یا نه همینحا غش میکنی بعد انقدر که

چاقی نمیشه بلندت کرد.

راهمو گرفتم و به طرف در عمارت رفتم و وقتی که

رسیدم برگشتم که دیدم همونجا وایساده

_ اگه نمیخوای بدونی پس منم برم.

به سمتشون رفت و خواستم که از کنارش بگذرم که

بازومو گرفت و گفت: بیا برو تو عمارت انقدر مسخره بازی در نیار

شونه ای بالا میندازم و میگم: باوشه

راهم کج میکنم دوباره به سمت در عمارت میرم…….

نامه و آزمایش دی ان ای رو میدم کلاوس و دوباره رو

مبل میشنم. بعد از خوندن نامه نفسشو کلافه بیرون میده

و میگه: باشه ولی بدون مدیریت این گروه خیلی سخته ،

خودم وقتی برای درس اینجا اومده بودم ازون موقع فاول

شروع به آموزش دادن به من میکنه و هنوز بعضی جاها به

مشکل بر میخورم پس اگه موافق باشی یه مدت پیشت بمونم

و هم بهت بگم چی به چیه و هم ببینی میتونی باهاش کنار

بیای یا نه.

کف دستامو بهم میکوبم و نگاهمو به میز وسط میدوزم و

میگم: اینطوری که میگی درست ولی……

سرمو بالا میارم و به چشماش زل میزنم و ادامه میدم:

ولی اول باید بری آمریکا و یه مدت بمونی تا خاله حالش

خوب بشه بعد هم میتونی به هوای استاد دانشگاه

بودنت برگردی. ( شونه ای بالا میندازم) به هر حال

اینطوری هم برای من بهونه ای هست تا بیام و یه

حرفایی بزنم با خانواده م.

دنیل: پس هفته ی دیگه راه میوفتیم……..

# 5 سال بعد…….

اسلحه م رو برمیدارم و آروم از اتاق بیرون میام ،

اسلحه رو بین دوتا دستام میگیرم آروم به سمت اتاقا

میرم و تک تک شون رو نگاه میکنم ولی کسی تو اتاقا نبود.

از پله ها پایین میرم و کل خونه رو میگردم ولی خبری از

کسی نبود ولی کسی حتما باید وارد عمارت شده باشه. به

سمت در عمارت میرم و از عمارت خارج میشم ، دورو

ورو نگاه میکنم اما نگهبان ها نبودن ، مشکوک ازین ماجرا

شروع میکنم به گشتن دور تا دو عمارت ولی کسی رو

نمیبینم. گوشی رو از جیبم در میارم و به دستیارم جاشوا

(Joshua) زنگ میزنم. همونطور شروع به قدم زدن و

چک کردن دوباره عمارت می کنم ، منتظر جواب دادن

جاشوا بودم که احساس کردم دستی روی دو طرف سرم

نشست و تا خواستم عکس العملی نشون بدم دنیا جلوی

چشمام سیاهی رفت……

چشمامو باز کردم و چشم چرخوندم و دور و ور رو

نگاه کردم ، تو اتاق خودم بودم ولی چطور من اینجا اومده

بودم؟ خواستم که از تخت بلند بشم ولی درد بدی تو

گردنم پیچید که مجبور شدم دوباره رو تخت بشینم ،

این گردن درد دیگه این وسط چی میگه؟ سعی کردم یادم

بیاد دیشب کجا بودم. خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمام

گذشت و یادم اومد که دیشب با صدای شلیک گلوله از خواب

پریدم و رفتم ببینم چه خبره و تو حیاط عمارت بودم و داشتم

به جاشوا زنگ میزدم و…… بقیه ش یادم نمی اومد ،

انگار که بیهوش شده باشم. کلافه خواستم سرمو به دو

طرف تکون بدم که دوباره گردنم درد گرفت ، اینم شد

این وسط قوز بالا قوز. با احتیاط جوری که گردنم زیاد

تکون نخوره از تخت بلند شدم و همونظور که به سمت

در میرفتم و در اتاق رو باز می کردم با خودم در مورد دیشب

داشتم فکر میکردم که سینه به سینه ی یکی شدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود مثل همیشه

Z Makari
2 سال قبل

کامنت اول😑

خیلی خوب بود الن جون❤
سینه به سینه کییی شدددد….

Z Makari
2 سال قبل

پارت بعدیو دیدم خوندم فهمیدم سینه به سینه کی شد😅😅

افسانه
افسانه
2 سال قبل

کامنت اولو من گذاشتم خخخخ

Zahra
Zahra
پاسخ به  افسانه
2 سال قبل

الان میخواسم همونو بگم
توسط افسانه فتح شد😂

Helya
Helya
2 سال قبل

عررررر
۵ سال شددد
عالی

افسانه
افسانه
2 سال قبل

خخخخ

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x