رمان عشق خلافکار پارت 59

4.5
(8)

انگار که تازه متوجه من میشه گیج و مشکوک میگه: هیچی

چشمامو ریز میکنم و میگم: به خاطر هیچی اینطوری رفتی تو فکر؟

_ تو فکر کن تمرکز کردم.

باشه ی کشداری میگم و شیشه ی مشروب و برمیدارم و لیوانارو تا نصفه پر میکنم.لیوانارو از رو میز برمیدارم و یکیشو طرف الایس میگیرم و میگم: حالا که تو فکر هیچی بودی اینو بگیر برو بالا.

دستشو دراز میکنه و لیوانو ازم میگیره و یکم از مشروب رو میخوره و لیوانو تو دستش میچرخونه. روی کاناپه میشینم و در حالی که سعی داشتم از کارای الایس سر در بیارم گفتم: باز که رفتی تو فکر.

دستی به چشماش میکشه و کلافه میگه: کارت چیه آرتمیس؟ اگه کار نداری اینقدر سر به سر من نزار.

دلخور میگم: اوکی ، اومده بودم یه گپی بزنیم، شیشه ی مشروبو اگه میخوای بزارم اینجا. یا نه که با خودم ببرم.

جوابی بهم نمیده که بلند میشم و برای اینکه به سمت پله ها برم محبور میشم از کنارش رد بشم. لیوانو به سمت لبم میبرم و یکم ازش و مزه مزه میکنم و خواستم قدم بعدی رو بردارم که دستم کشیده میشم و تعادلم رو از دست میدم و پرت میشم تو بغل الایس. خداروشکر حواسم بود مشروب از لیوان بیرون نریخت. همونطور حواسم به لیوان بود که یه دفعه متوجه موقعیتم میشم و سرمو بر میگردونم و الایس رو نگاه میکنم و هینی میکشم و میخوام که بلند شم ولی یه دستشو روی کمرم میزاره و روی جام ثابت نگهم میداره و اون یکی دستشو از روی مچ دستم بر میداره و لیوان ازم میگیره و روی میز میزاره. بهم نگاه میکنه و لبخند شیطونی میزنه و میگه: میدونی که ، الان از این حرکتت خیلی عصبانیم.

از این نزدیکی یکم گر گرفته بودم و متعجب لب میزنم: واا؟ ، از کدوم کارم؟ اینکه اومدم خواستم یکم حرف بزنیم تنها نباشی؟

سرشو تکون میده و میگه: آره ، میدونی چرا؟

اخمی میکنم و با دلخوری میگم: نه بگو ببینم کجای کارم اشتباه بوده که میگی عصبانی شدی.

_ اینکه اومدی ، ولی داری میری .

عصبی ازین کارش اخممو غلیظ تر میکنم و میگم: آهان که اینطور ، منمازین رفتارت شاکی م و میخوام برم پس دستاتو از رو کمرم بردار وگرنه با دستام که هم رو گردنت و صورتت فرو میاد آشنا میشی.

همزمان سرشو به سمت بالا میبره و نوچی میگه. منم نامردی نمیکنم و حرفم و عملی میکنم. با یه دستم موهاشو تو دستم میکیرم میکشم و با دست دیگه م یه پس گردنی بهش میزنم و نگاش میکنم و میگم: ولم نمی کنی نه؟

سرشو دوباره به سمت بالا میبره. منم بیشتر موهاشو میکشم و تا جایی که راه داشت، پس گردنی بیشتری بهش میزنم. کف دستم شروع به سوختن میکنه که موهاشو ول میکنم و با اون یکی دستم موهاشو میگیرم و اون یکی دستم و میارم و به صورت نمایشی یه تف روش میکنم و تا جایی که راه داشت دستمو عقب میبرم و با تمام نیروم روی صورتش فرود میارم که آخش بلند میشه. دست آزادشو به سمت صورتش میبره و ماساژش میده و میگه: چقدر دستت سنیگینه لعنتی.

_ انگار میشینم با دستام فقط لاک میزنم که سنگین نباشه.

لبخندش پررنگ تر میشه و میگه: حالا اگه تو کارات تموم شده من شروع کنم.

بی حوصله میگم: بیا شروع کن منو بزن.

_ نخیرمن یه کار دیگه میخوام بکنم.

مشکوک نگاش میکنم و میگم: چه ک…..

بقیه حرفم با نشستن لباش روی لبام نیمه کاره میمونه و من فقط نگاش میکنم که چشماشو بسته و آروم لبامو میمکه و گازهای ریزی ازش میگیره. نمیخواستم از احساساتم فعلا خبردار بشه و به خاطر همین بعد یکم تماشاش کردن شروع میکنم به تقلا کردن و صورتم و به دو طرف تکون میدم که دست بر نمیدارم و به خاطر همین صورتشو با دستام میگیرم و از خودم دور میکنم و بعد از اینکه به اندازه کافی سرش دور شد دستمو بر میدارم. اخم مصنوعی ای میکنم و عصبانی میگم: دلت چیزای دیگه میخواد برو جنده بیار. حالا هم اگه دلت مشت و کفگرگی تو صورتت نمیخواد دستتو از روم بردار که این دوتا مثل پس گردنی و سیلی نیستن به شوخی ای چیزی باشه یه جور میزنمت که یکی با جد جدت سلام علیک کنی بعد برگردی

الایس😛💘

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
❤افسانه❤
❤افسانه❤
2 سال قبل

انقدنخوابییییییین ب خدا چاق میشین من ک همیشه بیدارمممممم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

n.b 1401
2 سال قبل

کامنت ۲ عالییییییی بوددددد 🖤🖤🖤🖤

*ترشی سیر *
2 سال قبل

کام ۳

*ترشی سیر *
2 سال قبل

❤️

Hedi
Hedi
2 سال قبل

چرا پارت نمی زارییییی؟؟🤔🤔😪رمانت عالیه النا جان

افسانه
افسانه
2 سال قبل

النا خوبی. پارت نمیزاری اجی.

Hananeh...
Hananeh...
2 سال قبل

پارت بعد و نمیزاری هانی♧

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x