رمان عشق موازی پارت 29

3.7
(7)

… چند روز بعد …

بوقی زدم که نگهبانا با عجله در رو واسم باز کردن …
به سرعت وارد عمارت شدم و به طرف پارکینگ حرکت کردم …
ماشینو پارک کردم و پیاده شدم …
نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به ساعت مچیم انداختم ، ساعت ۱۲ ظهر بود که بالاخره کارام تموم شد و اومدم خونه …
فقط به یه چرت نیاز داشتم …
دستی لای موهام کشیدم ، در های ماشینو قفل کردم و به طرف خونه قدم برداشتم …
از چند تا پله ی ورودی بالا رفتم ، در رو کنار زدم و داخل شدم …
اما با دیدن کسی که روی مبل ها نشسته بود ، بهت زده سر جام ایستادم …
آب دهنمو به زحمت قورت دادم و زمزمه وار نالیدم :

+ آلیس ! … .

با چشمای لب ریز از اشکش بهم خیره شد و گفت :

_ ایلیاد … .

ساکت و صامت بهش خیره شدم ‌…
بعد از ۵ روز بالاخره سر و کلش پیدا شد …
بعد از ۵ روز ! … .
نفس عمیقی کشیدم و دستامو توی جیابی شلوارم فرو بردم …
پوزخندی زدم و عصبی گفتم :

+ از این طرفا آلیس خانوم ! …
راه گُم کردی؟! … .

نفس عمیقی کشید …
دسته ی کیفشو فشرد و بعد از یه سکوت نسبتا طولانی ، گفت :

_ ایلیاد ، من باید واست توضیح بدم …!

چشمامو ریز کردم و با کنایه گفتم :

+ دقیقا چی رو میخوای واسم توضیح بدی؟! …
خوش گذرونی هایی که توی این ۵ روز با ادرین کردی …
خنده هایی که به اسکلی و بخت بد من کردی؟! …
آره؟! … .

سریع سری تکون داد و گفت :

_ ایلیاد ، تورو خدا بهم فقط …

مکثی کرد …
با بالا اوردن دستش و نشون دادن کف دستش ، ادامه داد :

_ فقط پنج دیقه …
پنج دیقه مهلت بده ، همه چیو واست توضیح میدم …!

اخم غلیظی کردم و از لای دندونای چفت شدم ، غریدم :

+ گورتو از اینجا گم کن آلیس …

یه قدم به سمتم برداشت و مضطرب گفت :

_ ایلیاد توروخدا … .

ولوم صدامو بالا بردم و با نشون دادن در خونه ، گفتم :

+ برو بیرون آلیس ، برووووو … .

_ ایلیاد من واسه کاری که کردم دلیل خیلی خوب دارم که …
که اگه بشنویش ، مطمعنن قانع میشی …!

دندونامو عصبی روی هم سابیدم و گفتم :

+ هع ‌… دلیل خیلی خوب داری؟! …
دلیلی که میتونه قانعم کنه؟! …

سرشو با اطمینان چند بار به سرعت ، به نشونه ی اره تکون داد که گفتم :

+ تو با چه رویی اومدی اینجا؟! …
با چه رویی؟! …

_ ایلیاد …

پریدم بین حرفش و با بغض داد زدم :

+ تو اصلا خبر داری که من توی این چند روز ، چقدر زجر کشیدم؟! …
خبر داری نصفه شبا همش با کابوس از خواب بیدار میشدم؟! …
خبر داری چقدر اشک ریختم؟! … چقدر سیگار کشیدم؟! …
چقدر به در و دیوار کوبیدم؟! …
خبر داری آشغال؟! … .

لب باز کرد تا چیزی بگه که زودتر ادامه دادم :

+ اونم در حالی که تو توی بغل اون عوضی لش بودی ! …
در حالی که … که با اون خوشگذرونی میکردی …!
چجوری آلیس؟! … چجوری تونستی اینکار رو باهام بکنی عوضی؟! … آخه چطوری؟! … .

با بغض گفت :

_ ایلیاد بزار منم حرفامو بزنم …
توروخدا ایلیاااد … .

نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :

+ برو بیرون آلیس ، از این خونه برو بیرون …
هیچوقت دیگه دور و بر خودم نمیخوام ببینمت ! …
میفهمی؟! … دیگه نمیخواااامت …!

زد زیر گریه و گفت :

_ ایلیاد به چی قَسَمِت بدم؟! …
دارم ازت خواهش میکنم لعنتی … بزار حرفامو بزنم ! .‌.. .

با آرامش قبل طوفان ، لب زدم :

+ آلیس ، برو … .

_ ایلیاد …

تفنگمو از جیب داخلی کُتم بیرون کشیدم …
گذاشتم کنار سرم و همونطور که به سرم فشارش میدادم ، لب زدم :

+ یه کلمه … اگه حتی فقط یه کلمه ی دیگه حرف بزنی و اسم منو به زبون کثیفت بیاری ، ماشه رو میکِشم و شلیک میکنم … تا همتون از دستم راحت شید ! … .

با بهت بهم خیره شد …
بعد از چند لحظه ، با لکنت و التماس گفت :

_ ب … باشه ‌، می … میرم …
تو فقط اون تفنگو بگیر پایین … .

با چشمام به در اشاره کردم و جدی و عصبی گفتم :

+ برو بیرون … .

بی صدا اشک ریخت و از خونه بیرون زد …
همونجا روی زمین ولو شدم …
خدا لعنتت نکنه آلیس …
چطوری دلت اومد باهام اینکار رو بکنی؟! … چجورییی؟! …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
30 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
la la
la la
2 سال قبل

عای تروخدا ی کاری کن برگرده 🥲

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

دل اسیره داره میره ک بمیره😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂چاکریممم

Delvin Sepehr
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارااااا رمانت عایله خیلی خیلی عالیه لطفا بازم رمان بنویس🫂❤💋 فقد یه کمکی بهم بکن عاجی چجوری پارت بذارم تو رمان وان خعلی برام گنگه🥲😭😭😭😭

Delvin Sepehr
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عاخ تو چق نازنینی هییییق جییررر😭🥺😐🤏😂😂 میسی

Nafas
Nafas
پاسخ به  la la
2 سال قبل

هیییققق نباید میرف هیییقق😭💔

Nafas
Nafas
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

هییققق ترررر😭😭💔

Sni
Sni
2 سال قبل

خب بزار خلاصه بگم.. ایلیاد اومد خونش دید آلیس اونجاس بعد آلیس رفت🚶🏻‍♀️😭خیلی فلسفی بود مرسی سارا جون🤦

..
..
2 سال قبل

اه بزا توضیح بده دیگه😂🙄🙄😐

Maral
Maral
2 سال قبل

سلام نویسنده جون♥🌹
خیلی گشنگ احساسی بود این پارت
عاقا نویسنده جان یه سوال🤓
من رمان قبلیتو که می خوندم کامنتا هم میخوندم بعد فهمیدم تفاوت سنی زیادی نداریم من همیشه فکر می کردم نویسنده ها سن زیادی دارن😐😂بخاطر همین وقتی سنت فهمیدم برام سوال پیش امد که چی شده تصمیم گرفتی رمان بنویسی؟ 😍
به رمان خوندن علاقه داشتی یعنی قبل از این که رمان بنویسی کلی رمان خوندی؟ 🤓

....
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چ جالب منم کلاس ششم بودم ک اولین بار بود رمان خوندم و دقیقا پرستار شیطون من بود 🙂😅

Maral
Maral
2 سال قبل

چقدر عااالیییی😍♥
همین طور پر قدرت ادامه بده 😎
منم اولین رمان عمرم که خوندم یه حس خیلی خاصی بهش داشتم دارم 😂
خیلی خوشحال شدم که جواب سوالم دادی ممنون🌹🤓
به امید موفقیت های بیشترت 🎉🎈

ی بنده خدا ....
2 سال قبل

ایلیاد با الیس ازدواج میکنه یا نَ؟

واینکه اون دختره ک دکتر بود تو پارت های بعدی هم هست یا نَ ؟

وپارت بعد رو کی میزارید ؟

رها
2 سال قبل

ببخشید مگ شما چند سالتونه؟

رها
2 سال قبل

پس هم سن هستیم 🙂

رها
2 سال قبل

همچنین 😅

30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x