رمان عشق موازی پارت 30

4.4
(12)

… دو روز بعد …

پوک عمیقی از سیگار کشیدم و همونطور که از پنجره به بیرون خیره شده بودم ، دودشو بیرون فرستادم …
هنوز توی بهت بودم که آلیس واقعا چطوری روش شد بیاد اینجا ! …
اونم در حالی که پسم زده بود !…
در حالی که میدونس واسه نفوذ به عمارت ادرین ، با جونم بازی کرده بودم … فقط واسه اون …!
فقط واسه علاقه ای که بهش داشتم …
واسه پایدار موندن عشقمون …
چطوری روش شد؟! …
خوبه میدونس من از پس زده شدن متنفرم …
میدونس جزو خط قرمزامه …
میدونس اصلا دوس ندارم باری روی دوش کسی باشم و یا اون نفر به اجبار باهام باشه ! …
میدونس چقدر غرور دارم … و بازم اینکار رو باهام کرد …
با بی رحمی ، با بی احساسی ردم کرد … .
آه عمیقی کشیدم …
همینطور بدبین و شکاک نسبت به همه چی بودم ! …
حالا با این ضربه ای که عشقم ، وجودم … زندگیم بهم زد بدبینیم فوران کرده …
مطمعنم دیگه نمیتونم به هیچکی اعتماد کنم …
کام عمیقی کشیدم ، همیشه منو افشین میگفتیم سارا و آلیس دقیقا مثه هم دیگه ان …
اما حالا نظرم کاملا تغییر کرده …
سارا کجا و الیس کجا …!
سارا یه دختر معصوم ، فوضول و شر و شیطون …
ولی آلیس …
یه ادم دورو و نقاب زن …
پوزخندی زدم ، حالا که خوب فکر میکنم …
به نظرم خیلی آدرین و آلیس بهم دیگه میان …
عین همدیگه نامرد و بی وجدانن …
دو تا آدم بی لیاقت … !
هع … آره ، بی لیاقتن … نامردن ! … بی احساسن … .
با چند تقه ای که به در اتاق کارم بر خورد کرد ، به خودم اومدم …
نفس عمیقی واسه کنترل اشکام کشیدم …
به طرف میزم حرکت کردم و همونطور که خاکستر سیگارمو توی جاسیگاری میتکوندم ، لب زدم :

+ بیا داخل … .

بعد از گفتن این حرفم ، در باز شد …
قامت یکی از خدمتکار های عمارت ، توی چارچوب در قرار گرفت …
پوک عمیقی کشیدم و با بیرون فرستادن دودش ، جدی لب زدم :

+ کاری داری؟! …

خدمتکار همونطور که سرشو پایین انداخته بود ، با لکنت گفت :

_ ب … بله قربان … .

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

+ خب ، بگو … .

نفس عمیقی کشید و آهسته به طرفم قدم برداشت …
برگه های توی دستشو روی میز گذاشت و گفت :

_ رئیس ، اینا نامه هایی هستن که …
که به تازگی واستون اومدن ..‌.
اخیرا خیلی درگیر کارتون بودین و وقت نشد بهتون بدم ، با خودم گفتم حالا که یکم سرتون خلوته …
براتون بیارمشون …!

همونطور که پوک دیگه ای از سیگار میکشیدم ، سری تکون دادم و گفتم :

+ اوکی ، میتونی بری … .

سری به نشونه ی اطاعت و تعظیم خم کرد ، برگشت و از اتاق بیرون زد …
کلافه هوفی کشیدم ، روی صندلی نشستم و شروع به چک کردن نامه ها کردم …
بین نامه ها ، یه نامه ای بود که با بقیه فرق داشت و مشخص بود از طرف گروه خاصی نیست …
مطمعنن از طرف یه شخص بود ! …
چشمامو ریز کردم و با کنجکاوی ، دستمو جلو بردم و نامه رو برداشتم …
نامه ای زرد رنگ که خیلی تو چشم بود ! …
با دقت بهش خیره شدم اما با نوشته ریزی که یه طرف نامه نوشته شده بود … چشمامو ریز کردم و روی همون نوشته زوم کردم …

_ از طرف کسی که قضاوتش کردی ! …
آلیس :)) … .

زبونی روی لبام کشیدم …
آب دهنمو به زحمت قورت دادم ، اخم ریزی کردم …
خواستم نامه رو مچاله کنم و بندازم توی سطل آشغال ولی امان از کنجکاوی ! …
پوفی کشیدم و نامه رو باز کردم ، کاغذی که داخلش بود رو بیرون کشیدم و شروع به خوندن نوشته های روش کردم … :

_ سلام مرد زندگیم …
امیدوارم حالت خوب باشه …
الان که تو داری این نامه رو میخونی ، من توی راهم …
یه راهی که ختم بشه به جایی که دور از اینجا باشه …
من … من از فرانسه میرم ، بلیط هواپیمام رو هم گرفتم …
ولی … ولی نتونستم خودمو کنترل کنم و برات نامه نوشتم … امیدوارم به دستت برسه و بخونیش …
قصدم از نوشتن این نامه ، فقط زدن حرفایی بود که تو بهم اجازشو ندادی …
یادته اون بار …
توی جنگل ، وسط ماموریت بودیم …
شب بود … ازت پرسیدم :

+ چقدر دوستم داری؟! …

گفتی :

_ یه دونه ! …

یادته؟! …
همین سوالو تو هم ازم پرسیدی ! … جواب من بود :

+ اندازه ی تمومه ستاره های آسمون دوستت دارم …!

ولی جواب تو …
دنیایی با جواب من فرق داشت …
من خیلی ناراحت شدم ، یه جورایی قلبم شکست ولی وقتی گفتی :

_ یدونه میخوامت ، چون همیشه یدونه ها خاص ترینن !…

خیلی ذوق کردم …
عشقم نسبت بهت خیییلی بیشتر از قبل شد ‌….!
تو بهم اون شب گفتی :

_ قضاوت فقط کار خداس نه ما آدما …
حتی اگه با چشم خودمون ببینیم و با گوش خودمون بشنویم ! …
بازم حق نداریم کسی رو … قضاوت کنیم …!

اما … تو خودت همینکار رو کردی ! …
نزاشتی حرفامو بهت بزنم ایلیاد .‌.. نزاشتی …!
و شاید همین نزاشتنت ، بزرگترین اشتباه زندگیت بود … .
نمیخوام سرزنشت کنم … نمیخوام با حرفام قلب خوشگلتوبشکنم ولی ایلیاد …
من با هزار امید پا شدم اومدم عمارتت …
منتظرت موندم تا بیای و بهت همه چیو بگم …
منتظرت بودم تا بیای و من بتونم بعد از یه هفته دوری که واسه من اندازه ی چند سااال گذشت ، طعم لبای خوشمزتو بچشم …
منتظرت بودم تا بیای و دستاتو دورم حلقه کنی ، بوسم کنی و بگی تا ابد پشتتم …
میدونم اگه می موندم شاید همه چی بهتر میشد …
شاید اگه می بخشیدمت ، همه چی خوب میشد ! …
با هم یه زندگی عالی شروع می کردیم …
یه زندگی با عشق ، یه زندگی ای که همه حسرتشو بخورن …
ولی … ولی من نتونستم ایلیاد …
نتونستم بمونم … واسم سخت بود که اینقدر بهم بی اعتمادی که یه لحظه هم شک نکردی که چرا ردت کردم ! …
بخاطر خودت بود ! …
فقط بخاطر تو …
اون بی شرفِ ادرین تهدیدم کرد …
گفت منو میکُشه اگه باهات فرار کنم …
پیش بینی کرده بود که میای دنبالم …
وقتی دید اصلا جونِ خودم پشیزی واسم ارزش نداره ، گفت … گفت تورو میکُشه …
حتی تصویرتو بهم نشون داد که یکی از افرادش از دور نشونه گیری کرده دقیقا توی قلبت ! …
ترسیدم ایلیاد …
ترسیدم ، برای اولین بار توی عمرم ترسیدم …
طاقت از دست دادنتو نداشتم زندگیم …
بیشتر از این حرفامو کشش نمیدم …
امیدوارم بتونی نیمه ی گمشدتو پیدا کنی …
مواظب خودت باش …
به خدا مسپارمت نفسم …
خدا نگهدار برای همیشه ! … ♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
35 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
la la
la la
2 سال قبل

فقط با قلب من بازی کن،خب؟!

..
..
2 سال قبل

ها😳😳😳بهم نمیرسن؟!😳💔

la la
la la
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

کمی مراعات قلب مریضمو بکن فردا ارائه مقاله دارم
بجای اینک برم مقالمو درس کنم نشستم پای رمان تو😶😂

مهدیس
مهدیس
2 سال قبل

میشه امروز یه پارت دیگه بدییی لطفااا

Nafas
Nafas
2 سال قبل

بقیه رمانا اگه بود پارت بعدییو پیش بینی میکردم ولی از اونجایی که سارا جون ی نویسنده متفاوته این قدرت از من گرفته شده هیق😅😘❤

فقط بخند...😉
فقط بخند...😉
2 سال قبل

واوووو
تا عاشق نباشی نمیتونی درک کنی
رمانت داره جالب میشه نویسنده

Delvin Sepehr
2 سال قبل

وایی سارا من ک میدونم این دوتا فرشته آخرش ب هم میرسن چرا میخوای بکشیمون؟🥺🤌 البته همینشه ک جاذابش میکنه😐😂🥺🫂

مها كيانى
2 سال قبل

سارا جان من یه پارت دیگه هم بزار🙂
بخاطر من🌺
عزیز میدونم روى منو زمین نمیندازى 😘😘❤️

من منتظر پارت جدیدم🙂

atena
atena
2 سال قبل

اخیش دلم خنک شد ایلیاد حقشه گوش نکرد الان بیوفته به گوه خوری😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بی رحم نیستم اگ واقعا عاشقی باید حرفای عشقتو گوش بدی قضاوتش نکنی من متنفرم از قضاوت کردن و قضاوت شدن .سارا بانو عاشق نشدی نمیفهمی😂😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

دیگه دیگه…😅😅

Delvin Sepehr
2 سال قبل

آقا قادر…
حاجی درخواست ثبت رمانمو دارم 😐🥺🥲❤

ghader ranjbar
مدیر
پاسخ به  Devin radmanesh
2 سال قبل

آیدی تلگرامتو بزار بهت پیام بدم

la la
la la
2 سال قبل

باز برگشتم عای برام دعا کنید دو صفحه ام مونده
مقاله ی خیلی سخته بودددددددد
عههههه من تصمیم دارم برم ماساچوست از اونجا هم دنبالت میکنم مطمئن باش البته بشرطی ک بهم برسن🥲🤪

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اره نرسن توروخدا تو یه رمان نرسن دا ایلیاد هم اون روانپزشکه رو بگیره😂

Saha Raminfar
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عالی عالی مث همیشه💞💞

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😅😅😅عزیزم جای مادربزرگتماااااا😅😅😅

la la
la la
2 سال قبل

اوکی دیگ رفتم ماساچوست ازت تعریف نمیکنم

Helya
Helya
2 سال قبل

به جان خودم ایلیاد اگه اینو پیدا نکنه و عذر خواهی نکنه به قول خودش همچین جرش میدم ک…..
شوخی موخی هم ندارم😂

Tara
2 سال قبل

راست میگ دیگ ایلیاد ب الیس نرسه بعد اتفاقی باز راونپزشکه رو ببینه و بعد عاشق هم بشن 😂

35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x