رمان عشق موازی پارت 39

4.8
(10)

… دو روز بعد …

&& ایلیاد &&

خسته خودمو پرت کردم روی صندلیِ میز کارم و پوک عمیقی از سیگار توی دستم کشیدم … .
دور روز گذشت ! … دو روووز …
ولی خبری ازش نشد …!
بچه غیب شده کلا … .
نگاهمو به قاب عکس کوچیک روی میز دوختم …
عکس سه تاییمون بود …
من ، آلیس و جاسپر … .
همون روزی که … که توی ایتالیا رفتیم شهربازی ! …
دندونامو عصبی روی هم سابیدم … عصبی قاب عکسو برداشتم و پرت کردم روی زمین …
تیکه تیکه شد …
سیگار رو توی جاسیگاری خاموش کردم و به طرف پنجره پا تند کردم …
بازش کردم و با بیرن بردن سرم ، چند تا نفس عمیق کشیدم …
زندگی تا حالا فقط روی بدشو بهم نشون داده …
انگاری کلا با من بده ! …
بغض گلومو گرفته بود …
بغضی که دو روزه سعی داره خفم کنه ولی نمیترکه …
با چند تقه ای که به در برخورد کرد ، به خودم اومدم …
همونطور که از پنجره به بیرون خیره شده بودم ، با صدای ضعیفی لب زدم :

+ بیا تو … .

از گوشه ی چشم به در خیره شدم …
در باز شد و افشین داخل شد …
یکم ساکت به قاب عکس شکسته ی روی زمین و تیکه هاش زل زد و در اخر در رو بست …
قدم زنان به طرفم اومد ، دستشو گذاشت روی شونم و گفت :

_ خوبی داداش؟! … .

پوزخند تلخی زدم و گفتم :

+ نه افشین …
خوب نیستم ، خوب نیستم … .

آهی کشید و گفت :

_ ببین …
من درکت میکنم ولی … ولی تو باید به خودت بیای …
آلیس ، اون حالش خیلی وخیمه …
روز به روز داره ضعیف و ضعیف تر میشه …!
ببین ایلیاد ، همونطور که تو …
سارا رو مثه آبجیت دوست داری ، منم همین حسو به آلیس دارم … .
آلیس ، الان فقط به تو نیاز داره …
تو باید محکم و قوی باشی …
پلیسا در به در دنبال جاسپرن … .

پریدم وسط حرفش و با تلخی گفتم :

+ پلیسا هیچ گوهی نمیتونن بخورن ! …
یه مشت آدم ترسو و بی عُرضه رو …
کردن پلیس ! … .

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ خودت احتمال میدی کار کی باشه؟! …

شونه ای بالا انداختم و با درموندگی گفتم :

+ نمیدونم …
واقعا نمیدونم … !

واقعا نمیدونستم ! …
من دشمنای زیادی داشتم …
ولی … ولی واقعا نمیدونستم کار کدومشون میتوکه باشه ! …
هر دومون سکوت کردیم …
فکر کردم ، فکر کردم و فکر کردم ولی … ولی فقط مغزم از اینهمه فکر کردن میخواس منفجر شه ! … .
من … من داشتم دیوونه میشدم ! …
دیوونه … .
با صدای زنگ گوشی به خودمون اومدیم …
افشین ابرویی بالا انداخت و پرسید :

_ گوشیِ توعه ایلیاد؟! ‌… .

نفس عمیقی کشیدم و همونطور که گوشیمو از توی جیبم در میاوردم ، سری به نشونه ی آره تکون دادم …
با تعجب به شماره ی ناشناسی که روی صفحه ی گوشی افتاده بود ، خیره شدم ! …
اخم ریزی کردم و گفتم :

+ نمیشناسم شماره رو …
غریبه س ‌‌… !

زبونی روی لباش کشید و گفت :

_ حالا تو جواب بده …

سری تکون دادم ، تماس رو وصل کردم و شروع به قدم زدن توی اتاق کردم …

_ الو …

+ بله ، بفرمایید … .

_ ایلیاد میتران؟! …
درست گرفتم؟! … .

اخم ریزی کردم و با کمی مکث ، همونطور که به افشین زل زده بودم گفتم :

+ بله ، خودمم …
امرتون؟! … .

خنده ی وحشتناک و دلهره انگیزی کرد و گفت :

_ بچت دست ماست … .

با بهت به نقطه ی نامعلومی خیره شدم …
بعد از چند لحظه به سرعت ، نگران لب زدم :

+ ج … جاسپر پیش شماس؟! …

_ بعله ، دست ماست …

دستامو با عصبانیت مشت کردم و از لای دندونای چفت شدم ، غریدم :

+ چی ازم میخوای؟! … .

_ هر چی که داریو ! …
از پول و خونه و ماشین و اینجور چیزا گرفته …
تااااا افرادت ! …
همشونو ازت میخوام …
تا پس فردا مهلت داری سند املاکتو به نامم بزنی و افرادتم به این مکانی که بهت میگم بفرستی ، وگرنه …
جنازه ی بچتو ، میفرستم در عمارتت … .

با شنیدن جمله ی آخرش ، مضطرب سریع سربع گفتم :

+ نه نه …
ک … کاری که گفتیو انجام میدم …
ب … بلایی سر بچم نیار ! ‌… .

خنده ی کوتاه و حال بهم زنی کرد و گفت :

_ اوکی …
پس تا پس فردا ساعت ۶ بعد از ظهر مهلت داری …
فعلا ، جنابِ میتران ! … .

و بعد صدای بوق گوشی توی گوشم پیچید …
گوشیو محکم توی دستم فشردم …
افشین نگران به طرفم پا تند کرد ، رو به روم ایستاد و گفت :

_ چیشد؟! …
از جاسپر خبری شده؟! … .

بی جون سری به نشونه ی آره تکون دادم …
افشین که خودش به اندازه ی کافی از گروگان گیری قاچاقچیا خبر داشت ، گفت :

_ چی ازت میخواس؟! …

پوزخندی زدم و لب زدم :

+ تمومه زندگیمو …
هرچی که دارمو ! … .
ّ
* * * *

با دستای بی جونش ، چند ضربه به سینم کوبید و با هق هق گفت :

_ لعنت بهت ایلیاد …
همش تقصیر توعه … چقدر گفتم … چقدر گفتم برو …
گفتم تو رقیب داری ، الان جاسپر کو؟! … کووووو؟! …
بچم کو ایلیاد؟! … کجااااس؟! … .

دستای سردشو گرفتم توی دستام ، خیره به چشماش سریع سریع گفتم :

+ آروم باش فدات شم …
اروم باش آلیسِ من …
جاسپر رو سالم بر میگردونم …
خیالت راحت …

هق هقش اوج گرفت ، توی آغوشم کشیدمش و بوسه ای روی موهاش کاشتم …
لعنت به من که اشک عشقمو همش در میارم ، لعنت به من ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

اوخیییییییییی گریم گرف:(
منتظر پارت بعدی ام
مامان ایلیاد کجاس؟

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اوه اوه بی صبرانه منتظرمممم
سارا من دیگ بخاطر کنکور درسا زیاد نمیام:(

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

از فردا نیستم:/

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارایی اگ برنامه شاد رو داری ایدیتو بده

Nafas
Nafas
2 سال قبل

سارا جادوس سیاه درمورده جاسپره؟

مها كيانى
2 سال قبل

یعنى رمان عشق موازى رو کاملا نوشتى دیگه

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

پس روزی ۴ ۵ پارت بزار دیگ:/

..
..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

پارت بعد رو بزارررررر🙄💔😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

گناه دارماااا

Elena .
2 سال قبل

سلام چطورین😃
ساری گفتی دیگه زیاد بیام پارتارو هم بزارم
الان هم از کم پیدا زیاد پیدا شدم🤭😂
هم دیگه سعی میکنم زود زود پارت بزارم
خوبه؟
فقط دیگه نکشیمون ها
یا نه با ارواح چنگیز خان مغول دست به یکی میکنم میام سراغت یوهاهاها🙂🔪😂

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چه کنم میل تو دارم در سر😂

دیوونه ها با دیوونه ها دوست میشن دیگه
یا نه هیچ عاقلی دیوونه هارو نمیتونه تحمل کنه😉🤣

رها
2 سال قبل

این جلد چند پارت دیگش مونده ؟

مها كيانى
2 سال قبل

سهم شبمون رو نزاشتى💔

مها كيانى
2 سال قبل

اره دیدم عزیز😘😘😘

26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x