&& ایلیاد &&
با صدای جیغ آلیس ، از پشت میز کارم بلند شدم و به طرف در حرکت کردم …
در رو باز کردم و به سمت پله ها قدم برداشتم …
با عجله و نگرانی پله ها رو دو تا یکی طی کردم ، نگاهمو چرخوندم اطراف ولی نبود ! … .
آب دهنمو قورت دادم و به طرف در خروجی خونه پا تند کردم …
در باز بود ! … .
از عمارت بیرون زدم و به طرف در حرکت کردم …
وسط راه ؛ با دیدن جسم آلیس که افتاده بود روی زمین ، وایی کشیدم و به طرفش دوییدم …
کنارش نشستم …
سرشو توی بغلم گرفتم و نبضشو گرفتم ، زنده بود فقط بیهوش شده بود ! … .
سرمو چرخوندم که دیدم یه کارتُن جلوی در خونه گذاشتس ! …
اخم ریزی کردم و با کمی مکث ، از جام پا شدم …
با دو گام بزرگ ، به کارتن رسیدم …
داخلشو نگاه کردم ولی با چیزی که دیدم ، از ترس و وحشت … کپ زده سرجام خشک شدم … .
چیزی که می دیدمو باور نمیکردم ! …
اون … اون توی کارتن … توی کارتن ….!
&& سارا &&
با گریه رو به دکتر لب زدم :
+ آقای دکتر توروخدا …
بگید وضعشون چطوره؟! …
دکتر کلافه هوفی کشید و گفت :
_ ای باباااا …
نگران نباش خانوم …
هر دوتاشون فقط بیهوش شدن ، همین ! … .
با هق هق گفتم :
+ ک … کِی بهوش میان آقای دکتر؟! … .
نفسشو محکم بیرون فرستاد و با کمی مکث ، لب زد :
_ احتمالا تا یک ساعت دیگه بهوش میان ! … .
دیگه منتظر سوال بعدی نموند و رفت …
با گریه خودمو رسوندم به صندلی ها و به زحمت نشستم …
امروز بدترین روز زندگیم بود ! … .
بعد از ظهر با افشین رفته بودیم بیرون ، وقتی برگشتیم …
ایلیاد و الیس رو دیدیم که همون جلوی در دوتاییشون افتادن ! …
هر دوشون بیهوش شده بودن …!
بد تر از اون ، س … سر جاسپر …
فقط سرش توی یه کارتن بود ، جلوی در …!
بی معرفتا کُشتنش …
عشق خاله رو کُشتن ! … .
ایلیاد و الیس هم با دیدن سر پسرشون ، بیهوش شدن …
جای شکر داشت که سکته نکردن ! … .
با یادآوری لحظه ای که سر جاسپر رو توی کارتن دیدم ، هق هقم اوج گرفت … .
چشمامو با دستام پوشوندم و گریه کردم …
توی حال و هوای خودم بودم ، با دستی که درم حلقه شد …
سرمو بالا گرفتم ، افشین بود …
با نگاه غمگینش بهم خیره شده بود …
اسمشو با ناله و درد صدا کردم و خودمو پرت کردم توی آغوشش …
حالش از من بهتر نبود ! … ولی خب از قدیم گفتن …
مردا توی خودشون میریزن ناراحتیاشونو …
افشینم داشت همینکارو میکرد …
ولی من نمی تونستم ، واسم سخت بود که گریه نکنم …
اگه گریه نمیکردم ، بغض خفم میکرد مطمعنن ! … .
&& افشین &&
هنوز باورم نمیشد جاسپر رو اونطور بی رحمانه کُشته باشن …
بی رحمای عوضی ! … .
از پشت شیشه ، به ایلیاد خیره شدم …
تازه بهوش اومده بود … سارا جای آلیس بود و منم که تازه مطلع شده بودم که ایلیاد بهوش اومده ، اومدم بودم پیشش … .
نفس عمیقی کشیدم و به طرف در حرکت کردم ، در رو باز کردم ، داخل شدم و بستمش …
به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود …
آروم و قدم زنان به طرفش حرکت کردم …
کنارش روی صندلی نشستم و لب زدم :
+ متاسفم داداش … .
با این حرفم ، سرشو برگردوند سمتم و با چشمای لبریز از اشکش بهم زل زد :
_ افشین؟! … .
با بغض لب زدم :
+ جونم داداش … .
با لحن مظلومانه و گریه آوری نالید :
_ تو بهم بگو اینا خوابه …
بگو حاسپر من هنوز زندس ! …
بگو هنوزم هست که بگه بابا … بگو افشین ، بگو … .
اهی کشیدم و لب زدم :
_ تسلیت میگم ایلیاد … .
با این حرفم ، اختیارشو از دست داد و زد زیر گریه ….
اونقدر گریه کرد که تهش فقط هق هق های خشک میکرد ! …
حق داشت ، پسرشو … تمومه زندگیشو از دست داده بود …
_ اما من نمیخوام باور کنم ، اون هنوز زندس …
هنوز زندس من میدونم ! …
اون … اون سر ، سر جاسپر من نبود ! … نه افشین؟! … درست نمیگم؟! … .
ساکت و با چشمای نم دارم بهش خیره شدم که داد زد :
+ اونطوری نگام نکن لعنتی ! …
من نگاه ترهمانتو نمیخوااام ! …
جاسپر من هنوز زندس … آره ، زندس … .
… دو روز بعد …
&& آلیس &&
با چشمای بی جون و بی احساسم به قبر پسرم زل زدم …
قبری که … که توش فقط سر جاسپرم بود ! …
پسر شیش سالمو کُشتن …
ایلیاد با شونه های خمیدش ، کنارم ایستاد و شرمنده لب زد :
_ متاسفم الیس ، من مقصر بودم …
اگه منی وجود نداش ، این اتفاق نمی افتاد ! … .
پوزخند تلخی زدم و گفتم :
+ نه ایلیاد … من مقصر بودم …
میدونی ، نباید کوتاه میومدم … نباید باهات میومدم پاریس …
من میدونستم … میدونستم تهِ اومدن با تو به پاریس …
از دست دادن پسری میشه که ، که ۶ ساااال … به زحمت بزرگش کردم … .
نباید به حرفت گوش میکردم … من بدترین انتخابو کردم …
بین تو و جاسپرم ، تورو انتخاب کردم … .
تو بهم قول دادی ایلیاد ، گفتی مواظبشی …
حالا کجاس؟! … هع …
توی قبر؟! … هوممم؟! …
این بود اون قول دادنت؟! …
آره؟! … .
آب دهنشو به زحمت قورت داد و شرمنده سرشو پایین انداخت …
من مظلومم … خیلی هم مظلومم ولی اگه بحثِ جونِ عزیزترین کسای زندگیم باشه ، زبونم نیش دار میشه …
ایلیاد مقصر نبود … هیچکس مقصر نبود …
رفتن جاسپر یه حکمت و فلسفه ای داشته که خدا فقط میدونه ولی … ولی من الان فقط احتیاج داشتم ناراحتیمو سر یکی خالی کنم …
من یه مادرم ، از اون مادرایی که طاقت از دست دادن بچشو نداره ! … .
حتی به خودکشی هم فکر کردم و فقط سارا بود که منو منصرف میکرد هر بار ! … .
وواییییی ماماننن هقققققق😭😭😭😭
واى یعنى مرده😱😭
بعله دیگه مُرده 😓😂
سارا ریدم بهت بای
کلا ریدی به افکاراتم
😂😂😂یعنی میری؟! …
بابا وایسا هنوز کلی برنامه دارمممم 😓
اگه به دست قلمم اعتماد داری ، وایسا تا ببینی تهش چه سوپرایزی دارم واستون 😅
یعنی میگی سرش نبود😃😂
ما که ۲۴ ساعته سایت چک میکنیم کجا بریم؟!
خداروشکر فکر کردم دارم از دست میدمتون 😥
بمونین عشقا … داستان ادامه داره هنوووز 😂✌
لنتی 😂
😉😂😎
لابد میخوای تهش بگی سر جاسمر نبوده😐😐🙄🤣قبول نیس تو ب اتنا میگی🤣
چرا سر جاپسر بود …😂
به من چیزی نگفته خانمییی
من فقط بلدم تهدید کنم همین😂😂
بعله 😒😓😂
سارا عزیزم با ما از این کارا نکن ما قلبمون ضعیفه جاسپر گنا داشت😔😔
😂فداتون بشم من الهییی …
عشقا واستون سوپرایز دارم پایان رمان که نبود گرچه جلد دو تموم شد ولی خب توی جلد سه تمومه این خستگی رو از تنتون در میکنم 😊
😐😐😐
سر؟جاسپر؟کارتون؟😐
الان هیچ حسی ندارم و کاملا پشمام ریخته
کاملا توی شوک به سر میبرم😐😐😐
یعنی چی اخه
سارا؟
خداییش انتظار هرچیو داشتم جز این😂
گفتم که این خستگیو از تنتون در میکنم تو فصل سه عشقای خودممم
😭😭یعنیییی چییییی
جاسپر رفتتتت
من تو فکر عروسی جاسپر و دختر سارا و افشین بودممممم😭😭😭نکن این کارو با مننننننن
🥲فصل سوم هم صحنه داره دیگه؟
الان تنها چیزی که حالمو خوب میکنه اینه ک بدونم فصل سوم صحنه داره😭😭😭😂😂😂😂😂
اره صحنه داره بدجور هم صنده داره 😂