رمان عشق موازی پارت 42

4.3
(13)

&& ایلیاد &&

با صدای جیغ آلیس ، از پشت میز کارم بلند شدم و به طرف در حرکت کردم …
در رو باز کردم و به سمت پله ها قدم برداشتم …
با عجله و نگرانی پله ها رو دو تا یکی طی کردم ، نگاهمو چرخوندم اطراف ولی نبود ! … .
آب دهنمو قورت دادم و به طرف در خروجی خونه پا تند کردم …
در باز بود ! … .
از عمارت بیرون زدم و به طرف در حرکت کردم …
وسط راه ؛ با دیدن جسم آلیس که افتاده بود روی زمین ، وایی کشیدم و به طرفش دوییدم …
کنارش نشستم …
سرشو توی بغلم گرفتم و نبضشو گرفتم ، زنده بود فقط بیهوش شده بود ! … .
سرمو چرخوندم که دیدم یه کارتُن جلوی در خونه گذاشتس ! …
اخم ریزی کردم و با کمی مکث ، از جام پا شدم …
با دو گام بزرگ ، به کارتن رسیدم …
داخلشو نگاه کردم ولی با چیزی که دیدم ، از ترس و وحشت … کپ زده سرجام خشک شدم … .
چیزی که می دیدمو باور نمیکردم ! …
اون … اون توی کارتن … توی کارتن ….!

&& سارا &&

با گریه رو به دکتر لب زدم :

+ آقای دکتر توروخدا …
بگید وضعشون چطوره؟! …

دکتر کلافه هوفی کشید و گفت :

_ ای باباااا …
نگران نباش خانوم …
هر دوتاشون فقط بیهوش شدن ، همین ! … .

با هق هق گفتم :

+ ک … کِی بهوش میان آقای دکتر؟! … .

نفسشو محکم بیرون فرستاد و با کمی مکث ، لب زد :

_ احتمالا تا یک ساعت دیگه بهوش میان ! … .

دیگه منتظر سوال بعدی نموند و رفت …
با گریه خودمو رسوندم به صندلی ها و به زحمت نشستم …
امروز بدترین روز زندگیم بود ! … .
بعد از ظهر با افشین رفته بودیم بیرون ، وقتی برگشتیم …
ایلیاد و الیس رو دیدیم که همون جلوی در دوتاییشون افتادن ! …
هر دوشون بیهوش شده بودن …!
بد تر از اون ، س … سر جاسپر …
فقط سرش توی یه کارتن بود ، جلوی در …!
بی معرفتا کُشتنش …
عشق خاله رو کُشتن ! … .
ایلیاد و الیس هم با دیدن سر پسرشون ، بیهوش شدن …
جای شکر داشت که سکته نکردن ! … .
با یادآوری لحظه ای که سر جاسپر رو توی کارتن دیدم ، هق هقم اوج گرفت … .
چشمامو با دستام پوشوندم و گریه کردم …
توی حال و هوای خودم بودم ، با دستی که درم حلقه شد …
سرمو بالا گرفتم ، افشین بود …
با نگاه غمگینش بهم خیره شده بود …
اسمشو با ناله و درد صدا کردم و خودمو پرت کردم توی آغوشش …
حالش از من بهتر نبود ! … ولی خب از قدیم گفتن …
مردا توی خودشون میریزن ناراحتیاشونو ‌…
افشینم داشت همینکارو میکرد …
ولی من نمی تونستم ، واسم سخت بود که گریه نکنم …
اگه گریه نمیکردم ، بغض خفم میکرد مطمعنن ! … .

&& افشین &&

هنوز باورم نمیشد جاسپر رو اونطور بی رحمانه کُشته باشن …
بی رحمای عوضی ! … .
از پشت شیشه ، به ایلیاد خیره شدم …
تازه بهوش اومده بود … سارا جای آلیس بود و منم که تازه مطلع شده بودم که ایلیاد بهوش اومده ، اومدم بودم پیشش … .
نفس عمیقی کشیدم و به طرف در حرکت کردم ، در رو باز کردم ، داخل شدم و بستمش …
به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود …
آروم و قدم زنان به طرفش حرکت کردم …
کنارش روی صندلی نشستم و لب زدم :

+ متاسفم داداش … .

با این حرفم ، سرشو برگردوند سمتم و با چشمای لبریز از اشکش بهم زل زد :

_ افشین؟! … .

با بغض لب زدم :

+ جونم داداش … .

با لحن مظلومانه و گریه آوری نالید :

_ تو بهم بگو اینا خوابه …
بگو حاسپر من هنوز زندس ! …
بگو هنوزم هست که بگه بابا … بگو افشین ، بگو … .

اهی کشیدم و لب زدم :

_ تسلیت میگم ایلیاد … .

با این حرفم ، اختیارشو از دست داد و زد زیر گریه ….
اونقدر گریه کرد که تهش فقط هق هق های خشک میکرد ! …
حق داشت ، پسرشو … تمومه زندگیشو از دست داده بود …

_ اما من نمیخوام باور کنم ، اون هنوز زندس …
هنوز زندس من میدونم ! …
اون … اون سر ، سر جاسپر من نبود ! … نه افشین؟! … درست نمیگم؟! … .

ساکت و با چشمای نم دارم بهش خیره شدم که داد زد :

+ اونطوری نگام نکن لعنتی ! …
من نگاه ترهمانتو نمیخوااام ! …
جاسپر من هنوز زندس … آره ، زندس … .

… دو روز بعد …

&& آلیس &&

با چشمای بی جون و بی احساسم به قبر پسرم زل زدم …
قبری که … که توش فقط سر جاسپرم بود ! …
پسر شیش سالمو کُشتن …
ایلیاد با شونه های خمیدش ، کنارم ایستاد و شرمنده لب زد :

_ متاسفم الیس ، من مقصر بودم …
اگه منی وجود نداش ، این اتفاق نمی افتاد ! … .

پوزخند تلخی زدم و گفتم :

+ نه ایلیاد … من مقصر بودم …
میدونی ، نباید کوتاه میومدم … نباید باهات میومدم پاریس …
من میدونستم … میدونستم تهِ اومدن با تو به پاریس …
از دست دادن پسری میشه که ، که ۶ ساااال … به زحمت بزرگش کردم … .
نباید به حرفت گوش میکردم … من بدترین انتخابو کردم …
بین تو و جاسپرم ، تورو انتخاب کردم … .
تو بهم قول دادی ایلیاد ، گفتی مواظبشی …
حالا کجاس؟! … هع …

توی قبر؟! … هوممم؟! …
این بود اون قول دادنت؟! …
آره؟! … .

آب دهنشو به زحمت قورت داد و شرمنده سرشو پایین انداخت …
من مظلومم … خیلی هم مظلومم ولی اگه بحثِ جونِ عزیزترین کسای زندگیم باشه ، زبونم نیش دار میشه …
ایلیاد مقصر نبود ‌… هیچکس مقصر نبود …
رفتن جاسپر یه حکمت و فلسفه ای داشته که خدا فقط میدونه ولی … ولی من الان فقط احتیاج داشتم ناراحتیمو سر یکی خالی کنم …
من یه مادرم ، از اون مادرایی که طاقت از دست دادن بچشو نداره ! … .
حتی به خودکشی هم فکر کردم و فقط سارا بود که منو منصرف میکرد هر بار ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nafas
Nafas
2 سال قبل

وواییییی ماماننن هقققققق😭😭😭😭

مها كيانى
2 سال قبل

واى یعنى مرده😱😭

Sni
Sni
2 سال قبل

سارا ریدم بهت بای
کلا ریدی به افکاراتم

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

یعنی میگی سرش نبود😃😂
ما که ۲۴ ساعته سایت چک میکنیم کجا بریم؟!

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

لنتی 😂

..
..
2 سال قبل

لابد میخوای تهش بگی سر جاسمر نبوده😐😐🙄🤣قبول نیس تو ب اتنا میگی🤣

atena
atena
پاسخ به  ..
2 سال قبل

به من چیزی نگفته خانمییی
من فقط بلدم تهدید کنم همین😂😂

elii
elii
2 سال قبل

سارا عزیزم با ما از این کارا نکن ما قلبمون ضعیفه جاسپر گنا داشت😔😔

Helya
Helya
2 سال قبل

😐😐😐
سر؟جاسپر؟کارتون؟😐
الان هیچ حسی ندارم و کاملا پشمام ریخته
کاملا توی شوک به سر میبرم😐😐😐
یعنی چی اخه
سارا؟
خداییش انتظار هرچیو داشتم جز این😂

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😭😭یعنیییی چییییی
جاسپر رفتتتت
من تو فکر عروسی جاسپر و دختر سارا و افشین بودممممم😭😭😭نکن این کارو با مننننننن
🥲فصل سوم هم صحنه داره دیگه؟
الان تنها چیزی که حالمو خوب میکنه اینه ک بدونم فصل سوم صحنه داره😭😭😭😂😂😂😂😂

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x