رمان عشق موازی پارت (43)آخر

4.6
(18)

… سه ماه بعد …

&& ایلیاد &&

آخرین سیب رو هم بالای درخت کریسمس گذاشتم و از چارپایه پایین اومدم …
الیس و مامان نگاهی به درخت کریسمس تزئین شده انداختن …
لبخند ریزی زدم و دست به سینه گفتم :

+ چطوره؟! …
میپسندین بانو هاااا؟! … .

مامان با غرور سری تکون داد و گفت :

_ واقعا خوش سلیقه ای ! …
البته ، مسر من باید هم خوش سلیقه باشه …
از انتخاب همسری که کردی ، قشنگ معلومه …!

لبخند ریزی زدم …
مامانم بالاخره به خودش اومدو قبول کرد که آلیس بی گناس ! …
بعد از مُردن جاسپر ، یه جورایی همه به خودمون اومدیم …
مخصوصا مامان ! …
بالاخره آلیس رو به عنوان تک عروسش پذیرفت و من از این اتفاق خیلی خوشحالم …
تا همین یه ماه پیش حال هممون گرفته بود بابت پَر کشیدنِ جاسپر ولی … ولی دیگه کم کم به خودمون اومدیم با کمکم گرفتن از روانپزشک و مشاور … .
مامان آلیس رو توی آغوشش کشید و گفت :

_ کریسمس مبارک عروس گلم ! … .

الیس هم در جوابش لب زد :

_ مرسی مامان جون … .

* * * *

با خوشحالی لب زدم :

+ خوش اومدین ! … .

سارا پرید توی آغوشم و گفت :

_ مرسیی داداشی ! … .
کریسمس مبارک … .

بوسه ای روی گونش کاشتم و خیره به چشماش لب زدم :

+ کریسمس تو هم مبارک عشق داداش … .

عقب رفت و افشین جلو اومد …
رفتم توی آغوشش که گفت :

_ کریسمس مبارک ایلیاد خان ! … .

چند بار اروم زدم پشتش و با فاصله گرفتن ازش ، گفتم :

+ همچنین رفیق … .

با آلیس هم سلام و احوال پرسی کردن و همه داخل خونه شدیم … .

مامان که اخلاقش ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود ، با خوشحالی به طرفمون اومد و با سارا و افشین احوال پرسی کرد …
رو لبای همه خنده بود ، رو لبای همه ! … .
همگیمون روی مبل ها نشستیم و شروع به خوش و بش کردیم … .
بعد از چند لحظه ، خانوما بلند شدن تا برن وسایل پذیرایی رو بیارن و من و افشین فقط موندیم … .
ناخودآگاه خم شدم و از روی میز ، نامه های تبریکِ کریسمس رو برداشتم …
شروع کردم به باز کردن و خوندنشون … .
یکی از نامه ها که از همه عجیب تر بود رو برداشتم و بازش کردم … .
ولی با چیزی که دیدم ، آب دهنمو با بهت قورت دادم …

_ ایلیاد ، ایلیاد …
کجایی پسر؟! … .

با صدای افشین سرمو بالا گرفتم که دیدم الیس جلو ایستاده و ظرف میوه رو به طرفم گرفته … .
یه میوه برداشتم و بی جون ، ممنونی گفتم … .
الیس ظرف مبوه رو گذاشت روی میز و کنارم نشست …
سارا مشکوکانه چهرمو از نظر گذروند و لب زد :

_ داداش ، چیزی شده؟! … .

زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :

+ آره … .

افشین ابرویی بالا انداخت و با اخم ریزی که روی صورتش بود ، گفت :

_ خب ، چیشده؟! … .

سکوت کردم و دوباره به برگه خیره شدم که مامان نگران گفت :

_ توی اون نامه چی نوشته ایلیاد؟! … .

افشین بی طاقت بلند شد و به طرفم قدم برداشت ‌…
بالا سرم ایستاد و برگه رو از توی دستام کشید و بهش خیره شد …
کم کم اونم توی بهت فرو رفت …
ناباور سرشو بالا گرفت و گفت :

_ ای … اینکه از طرف ، از طرف گروه گرگ وحشیِ ! … .

نفسمو لرزون بیرون فرستادم و گفتم :

+ اره … از طرف توماسِ ! … .
تازه ، بدتر از همه … اینه که علامت پنجه ی سیاه گرگ رو هم اون پایین نامش ، زده … .

افشین دوباره به برگه نگاهی انداخت و انگار تازه متوجه اون علامت شده باشه ، وایی گفت و با تعجب بهم خیره شد … .
الیس که کنارم نشسته بود ، کلافه و نگران گفت :

_ خب معنی اون علامت چیه؟! … .

من و افشین همزمان لب زدیم :

+ یعنی شروع یه دردسر جدید … .

… پایان …

نویسنده :

خب پایان که نمیشه گفت 😅
ولی دیگه پارت آخر جلد دو این بود ! …😌🌷
جلد سه رو همراهم باشید که زندگیِ یه زوج خاص دیگه قراره گفته بشه 🤒… .
امیدوارم تا اینجا از رمانم لذت برده باشید همراهای همیشگی و …
آها اینم بگم اسم جلد سه ” جادوی سیاه “👀🖤
که به زودی پارت گذاریش شروع خواهد شد🤗 ! … .
تممومه شخصیتای جلد دو و یک توی جلد سه هم هستن ولی خب همون اول رخ نمایان نمی کنند 😥😂…
به امید دیدار تا جلد سه 🤗😇

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
45 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena .
2 سال قبل

خب قاعدتا سر جاسپر نبوده و پسره رو دزدیده ن و دارن به عنوان به خلافکاری بی رحم بزرگش میکنن که هم ایلیاد رو نابود کرده باشن هم اینکه کسی که دزدیدتش یه جانشین خیلی قدرتمند داشته باشه
و اینکه جاسپر یه ربطی به توماس داره

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عه واقعا دیگه مرد رفت؟ ولی من فقط نمدونم چرا سر کله ش که فرستادن چندشم شد حداقل کامل میفرستادین چی بود آخه😒 مرد که مرد به درک ولی حداقل فقط سرش نبود. سارا همش تقصیر توعه😂
اوکی خب پارت جدید بنویس
بی احساسم خودتونید 😂 من زیاد سر رمانا احساساتمو خدشه دار نمیکنم😂✌🏻

مها كيانى
2 سال قبل

سارا واى به حالت دروغ بگى!!
.
.
.
راستى ایلیاد مگه پسر عموى افشین نبود. پس این چرا فاش نشد؟؟

مها كيانى
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اهان باشه

مها كيانى
2 سال قبل

جادو سیاه هم فردا صبح میزارى دیگه نه؟😬😅

*ترشی سیر *
R
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

کثافت تولانی تر بزار

hana
hana
2 سال قبل

چرا این طوری شد .اشکام داره میریزه .جاسپر جدی جدی مرد .هقققق .سارا به خدا بلایی سر ایلیاد یا الیس بیاد دیگههههه نمی خونم .اییی خدا

atena
atena
2 سال قبل

ادم قحطی بود جاسپرو کشتی:/
اقا توماس میخاد چیکار کنه تو فصل سه😂😂

..
..
2 سال قبل

فصل سه رو کی میزاری

..
..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اع امروز بزار😑🥲

Delvin radmanesh
Delvin radmanesh
2 سال قبل

واییییییییی چرا جاسپر مرد🥺😭😭😭
کی میذاری فصل سومو؟

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

پنجه سیاه گرگ مگه نشون گروه ایلیاد نبید؟

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اووووهووو😂

atena
atena
2 سال قبل

ساراااااا امروز بزار دیگ اههههه
خوشت میاد حرص بخوریم
اگ نزاری اسم زن اصلی فصل سوم رو میگم دیگ خود دانی

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

حالا ک اینطوریه الان میگم

atena
atena
2 سال قبل

سارا میگم اسم یکی از شخصیت هارو هم بزار اتنا منم خوشحال شم😂😂😂😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

قربووونتتتتت بشممممممم من
سارااااا عکس ایلیاد رو یکی دیگ واسه رمانش گذاشته

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

من نمیدونستم رمان دلوین هس اون گذاشته😂😂😂

Delvin radmanesh
Delvin radmanesh
2 سال قبل

گوساله مگه اآرسام ایلیاده؟😐🤣😂 نمدونستم به مولا…

..
..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اع دلوین رمان داره ؟!اسمشو بگو بعدشم شما سارا خانم میزاری یا بزارم🤣🤣🤣🙄🙄🙄

..
..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اع چرا برا من نیومده اسمشو دوباره بگو فصل سه رو🤣

Hedi
Hedi
2 سال قبل

سلام من اولین باره که اینجا پیام میدم و اینکه رمانه خیلی خوبی داری عزیزم.
من رمان زیاد خوندم و اینکه واقعا فوق العاده اس.
و ازت میخوام که جلد سومت رو پارتهاشو طولانی تر کنی تا مخاطب بیشتری داشته باشی…😍🤩😉

𝐻𝒶𝓃𝒾𝓎𝑒𝒽
𝐻𝒶𝓃𝒾𝓎𝑒𝒽
1 سال قبل

قلبم تیررر کشید جاسپر…. 😭🙁☹️😥 💔🤧ولی یه حدسایی میزدم که الان نامه رو میخونه میگن بچت زندست و فلان….. اما؟! 🙁😂💔

زینب 💔💝
زینب 💔💝
1 سال قبل

سلام اسم من زینب هست . برای اولین باره که این جا پیام میدم . من رمانای زیادی خوندم ولی این رمان خیلی زیبا و محشر تر از رماناییه که خوندم . هم فصل ۱ ، ۲ ، ۳ خیلی قشنگ بودن . سارا جون خیلی زیبا نوشتی فقط کاش جاسپر نمی مرد . گریم گرفت . 😭😢😢

زینب 💔💝
زینب 💔💝
1 سال قبل

سلام اسم من زینب هست . برای اولین باره که اینجا پیام میدم . من رمانای زیادی رو خوندم و قشنگ بودن ولی فصل ۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴ این رمان جزو محشر ترین رماناییه که خوندم . سارا جون رمانی که نوشتی فوق العاده بود من که خیلی دوست داشتم . واااای جاسپر مرد . اشکم در اومد 😭😭😢

45
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x