رمان فستیوال پارت ۱۲۵

4.5
(30)

 

 

 

 

راه افتادم و کوچه رو طی کردم تا به خیابون اصلی رسیدم

 

بالاخره می‌تونستم یه ماشینی چیزی گیر بیارم و برم

 

چندتا ماشین برام بوق زدن اما وقتی رانندشون که یه مرد جوون بود رو می‌دیدم راهم رو می‌کشیدم و میرفتم

 

ماشین دیگه ای بوق زد

 

اما از بس از این مزاحم ها دیده بودم توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم

 

دیدم دست بردار نبود و دستش رو گذاشته بود روی بوق و پشت سرم میومد

 

سرم رو چرخوندم تا چیزی بگم دست از سرم برداره

 

با دیدن ماشین سام و قیافه ی درهمش پشت فرمون جا خوردم

 

نزدیکتر اومد و شیشه رو پایین داد

 

_ با اون دمپایی و چمدون راه افتادی توی کوچه و خیابون آبروی منو ببری؟!

 

_ ولم کن سام حالا که دارم میرم دیگه به تو ربطی نداره چه جوری باشم

 

ابرویی بالا انداخت

_ عمدا ماشین نگرفتی تا اینجوری من رو بکشونی دنبال خودت؟!

 

چشمام گرد و اخمام درهم شد

 

_ خودت راه افتادی دنبالم حالا هم برگرد به ادامه ی خوابت برس این خیالم از سرت بیرون کن که من یه بار دیگه باهات بیام.

 

تند تند راه رفتم و جلوتر از ماشین حرکت کردم

 

پاش رو روی گاز فشار داد و بهم رسید

 

_ ببین بچه واسه من دور برندار، باید بری پس سوار شو تا هرجا میخوای بری برسونمت انگار کفش نداشتی که با دمپایی پاشدی اومدی

 

دلم بیش از حد ازش گرفته بود

 

حتی اینکه می‌دیدم از رفتارم عصبی میشه حس خوبی بهم دست میداد و دلم میخواست عصبی ترش کنم

 

_ من باهات نمیام سام زودتر اون صیغه رو فسخ کن هم من رو راحت کن هم خودت رو

 

 

 

عینک مارکش رو به چشمش زد

فشار دستش رو روی فرمون ماشین به وضوح دیدم

 

پوزخندی زد

معلوم بود به سختی داره خودش رو کنترل می‌کنه تا صداش بالا نره

 

_ باشه پس برو ببین سر از کجا درمیاری این آخرین دیدارمونه

 

دستی براش تکون دادم

 

_ خداحافظ آقای پژمان موفق باشید

 

شیشه رو کامل بالا داد و به سرعت از اونجا دور شد

 

بغض گلوم رو چنگ زد

برای اولین بار توی عمرم خواستم لجبازی کنم ولی به معنای واقعی کلمه به گوه خوردن افتاده بودم

 

سامیار راست می‌گفت با اون دمپایی و چمدون جایی برای رفتن نداشتم و فقط آبروم میرفت

 

قدم هام رو محکم‌تر برداشتم و جلو رفتم

برای لحظه ای سرم رو به عقب چرخوندم و تاکسی زرد رنگی رو دیدم

 

با این فکر که به تاکسی های زرد رنگ میشد اعتماد کرد امید تازه ای گرفتم

 

تند تند دستم رو تکون دادم

 

_ آقا دربست

 

ماشین ایستاد

از ترس اینکه سام دوباره پیداش بشه

سریع جعبه ی ماشین رو باز کردم و چمدونم رو داخلش جا دادم

 

سریع سوار شدم و وقتی در ماشین رو بستم نفس آسوده ام رو بیرون دادم

 

_ آقا لطفاً حرکت کنین

 

آدرس روستا رو بهش دادم

 

کمی که از حرکتش گذشت حس کردم هر لحظه سرعتش بالاتر میرفت

 

از یه مسیر که مطمئن بودم باید می‌پیچید برعکس رفت و از یه راه دیگه سر درآورد

 

_ آقا دور بزنین راه رو اشتباه رفتین

 

_ راه من درسته تو آدم اشتباهی برای طی کردن راه انتخاب کردی

 

با شنیدن صدای گرفته و آشنای مرد سرم رو بلند کردم

 

تازه متوجه لباس مشکیش شدم

 

نگاهم توی آینه روی صورت پوشیده اش خیره موند

مغزم از کار افتاد و صدای کوبش قلبم رو نشنیدم!

 

این همون مرد سیاهپوش بود

 

 

 

***

” سام ”

 

پوزخندی زدم و پام رو روی پدال گاز فشار دادم و از گلبرگ دور شدم

 

جلوتر وارد یه کوچه شدم و میون بر زدم

 

برگشتم تا از راه دور ببینم کجا میخواد بره

 

فکر نمی‌کردم اونقدر برای رفتن مصمم باشه که با دمپایی توی کوچه و خیابون راه بیفته

 

از راه فرعی وارد خیابون اصلی شدم و از دور با سرعت کم بهش نزدیک شدم

 

عینکم رو از چشمم برداشتم و با اخم به صحنه ی رو به روم خیره شدم

 

گلبرگ به سرعت سوار یه تاکسی زرد رنگ شد

جوری که انگار دزد دنبالش کرده بود و می‌خواست فرار کنه

 

با همون سرعت کم پشت سرش راه افتادم

 

از مسیرهایی که رفت حدس میزدم بخواد برگرده خونه ی پدریش

 

اما ناگهانی سرعت تاکسی زیاد شد و از مسیر اصلی خارج شد

 

پس گلبرگ آدرس دیگه ای داده بود!

 

سرعتم کم بود و به راحتی سرپیچ مسیرم رو عوض کردم

 

به سرعت فرمان رو پیچیدم و دنبالش رفتم

باید می‌فهمیدم کجا میخواد بره

 

داشت مسیرهایی رو می‌رفت که جز کامیون و ماشین های سنگین هیچ سواری عبور نمیکرد!

 

متعجب و عصبی دنبالش رفتم

 

سعی کردم فاصله ام ازش بیشتر باشه تا متوجه نشه دارم تعقیبش میکنم

 

با ورودش به شهرک صنعتی سرعتم رو بیشتر کردم یه چیزی این وسط می‌لنگید!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x