رمان فستیوال پارت ۱۲۶

4.5
(70)

 

 

دیگه نتونستم عقب بمونم و منتظر نتیجه باشم

 

عصبی و با اخم های درهم فشار پام رو روی پدال گاز زیاد کردم

 

تا جایی که فاصله ی خیلی کمی باهاش داشتم

 

فرمون ماشین رو چرخوندم و به صورت موازی بغل دستش ایستادم

 

نگاهم رو به طرف راننده کشوندم تا بهش بفهمونم بزنه کنار

 

با دیدن مرد سیاهپوشی که صورتش رو پوشونده بود عصبی دندون هام رو روی هم فشردم و تازه فهمیدم چه خبره!

 

فشار دستام روی فرمون ماشین زیاد شد

 

اون مرتیکه باز اومده بود سراغ گلبرگ!

 

حس کردم جریان خون توی رگهام متوقف شد

 

سرم رو از شیشه ی ماشین بیرون بردم نعره زدم

 

_ حروم زاده ی ل..شی ت..م داری وایسا

 

انگار تازه متوجه من شد

 

نگاه بهت زده اش رو به طرفم کشوند

 

گلبرگ تند تند دستش رو به شیشه ی ماشین کوبید تا توجه من رو جلب کنه

 

بلندتر از قبل فریاد زدم

_ اگه تخ..م مردی پیاده شو تا خارتو بیارم جلو چشمت

 

به سرعت صورتش رو برگردوند و از یه راه فرعی پیچید

 

چنان سرعتم زیاد بود که نتونستم ماشین رو بگیرم و دنبالش برم

 

_ لعنتی می‌کشمت!

 

 

 

راه یکطرفه بود و مجبور بودم تا یه دوربرگردان جلو برم و بتونم برگردم و دنبالش برم

 

اگه این مرد مازیار بود و میخواست کاری علیه من انجام بده چه دلیلی داشت چهره اش رو بپوشونه؟!

 

بار قبل هم اومده بود سراغ گلبرگ، شک نداشتم همونه

 

اگه میخواست با من تسویه حساب کنه می‌تونست جور دیگه ای وارد عمل بشه!

 

چیزی توی ذهنم مثل چراغ روشن شد

 

این مرد هرکس که بود تنها هدف و خصومتش گلبرگ بود!

 

***

 

” گلبرگ ”

 

تاکسی با چنان سرعتی توی راه فرعی پیچید که نتونستم خودم رو بگیرم و با جیغ بلندی به پشتی صندلی جلوی برخورد کردم

 

_ خفه شو دختر! شوهرت رو کشوندی دنبالم وای به حالت اگه گیر بیفتم

 

با دست آزادش چاقویی رو بالا آورد و ضامنش رو کشید

 

ناخواسته جیغ زدم

 

_ سامیار کمکم کن!

 

_ این همون چاقوییه که اون شب باهاش پهلوتو دریدم! ایندفعه تو قلبت فرو میکنم

 

وحشت زده به چاقوی توی دستش خیره شدم

دست و پام شروع به لرزیدن کرد

 

مسیری که داشت می‌رفت فقط بیابون و زمین های خشک بود

 

از شیشه ی پشتی نگاه کردم اما هنوز خبری از سامیار نبود

 

با اشکایی که تند تند پایین می‌ریخت ناله کردم

 

_ چرا نمیگی دردت چیه؟ باید بدونم دارم تقاص چی رو پس میدم یا نه؟

 

صدای بوق بلندی که از پشت سر شنیده شد

دوباره نگاهم رو به جاده کشوندم با دیدن ماشین سام جیغ زدم

 

_ سام تو رو میکشه بخدا جنازه ات رو توی این بیابون دفن می‌کنه بذار من برم

 

بی‌توجه به حرف من سرعتش رو بالاتر برد

 

_ ببر اون صدای نحست رو

 

دستم رو محکم به شیشه ی ماشین کوبیدم

 

_ سامیار

 

_ جنازه ی تو رو تحویلش میدم

 

دستم رو روی دهنم فشار دادم تا هق هقم بالا نگیره

 

ناگهانی ماشین رو پیچوند طرف زمینی که سرتاسر پر از ذرت های بلند سبز رنگ بود

 

یه راه باریک از بین ذرت ها باز میشد ماشین رو انداخت توی اون راه سنگلاخ

 

بین اون ذرت ها هیچ چیز پیدا نبود و سام محال بود پیدام کنه

 

 

 

تمام اون جاده خاکی سنگلاخ رو با سرعت رانندگی کرد

 

صدای جیغای من بین صدای تق و توق سنگایی که زیر لاستیک ماشین بلند میشد و گاهی به بدنه اش برخورد می‌کرد گم شده بود

 

انتهای زمین های پر از ذرت به یه دوراهی منتهی میشد که یکیش به راه دیگه و راه مستقیم به پرتگاه ختم میشد

 

کنار پرتگاه ماشین رو نگه داشت

_ اینجا می‌مونیم تا شوهرت دور بشه بعد به راهمون ادامه میدیم

 

چاقوش رو دوباره بالا آورد

 

_ بخوای کولی بازی دربیاری بهت رحم نمیکنم

 

چاقو رو گذاشت روی کمرم و مجبورم کرد از ماشین پیاده بشم

 

نگاهم به اول جاده خاکی بود ولی خبری از سامیار نبود

 

نمی‌تونستم اجازه بدم این مرد به هدفش برسه

 

درحالی که نگاهم به اول جاده بود دیدم یه ماشین سریع رد شد اما حواسش به این طرف نبود

 

با صدای بلند جیغ زدم

 

_ سامیااااار

 

به محض اینکه جیغ زدم

سرم سوخت

 

یه چیزی محکم توی سرم کوبیده شد

 

تا خواستم به خودم بیام ضربه ی محکم‌تری به کمرم خورد که از همون ناحیه خم شدم

 

جوشش خون رو لا به لای موهام حس کردم

 

دستم رو بالا بردم و به سرم رسوندم

انگشتهام رو جلوی صورتم گرفتم

 

با دیدن خون روی انگشتام، دنیا دور سرم چرخید

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Melika
1 سال قبل

اگه رمان و خودتون می نویسد بیشتر پارت بذارید ۴ روزه پارت نگذاشتید خیلی بد میریت میکنید

Melika
1 سال قبل

اگر از تلگرامه لینک تگرامشو بدید خودم واردشم

Reyhaneh Ghavi Panjeh
1 سال قبل

دو هفته شد…
داره یادم میشه چی به چی بود…
حداقل یه دلیل بگید برای این توقف یا اگه ادمین نمی‌زاره کانال تلگرامیشو معرفی کنید

Leila
پاسخ به  NOR .
11 ماه قبل

چرا اون وقت؟

zarix ___
10 ماه قبل

الان مثلا خیلی کاره شاخیه ک نصفه ول کردین؟
اوکی ولی اینقد نفهم بودنم خوب نیس😏
حداقل بگو که رمان کنسل شده …

نیوشا
10 ماه قبل

درود* من هم یجورایی با بچه‌ها دوستان موافقم این یکی داستان؛قصه هم به باقی رمان داستانهای ناقص پیوست😐😕😑🤒🤕😔😳😵💔 که نویسنده احتمالن رفته تو قیافه و تلگرام یا اینستاگرامش خصوصی کرده و شاید حتی پولی کرده باشه رمانش😨
بحرحال از این گذشته در بحث خوده داستان؛ گلبرگ ؛ خانوادش دوستاش و این سامیار روانپریش هیچی••••
من چقدر دوستداشتم ببینم این پسره یا مردجوان سیاهپوش مرموز• اسرارآمیز•• کیه؟!(منوبه‌یاده؛ زرو•بتمن یا نینجاهای سیاه پوش لاکپشتهای‌نینجا میندازه 🤔😕) بعد
رابطش یا مشکلش با برادر فوت شده•••• گلبرگ چی بوده؟! الان با خود دختره چیکار داره و•••••••

فاطمه خانوم
پاسخ به  NOR .
4 ماه قبل

قاصدک جان فایل کامل فستیوال هنوز نیمده؟

فاطمه خانوم
پاسخ به  NOR .
4 ماه قبل

ممنونم گلی خانوم

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x