بابا سری از روی تاسف تکون داد
هستی از سکوت به وجود اومده استفاده کرد
_ بخدا دروغ نمیگم میتونین تحقیق کنین
قبل از اینکه به طرفش حرکت کنم بابا منو عقب کشید
_ خانم محترم ما توی این محل آبروی چندساله داریم صداتو پایین بیار.
هستی سر تکون داد و اشک هاشو پاک کرد
بابا خیلی داشت مراعاتش میکرد و باعث میشد خشمی که درونم شعله میکشید پر قدرت تر بشه
دلم میخواست فکشو پایین میاوردم تا دیگه دهن باز نکنه
_ ولی آقای پژمان من …
بابا حرفش رو قطع کرد
_ اگه حق با تو باشه من ازت دفاع میکنم فعلا از اینجا برو شمارتو بده به من باهات تماس میگیرم
هستی با امیدواری شمارشو به بابا داد و از اونجا رفت
بابا بدون اینکه توی صورتم نگاه کنه دستشو پشت شونه ام گذاشت و رفتیم توی حیاط
گوشه ی حیاط ایستاد
پشتمو به دیوار چسبوندم و به آسمون خیره شدم
_ به من نگاه کن پسر
نگاهمو مستقیم به صورتش دوختم
_ اون بچه ی توئه مگه نه؟!
پوزخندی زدم و قاطع گفتم
_ نه!
_ یعنی میخوای بگی باهاش … استغفرالله
سری تکون داد و دستی به محاسنش کشید
_ باهاش بودم ولی خر که نیستم! بچه از من نیست
_ امان از دست شما جوونا تو زن داشتی و بازم دنبال …
حرفش رو قطع کردم
_ مربوط به قبل از عقده!
بلافاصله اضافه کردم
_میدونی که واسه کارام به کسی جواب پس نمیدم ولی ناحقی رو بی جواب نمیذارم!
_ به هرحال گندیه که خودت زدی یه درصد احتمال بده اون بچه ی تو باشه اونوقت میخوای چیکار کنی؟!
مشتم رو به دیوار کوبیدم
_ بره بچشو بندازه مگه من بچه خواستم؟!
_لا اله الا الله… توبه کن پسر گناه اون بچه چیه که باید قربانی ندونم کاری شما بشه؟!
ابروهامو گره کردم
_ پس توقع داری اون زنو عقد کنم و بچهشو قبول کنم؟!
نچ نچی کرد
_ به هرحال آزمایش DNA میتونه اینو ثابت کنه اگه هم خون تو باشه من اجازه نمیدم بلایی سرش بیاری.
با صدا زدم زیر خنده
_ بدون آزمایش هم تکلیفش مشخصه بیخودی به اون زنیکه امیدواری دادی
سنگ ریزه ی کنار پام رو شوت کردم
_ باید میذاشتی زیر فشار انگشتام جون بده تا دیگه گوه خوری نکنه
بابا عمیق به فکر فرو رفته بود
_ اگه بچه ی تو باشه و اونو نخوای اسمش رو میبرم توی شناسنامه ی خودم
ناخواسته صدام بالا رفت
_ توی کارای من دخالت نکن وگرنه خودت بهتر میدونی که بد میشه!
_ فعلا که چیزی مشخص نیست ولی باید گناهت رو گردن بگیری
ضربه ای به شونه ام زد و ادامه داد
_ اون وقتی که داشتی خوش گذرونی میکردی باید به اینجاشم فکر میکردی
متقابلاً ضربه ای به شونه اش زدم
_ قبلاً هم دیدی که چه کارایی ازم برمیاد
سری تکون داد
_ به هرحال من پیگیر این قضیه هستم
اینو گفت و راهشو کشید تا بره داخل خونه
دستامو مشت کردم
_ صبر کن بابا!
کنجکاو به طرفم برگشت
_ چیزی دیگه ای هم هست که بخوای بهم بگی؟!
_ گلبرگ از این موضوع باخبر نشه
چشماشو ریز کرد و متعجب جلوتر اومد
نگاهمو ازش دزدیدم
_ چی شد پسر؟! نکنه میترسی؟!
تند جواب دادم
_ از چی باید بترسم وقتی مطمئنم اون بچه از من نیست…
لبخندش برام از هزارتا بد و بیراه بدتر بود
عصبی ادامه دادم
_ منظورم اینه که هیچکس نفهمه چون نمیخوام حرف بی مورد بزنن
_ تو اهل توضیح دادن به کسی نبودی پسر!
سری تکون داد و با لبخندی که دلم میخواست با دستام از روی صورتش جمعش کنم، ادامه داد
_ چی شد؟! تو که گلبرگ رو نمی خواستی الان نگرانی این قضیه رو بفهمه و ولت کنه بره؟!