رمان قانون عشق پارت ۳

4.7
(18)

در رو که بستم صداش از داخل پذیرایی به گوشم رسید

سینا_کدوم گوری بودی تا العان؟

از حرفش عصبی شدم، آدمی نبودم که به این آدم جواب پس بدم

با لحن تندی جواب دادم

_به توچه،تو کا باز اینجایی مگه من نگفتم دیگه پا تو خونه‌ی من نمیزاری؟

با این حرفم انگار آتیشش زدم، هین بلند شدن از روی مبل گفت

سینا_چند وقته نبودم بالا سرت خود سر شدی ،تا نصف شب بیرونی، کدوم گوری بودی میگم؟

چند قدم بهش نزدیک شدم و با حرص جواب دادم

_به تو چه، اصلا مگه مفتش منی، من بمیرم هم نمی…………

هنوز حرفم تموم نشده بود که دستش رو بالا برد و با تمام توان کوبید توی صورتم، با بهت دستم رو روی صورتم گذاشتم ،بار اولم نبود ازش کتک می‌خوردم ولی بازم نمیتونم باور کنم که دست رو من بلند میکنه

داد زدم

_گمشو از خونه من بیرون

وقتی دیدم هنوز اونجا وایساده بلند تر داد زدم

_گمشوووووو بیروننننن

خواست دوباره سمتم بیاد که گفتم

_میری بیرون یا آنقدر جیغ بزنم کل ساختمون بریزن سرت

نگاه خشمگینی بهم انداخت و بیرون رفت و در رو محکم بست

همونجا کنار مبل نشستم

هوف بازم باید قفل در رو عوض کنم، از جام بلد شدم، سمت آیینه رفتم و به رد دستش روی صورتم نگاه کردم مطمعن بودم جاش تا صبح کبود میشه

همیشه همینه میاد اینجا زورشو به رخ من بکشه و بره

اگه آنقدری که مامانم به پسر شوهرش اهمیت می‌داد به ما هم اهمیت می‌داد العان این آنقدر جرعت بیدا نمی‌کرد که دست رو من بلند کنه

به خودم که اومدم صورتم از اشک خیس بود

خیلی احساس تنهایی میکردم

 

مانتو و شالم رو در آوردم و بدون عوض کردم لباس هام روی تختم دراز کشیدم

اشکام بند نمی‌اومد ، نمیدونم چقدر گریه کردم ولی کم کم چشام گردم شد و قرق در دنیای بی‌خبری شدم.

 

 

 

 

 

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شش ماه بعد

 

 

شش ما از اولین باری که سامی رو دیدم میگذره و هر بار که بیرون میریم اونم باهامون میاد،دیگه ازش بدم نمیاد و برعکس به حس خواستی هم بهش دارم، یه کشش عجیب که نمیدونم چیه

 

امروز تولد آواست و قراره بابچه چند روز رو لواسان بمونیم

لباسم یه پیراهن مشکی بلد و کاملا پوشیده بود،

اصلا دختر خیلی معتقدی نیستم ولی دوست ندارم لباس باز بپوشم

به سمت میز آرایشم رفتم ، یه میکاپ ملیح روی صورتم نشوندم و با یه رژ لب مات و کم رنگ آرایشم رو تکمیل کردم

 

موهام رو با اتو صاف و لخت کردم ، لباسم رو پوشیدم و با برداشتن کیفم از خونه بیرون زدم

 

نمی‌خواستم ماشین ببرم به همین دلیل هم اسنپ گرفته بودم

 

به ویلا که رسیدم تعدا کمی از مهمون ها رسیده بودن

با دیدن آراد به سمتش رفتم و بعد از احوال پرسی کوتاهی سراغ آوا رو ازش گرفتم

_آوا کجاست؟

آراد_بالاست داره آماده میشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x