بغضم شکست و اشک هام پیرهنش رو خیس کرد
دستش دور کمرم محکم تر شد و سرش رو بین گودی گردنم گذاشت
از خلوتی VIP استفاده کرد بوسه محکمی به گردنم زد و همونجا لب زد
سامی_جان دلم…………….گریه نکن دورت بگردم
سرم رو از روی سینش برداشتم جز به جز صورتش رو با دقت نگاه کردم
من چجوری یک ماه بدون اینکه ببینمش زندگی کردم؟
سرش رو پایین آورد و روی پلک های خیسم رو بوسید
سامی_دیگه گریه نکن………….. باشه؟
سری تکون دادم
دستم رو از دور گردنش باز کردم و اشک هام رو پاک کردم
حالم خوب نبود و توان سرپا ایستادن نداشتم و مطمئنا اگر دستش دور کمرم نبود روی زمین آوار میشدم
_بشینیم
سری تکون داد و حلقه دستاش رو از دور کمرم باز کرد
روی صندلی ها که نشستیم متوجه نبود البرز شدم
نگاهم رو دور تا دور کافه چرخوندم
با صدای سامی به سمتش برگشتم
سامی_دنبالش نگرد رفت بیرون
بی حرف فقط نگاهش کردم
سامی_چرا اینجوری نگام میکنی؟
لبخند تلخی زدن
_به این فکر میکنم چجوری یک ماه تونستم نبینمت
توی ماشین نشسته بودیم و هیچ کدوم حرفی نمیزدیم
_البرز؟
نکاه کوتاهی به سمتم انداخت
البرز_جانم؟
به سمتش برگشتم و به در تکیه دادم
_چرا آنقدر هوامونو رو داری؟……………فکر میکردم عین فیلما الان طرف بابا رو میگیری
با مکث کوتاهی جواب داد
البرز_شاید چون درکتون میکنم، بیشتر سامی رو چون اگه یه روز با آیسان حرف نزنم داغون میشم
دیگه چیزی نگفتم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سامی
با حالی خراب ماشین رو داخل حیاط پارک کردم
از ماشین پیاده شده و به سمت خونه حرکت کردم
در رو آروم باز کردم و وارد شدم
با قدم های آروم به سمت پذیرایی رفتم
بابا از کارخونه برگشته بود و روی مبل ها نشسته بود
سلام آرومی کردم و به سمت اتاقم حرکت کردم
هنوز چند قدم دور تر نشده بودم که صدای بابا باعث ایستادنم شد
بابا_سامی؟
روی پاشه پا به سمتش برگشتم
_بله؟
بابا_بیا بشین