رمان قانون عشق پارت ۵۶

4.6
(26)

سرم را پایین انداخته بودم ولی زیر چشمی حواسم به سامی بود

او هم سرش را پایین انداخته بود

عمو مهدی_خب ما العان اینجاییم واسه‌اینکه این دوتا جوون که همو میخوان به هم برسن

سنگینی نگاه بابا رو حس میکردم ولی سرم همچنان پایین بود

با حرف بابا سرم به ضرب بلند شد

بابا_قبلش با آقا داماد یه صحبت کوچیک دارم

نگاهم بین بابا و سامی در رفت و آمد بود

سامی هم سرش رو بالا آورده بود

عمو مهدی_اختیار دارید

بابا بلند شد و سامی هم با اشاره بابا بلند شد با هم به سمت اتاق کار بابا رفتن

در تمام مدت با نگاهم دنبالشون میکردم

دروغ بود اگه می‌گفتم نترسیدم از جدیت بابا

دستی که روی دستم قرار گرفت باعث شد نگاهم از در بسته اتاق کنده بشه

نگاهی به متین انداختم که دستم رو بین دستاش گرفته بود

اصلا نفهمیدم کی جاشو با البرز عوض کرد

متین_چرا دستات آنقدر یخه؟

به چشمای آبیش که عین چشمای ستاره چشمای است نگاه کردم

_میترسم

لبخندی زد و دستم رو فشرد

متین_نترس بابا کوتاه اومده

درحالی که نگاهم رو دوباره به در اتاق میدم زمزمه کردم

_نمیدونم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

 

هرچقدر هم سعی در آروم نشون دادن خودم میکردم باز هم نمیشد به خودم دروغ بگم

از حرف زدن با آقا حامد میترسیدم

با صدای آقا حامد نگاهم رو از انگشتام گرفتم و به چشماش دادم

آقا حامد_خب ماجرای اون دختر رو تعریف کن

زبونی به لب های خشک شدم کشیدم و با مکث کوتاهی شروع کردم

_دنیا دختر عمه منه‌…………………سر یه‌سری جریانات داستان عشق و عاشقی راه انداخت که دوست دارم و اینا………………کلی دروغ پشت سر من ردیف کرد که من مجبور شم باهاش ازدواج کنم………………ولی من از همه کثافت کاری هاش خبر دارم آدم درستی نیست،از وقتی هم که فهمید رستا رو دوست دارم شروع کرد بین مارو بهم زدن………حرفایی که به شما زده رو یه‌بار دیگه به رستا هم گفته بود………….اونروز هم از پیش شما یکراست رفتم خونه عمم باهاش اتمام حجت کردم………سری بعد بخواد اذیت کنه دیگه نگاه نمی‌کنم دختر عممه ساکت نمیشینم

سری تکون داد و با مکث گفت

آقا حامد_چه تضمینی برای خوشبختیش داری؟

_هر جور که بخواین ثابت میکنم که برای خوشبختیش جونمم میدم

کمی به جلو خم شد

آقا حامد_اگه یه روز با چشمای خیس بیاد بگه تو زندگیم مشکل دارم میگم برگرد توی مشکلات کنار شوهرت باش……………ولی اگه یه روز با چشمای اشکی و صورت کبود بیاد پیشم بگه با شوهرم مشکل دارم داغ دیدنش رو برای همیشه به دلت میزارم

با لحن مطمئنی گفتم

_هرگز نمیزارم آسیبی بهش برسه

از جاش بلند شد و دستی های موهای جوگندمیش کشید

آقا حامد_بهتره بریم بیرون

از جام بلند شدم و پشت سرش از اتاق بیرون رفتم

از باز شدن در اتاق تا زمانی که روی مبل ها بنشینیم سنگینی نگاه نگران رستا رو حس میکردم

روی مبل که نشستم نگاهم رو به چشمای نگرانش دادم و پلک هام رو محکم باز و بسته کردم و نفس آسوده‌‌ای که کشید رو حس کردم

 

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x