رمان قانون عشق پارت ۵۹

5.1
(21)

با حس دستی روی موهام بیدار شدم ولی دلم نمیومد چشمام رو باز کنم

چون از بوی عطرش فهمیدم کیه و دلم میخواست به نوازش موهام ادامه بده

همونطور خودم رو به خواب زده بودم و از نوازش موهام لذت می‌بردم

یکم بعد ضربه آرومی به نوک بینیم زد و با صدایی که خنده توش موج می‌زد گفت

سامی_شیطونک من که میدونم بیداری ولی خودتو زدی به خواب

آروم لایه پلک راستم رو باز کردم و با لحن بچه گونه ای گفتم

_فمیدی؟

خنده تو گلویی کرد

دستام رو گرفت و بالای سرم قفل کرد

روی صورتم خم شد و چند بار پشت سر هم و محکم لب هام رو بوسید

سرش رو کنار گوشم آورد و آروم زمزمه کرد

سامی_کم ناز بیا بچه

ناخودی خندیدم

دستامو ول کرد و از جاش بلند شد که سریع روی تخت نشستم

از حرکتم تک خندی زدم و پشتم روی تخت نشست دستاش رو از پهلو هام رد کرد و جلو آورد و چونش رو روی شونم گذاشت

دستام رو توی دستاش گرفت و نگاهی به دستام که حلقه و دستبندم توش بود انداخت

سامی_دوسشون داری؟

مثل خودش آروم لب زدم

_خیلی

بوسه‌ای روی لاله گوشم کاشت و از پشتم بلند شد و درحالی که به سمت در اتاق می‌رفت با لبخند گفت

سامی_بیرون منتظرتم…………آماده شو زود بیا

سری تکون دادم

از اتاق که بیرون رفت از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم

بعد از شستن دست و صورتم بیرون رفتم و دست و صورتم رو خشک کردم

به سمت میز آرایشم رفتم و آرایش ملایمی کردم و موهامو باز گذاشتم

به سمت کمد لباسم رفتم و لباسم رو با یه لگ مشکی و دورس مشکی که آستین‌های چرم داشت عوض کردم

بیشتر برای ست بودنش با لباس سامی این دورس رو اتنخاب کردم چون سامی هم همین لباس رو پوشیده بود

پافر چرمم رو هم برداشتم تا اگر سرد شد بپوشم و با برداشتن شال و کیف سفیدم از اتاق بیرون رفتم

کیفم رو روی مبل گذاشتم و به سمت آینه داخل پذیرایی رفتم و روبهروش ایستادم

سامی در تمام مدت بی حرف نگاهم می‌کرد

درحالی که شالم رو روی سرم تنظیم میکردم گفتم

_بقیه نیستن؟

از جاش بلند شد و به سمتم اومد

شونش رو به دیوار کنار آیینه تکیه داد و خیره به صورتم گفت

سامی_نه………….من اومدم متین و البرز رفتن

سری تکون دادم

دستی به جلوی موهام کشیدم و سوالی به نگاه خیرش اشاره کردم

_چرا اینجوری نگام میکنی؟

مکث طولانی گفت

سامی_خیلی خوشگلی

کجخندی زدم و نزدیکش شدم

درست کنارش ایستادم و خیره به چشمای دریاییش گفتم

_داری خطرناک میشیا

سرش رو نزدیک‌تر آورد و آروم لب زد

سامی_من برای تو کبریت بی‌خطرم

یکم نگاهش کردم و بی‌هوا بوسه‌ای گوشه لبش کاشتم و از کنارش رد شدم و به سمت کیفم رفتم

برش داشتم و روی شونم انداختمش

به سمت کانتر رفتم و گوشیم رو از روش برداشتم

درحال گذاشتن گوشیم داخل کیفم بودم که صدای قدم هاش رو پشت سرم شنیدم و بعد دستش محکم دور کمرم حلقه شد و بقلم کرد

چون انتظارش رو نداشت شونه‌هام از ترس بالا پرید و شوکه دست روی دستش گذاشتم

_چیکار میکنی سامی…………….ترسیدم

سرش رو کنار گوشم آورد و جوری که لباش به لاله گوشم برخورد می‌کرد زمزمه کرد

سامی_میخوام کاری رو که شروع کردی رو تموم کنم

موهامو کنار زد و قبل از اینکه چیزی بگم لباش گردنم رو نشونه رفت و بوسه محکمی روی گردنم زد

دستاش رو از دور کمرم باز کرد و عقب رفت

سامی_بریم که اگه یکم دیگه اینجا بمونیم یه کاری دستت میدم

تک خندی زدم و به سمت در رفتم

دوشادوش هم از خونه خارج شدیم

سوار ماشین شدیم

سامی ماشین رو روشن کرد و به سمت آزمایشگاه راه افتاد

دستم رو به سمت ظبط بردم و روی بلوتوث گذاشتم و به گوشیم وصلش کردم

در تمام این مدت سامی با لبخند حواسش به کارام بود

چند تا آهنگ که گذشت صدای موزیک غمگینی توی ماشین پیچید

(حواسم نبود و نفهمیدم

ناگهان دیدم عاشقت هستم

هواست نبود و نفهمیدی در همان یک دم دل به تو بستم

با تو دلم را میزنم به دریا

دست تورا نمی‌دهد دست من از دست

با من تنها نفس نفس بمان بمان که بی تو قلبم

یک شعله یخ بسته از آتش عشق آسا

بی‌خواب چشمان و ام زیبای

بیتاب عطر ناب گیسویت

با قصه‌آب دیگر

خوابم نخواهد برد

غیر از هزار و یک شب مویت

هزار و یک شب_حمید هیراد)

آهنگ رو رد کردم

قافل از اینکه این آهنگ قرار بود یه روزی بشه همدم شب و روزم:)

 

 

توی راه کلی دابسمش و سلفی گرفتم تا به آزمایشگاه رسیدیم

از ماشین پیاده شدیم و به سمت آزمایشگاه رفتیم

قرار بود همون آزمایشگاهی آزمایش بدیم که من همیشه برای چکاب می‌رفتم

وارد آزمایشگاه شدیم و منتظر شدیم نوبتمون برسه

سامی جدا برای آزمایش رفت منم بعدش رفتم

از اتاق که بیرون اومدم سامی پشت در منتظرم بود

یه لحظه سرم گیج رفت که سامی سریع دستم رو گرفت و صدای نگرانش توی گوشم پیچید

سامی_چی شدی؟

کمکم کرد روی صندلی ها بنشینم و با گفتن

“برم یه چیز شیرین برات بیارم”

خواست ازم دور بشه که سریع مچ دستش رو چنگ زدم

سوالی و نگران نگاهم کرد که با صدای آرومی گفتم

_تو کیفم شکلات دارم

جلوی پام نشست نگران نگاهم کرد

سامی_پس یه دونه شکلات بخور

در حالی که پچ پچ پرستارها و چند تا از کسایی که پشتمون نشسته بودن رو میشنیدم دستم رو به سمت کیفم بردم و دوتا شکلات از توش درآورم

یکیش رو سمت سامی گرفتم و گفتم

_اول پاشو روی صندلی بشین

درحالی که سامی بلند می‌شد و کنارم می‌نشست پچ پچ یکی از پرستار ها باعث لبخندم شد

پرستار_خدا شانس بده والا، ببین واسه یه افت فشار ساده چجوری نگرانش شده

حالم که بهتر شد از آزمایشگاه بیرون رفتیم

چون مسئول آزمایشگاه رو می‌شناختم قرار شد تا ساعت ۱۱ جواب آزمایشمون رو آماده کنن

سامی اول به سمت یه جیگرکی رفت تا یه چیزی بخوریم

توی جیگروی تقریبا همه چیز سفارش داد و تا لقمه آخر حواسش بهم بود

بعد از اتمام غذامون از جیگرکی برون زدیم

سامی ماشین رو اون سمت خیابون پارک کرده بود و به من گفت که صبر کنم ماشین رو بیاره اینطرف

داشت آروم آروم از خیابون رد میشد که گوشیش زنگ خورد

حواسش رو داد به تلفنش و اصلا خیابون رو نگاه نمی‌کرد ولی من حواسم بود

هم به خیابون خلوت و هم به پرشیا سفیدی که با سرعت به سمت سامی میومد که هم شیشه هاش دودی بود و هم پلاکش رو پوشونده بود

نگاهم با ترس بین سامی و ماشینی که هر لحظه با سرعت بیشتری به سامی نزدیک می‌شد چرخید

خشک شده فقط به صحنه روبهروم نگاه میکردم و دهنم عین ماهی باز و بسته می‌شد

تمام این اتفاق ها توی چند ثانیه افتاد

با نزدیک شدن ماشین به سامی ناخوداگاه دستام رو روی گوشام گذاشتم

چشمامو بستم و از ته دل جیغ زدم

هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود و فقط اون صحنه از جلوی چشمم کنار نمیرفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5.1 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setareh
10 ماه قبل

مرسی😘

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x