رمان قانون عشق پارت ۶۰

4.7
(36)

سامی

 

حواسم به گوشیم بود و از خیابون قافل شدم

اصلا خیابون رو نگاه نمیکردم

با صدای جیغ بلندی که مطمئن بودم مال رستاست خواستم به عقب برگردم که دستم بی‌هوا کشیده شد و چون انتظارش رو نداشتم به اون سمت خیابون پرت شدم

نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده و دیگه حتی صدای جیغ و گریه های رستا رو هم نمیشنیدم

فقط نگاهم خشک شده بود به مسیر رد شدن اون پرشیا سفید که پلاکش رو هم پوشونده بود

با قرار گرفتن دستی روی شونم نگاه خشک شدم رو به پیرمردی که بالای سرم ایستاده بود دادم

دست دیگش رو به سمتم دراز کرد و گفت

پیرمرد_پاشو جوون

دستم رو توی دست های پیرش گذاشتم و از جام بلند شدم

تازه جیغ های رستا رو شنیدم که هنوز هم بی‌وقفه جیغ میکشید

نگاهی به خیابون کردم و با ندیدن هیچ ماشینی با دو خودم رو به اون سمت خیابون رسوندم

دوتا دختر جوون و یه خانم چادری سعی در آروم کردنش داشتن ولی نمیتونستن

کنارش که رسیدم یکی از دستاش رو که روی گوشش گذاشته بود رو کشیدم و محکم بقلش کردم

با دستم آروم کمرش رو نوازش کردم و گفتم

_جونم………….جون دلم

ولی صدای جیغ و گریش یک لحظه هم قطع نمیشد

یکم از خودم دورش کردم و دستاش رو از روی گوشاش کنار زدم

صورتش رو با دستام قاب گرفتم و روبه چشمای بستش گفتم

_رستا نگام کن………….ببین من اینجام، حالم خوبه رستا

باز هم آروم نشد و اینبار اسمم رو جیغ میکشید

محکم تر از قبل بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم

کم کم صدای جیغش قطع شد و توی بغلم از حال رفت

داشت روی زمین میفتاد که خودم هم روی زمین نشستم و محکم به خودم چسبوندمش

چند ضربه آروم به گونش زدم

_رستا باز کن چشاتو‌………….رستا

ضربان قلبم بالا رفته بود و بدن سردش ترس به خونم مینداخت

بی توجه به صدا های اطراف روی دستام بلندش کردم و به سمت ماشین دویدم

روی صندلی پشت خوابوندمش و به سمت در راننده رفتم

نشستم و استارت زدم

هنوز حرکت نکرده بودم که یکی از همون دختر ها به سمت ماشین دوید و چند ضربه کوتاه به شیشه زد

شیشه پایین دادم که کیف رستا رو سمتم گرفت و گفت

دختر_کیف همسرتون افتاده بود

کیف رو ازش گرفتم و با گفتن ممنون کوتاهی به سمت نزدیک‌ترین تریم بیمارستان حرکت کردم

 

 

 

 

 

کنار تختش تشسته بودم و منتظر بودم تا بهوش بیاد

پشت دستش رو آروم نوازش کردم و سرم رو کنار دستش گذاشتم و چشمامو بستم

 

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

رستا

آروم لایه چشمامو باز کردم

همه چیز عین یه فیلم از جلوی چشمم رد شد و باعث شد با بغض سامی رو صدا کنم

_سامی🥺

خیلی سریع به سمتم اومد و کمی روی تخت خم شد

سامی_جانم؟

دستی سرم داخلش بود رو بالا آوردم و روی ته ریشش گذاشتم

چونم از بغض میلرزید وقتی گفتم

_میخواست بزنه بهت

سرش رو چرخوند و کف دستم رو بوسید

سامی_نتونست دورت بگردم………….منم حالم العان خوب خوبه

قطره اشکم روی گونم چکید

خم شد و پیشونیمو آروم و طولانی بوسید و عقب رفت

سامی_تو چرا حالت بد شد زندگی؟

بینیم رو بالا کشیدم و آروم پچ زدم

_خیلی ترسیدم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام آرشام
11 ماه قبل

سلام
پارت جدید نداریم ؟

دلارام آرشام
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

🥲

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x