رمان لاندور پارت ۱۶

4.7
(24)

 

 

 

داشتم مستقیم میرفتم توی همون اتاقی که پنج سال شکنجه گاهم توی خواب بود

 

اما چاره ای نداشتم چون تنها قسمتی از اون خونه که در اون لحظه توی دید نبود همون اتاقک بود

 

امیدم این بود که برم روی پشت بوم و برگردم خونه

 

حتی اگه مورد سرزنش بابا و مهیار قرار می‌گرفتم بالاخره می‌تونستم یه دلیلی پیدا کنم ولی موندنم اونجا و رو به روییم با آرمین عذاب محض بود

 

نفس زنان پله ها رو دویدم

 

از شانس خوبم در اتاقک باز بود و بدون معطلی داخل رفتم

 

لامپ اتاقک روشن بود

چشمم رو چرخوندم

 

تک تک اتفاقات اون شب توی ذهنم نقش بست

 

آرمین فقط از ترس من استفاده کرده بود تا عذابم بده

 

چون بعداً از مهیار شنیدم فیلمی که قرار بود براش بفرسته آموزشی بود تا بتونه کار با دوربین ها و نصب روی لپ تاپش رو یاد بگیره

 

اون مرد بی رحم بود و به بچگی من رحم نکرد به جای اینکه بهم اطمینان بده ترسی وجود نداره، عذاب رو برام به یادگار گذاشت

 

راست گفت چیزی برام به یادگار گذاشت که هرکس ببینه بفهمه من باهاش بودم

 

اما من عذاب رو تحمل کردم و لب باز نکردم به هیچ کس حتی به دکترا بگم که کابوسم به خاطر این مرد عوضی وحشیه

 

گفته بود بیخیالم نشده و برمیگرده

 

حالا برگشته بود و می‌خواست تمام وقتایی که از راه دور به رویاهام نفوذ میکرد رو حضوری جبران کنه!

 

افکارم رو پس زدم حالا وقت فکر کردن به گذشته نبود باید از اتاقک بیرون میرفتم

 

به طرف دری که از اتاقک به پشت بوم باز میشد رفتم

 

با دیدن قفل کتابی پایینش دستام شل شد و کنارم افتاد

 

_ آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم!

 

صدای مردونه‌ی آرمین درست پشت سرم ضربه ی نهایی رو به پیکر بی جونم وارد کرد

 

 

 

***

 

” آرمین ”

 

نمی‌دونستم وقتی برای فرار از جمعیت برمی‌گردم توی اتاق،

اون دختری که چشمم گرفته بود رو ببینم!

 

با شنیدن صدام کنار در سر خورد

 

معلوم بود حسابی ترسیده

ابروهام درهم گره خورد

 

کی بود که نمی‌دونست نباید بدون اجازه وارد حریم خصوصی من بشه؟!

 

پشتش به من بود

 

لرزش تنش رو حس کردم

حتی به طرفم برنگشت تا صورتم رو ببینه

 

با کنجکاوی نزدیک رفتم

 

صدای قدم هام رو شنید

 

دستش رو به معنای اعتراض بالا برد

 

_ جلو نیا لطفاً

 

اخمام درهم شد

 

_ بدون اجازه اومدی تو اتاقم دستور هم میدی؟! کی هستی تو؟!

 

نزدیک تر رفتم تا صورتش رو ببینم

 

زود از جاش بلند شد و به طرف در دوید

 

سریع بازوش رو از پشت کشیدم

 

صورتش رو به طرفم چرخوند

 

موهاش کاملا توی صورتش ریخته بود و نتونستم صورتش رو ببینم

 

صحنه ی آشنایی جلوی چشمم تداعی شد

 

موهای پخش شده توی صورت این دختر برام آشنا بود

 

چیزی توی ذهنم جرقه زد

 

پنج سال قبل خواهر مهیار رو توی همین اتاق و در چنین حالتی دیده بودم!

 

چشمام رو ریز کردم

 

_ موهات انتخاب خوبی برای پنهان شدن نبود!

 

 

 

فشار دستم روی بازوش زیاد شد

 

_ سرنخ خیلی خوبی برای پیدا کردنت نشونم دادی

 

معمای ذهنم حل شده بود

این دختری که داشت ازم فرار میکرد مدیا بود!

 

از آخرین باری که دیده بودمش پنج سال گذشته بود

 

بازوش رو محکم از دستم بیرون کشید

 

موهاش رو از توی صورتش کنار زد

 

نگاهم روی تک تک اجزای صورتش چرخید

روی چشم های درشتش مکث کردم و به لبای سرخ شده اش زل زدم

 

ابرویی بالا انداختم

_ مهیار نگفته بود خواهرش اینقدر بزرگ شده!

 

لرزش فکش رو حس کردم

 

_ هنوز نفهمیده رفیقش یه عوضیه!

 

بلافاصله مچش رو محکم گرفتم

 

دلیل اینهمه کینه رو درک نمی‌کردم

 

_ میخوای یه عوضی رو با چشم ببینی؟! داداشت بهت نگفته علاقه ی خاصی به عوضی شدن دارم؟!

 

سعی می‌کرد با نفرت نگاهم کنه

 

_ خودم دیدم نیاز به گفتن مهیار نیست ، همون پنج سال قبل نشونم دادی و رفتی

 

کمی فکر کردم تا یادم بیاد پنج سال قبل چه اتفاقی افتاده!

 

تک تکش رو به یاد آوردم!

 

بنظرم اونقدری مهم نبود که بخواد باهاش من رو عوضی خطاب کنه!

 

سرم رو به گوشش نزدیک کردم

 

_ تا جایی که یادمه خودت مثل روح از حموم پریدی جلوم! چرا فکر میکنی دیدن تن و بدنت برای من مهم بوده؟

 

بازوش رو محکم از دستم بیرون کشید

 

_ تو اون فیلم رو حذف نکردی و حتما توی این پنج سال هم تجدید فراش کردی

 

چشمام رو ریز کردم

 

پس بعد از پنج سال هنوزم درد این دختر اون فیلم بود!

 

 

 

***

 

” مدیا ”

 

از مکثش و افکارش که طولانی شد استفاده کردم و در رو باز کردم

 

تند تند از پله ها پایین دویدم

 

با اون کفشهای پاشنه دار آخرش نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و دوتا پله ی آخری روی زمین پهن شدم

 

شکمم عمیق درد گرفت

 

_ ای درد بگیری آرمین که من رو از زندگی ساقط کردی

 

_ زودتر بلند شو . حاج خانوم داره میاد دنبالم اگه تو رو با من تنها ببینه …

 

حرفش رو قطع کرد

 

وحشت زده به دست دراز شده اش نگاه کردم

 

_اگه هنوزم مثل اون سالها آبروت برات مهمه بهتره بلند شی

 

محال بود بذارم دستم رو بگیره

 

روی زمین دست و پا زدم و به هر سختی که بود بلند شدم اما دستم رو توی دستش نذاشتم

 

دوباره موهام رو توی صورتم ریختم

 

دست در جیب با همون پوزخند روی لبش بهم خیره شد

 

_ حالا که من شناختمت دیگه از کی خودت رو قایم می‌کنی؟!

 

_ ربطی به تو نداشت مد جدیده

 

ابرویی بالا انداخت

 

_ پس باهم بریم بیرون می‌خوام مردم ببینن تو اتاقک من منتظرم بودی تا بیام دنبالت

 

از بی شرمیش صورتم جمع شد

انگار از حرص دادن من لذت میبرد

 

_ آره باهات میام اما فردا پس فردا که مجبورت کردن باهام ازدواج کنی حالیت میشه

 

لبخند کجی نشست روی لبش

 

_ باهات ازدواج میکنم!

 

 

 

 

مات موندم!

 

حتی فکرش هم عذاب آور بود

ازدواج با مرد سنگ دل و وحشی مثل آرمین!

 

_ من این شانس رو داشتم که قبل از ازدواج تن و‌ بدنت رو ببینم

 

دستام یخ زد

 

_ شانسیه که نصیب هرکسی نمیشه هرچند که توجهم رو جلب نکردی

 

دود از سرم بیرون میزد نهایت بی حیایی بود

 

داشت قضیه ی پنج سال قبل که من رو دیده بود میکوبید به صورتم!

 

_ به خصوص با اون خالی که روی پهلوت بود!

 

دندونام از خشم به هم میخورد

 

دیگه نموندم به سرعت از سالن بیرون رفتم

 

تا جایی که دیگه آرمین توی دیدم نبود و توی جمع نمی‌تونست به حرفهای عذاب آورش ادامه بده

 

کنار مامان نشستم

 

درحالی که هنوزم کل وجودم می‌لرزید

 

_ مدیا تو کجا بودی تا الان؟!

 

با دقت بهم نگاه کرد

 

_ چرا داری میلرزی؟!

 

_ هیچی مامان سردم شده فقط

 

مشکوک نگاهم کرد

 

_ الان که هوا خوبه سرد آنچنانی نشده هنوز

 

_ میشه بریم خونه؟ من حالم خوب نیست

 

_ صبر کن شام بخوریم میریم

 

تا شام من هزار بار میمردم و زنده میشدم!

 

همونجا با خودم فکر کردم که باید یه تصمیم جدی در این باره بگیرم

 

من نمی‌تونستم یه بار دیگه با آرمین رو به رو بشم

 

با فکری که به ذهنم اومد دلم گرم شد و دستام رو بغل گرفتم

 

زیرلب زمزمه کردم

_یک بار برای همیشه از دستش خلاص میشم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x