رمان لاوندر پارت ۳۹

4.3
(34)

 

 

 

هوا کاملا روشن شده بود

 

آخرین نخ سیگارم رو توی جاسیگاری له کردم و از اتاق بیرون زدم

 

حاج خانم از در حیاط داخل اومد

 

با ابروهای گره کرده نگاهش کردم

 

هول شد و نون توی دستش رو بالا آورد

 

_ رفته بودم نون بخرم

 

من ازش توضیح نخواسته بودم اما هربار همین حرفو میزد

 

_ هر روز لازم نیست نون تازه بگیری یه روز بیشتر بگیر تا روزای دیگه لازم نباشه صبح زود بیرون بری

 

_ اینم شده برام یه عادت!

 

بی حرف داخل آشپزخونه رفتم

میز صبحونه رو چید

 

بی هدف قاشق رو توی فنجون چای چرخوندم

 

_ چرا جواب ندادن؟

 

حاج خانم از این حرفم جا خورد

 

_ جواب چی؟

 

قاشق رو توی فنجون رها کردم

 

_ خواستگاری!

 

لبخند عمیقی روی لبش نشست

 

_ پدر عاشقی بسوزه! تازه صبح شده جواب هم میدن بالاخره

 

تابی به گردنش داد

 

_ نمی‌دونم مدیا چی میخواد که ناز می‌کنه من که می‌دونم تهش قبول می‌کنه از خداشم باشه

 

_ می‌دونی که از حرفهای خاله زنکی خوشم نمیاد فقط جواب می‌خوام

 

دلخور جواب داد

 

_ امروز میرم خونه‌شون جواب بگیرم

 

_ خوبه!

 

_ ولی هنوزم باورم نمیشه تو یکیو انتخاب کردی اینهمه وقت دلت پیش مدیا بود و حتی به منم نگفته بودی

 

بی‌توجه به حرفش از جا بلند شدم

_ میرم اتاقک یه سری کار دارم جواب مثبتشو برام بیار

 

 

 

 

***

 

” مدیا ”

 

_ کسی خونه نیست درو باز کنه؟

 

داد و بیدادم بی فایده بود و طبق معمول مامان بی خبر بیرون رفته بود

 

لباسامو تند تند پوشیدم و تا جایی که میشد آب موهامو با حوله خشک کردم و از حموم بیرون اومدم

 

سوز سردی توی تنم پیچید

دستامو بغل گرفتم

 

از موهام آب قطره قطره می‌چکید

 

به طرف در حیاط پا تند کردم

 

در رو باز کردم

 

با دیدن سارا دختر فرحناز خانم، پوفی کشیدم

 

اینهمه راه منو کشونده انگار سرشو آورده!

 

_ مدیا حموم بودی؟

 

سرد نگاهش کردم

 

_ پس با این موهای خیس میخواستی کجا باشم

 

خندید

 

_ دعوت نمیکنی بیام داخل؟

 

_ کسی خونه نیست که

 

دلخور جواب داد

 

_ اومدم خودتو ببینم

 

سرمو بلند کردم تا جوابش بدم اما با دیدن صحنه ی رو به روم نفس توی سینه‌م حبس شد

 

از دو تا خونه اون طرف تر، پسری بیرون اومد که دیدنش از دور، منو سرجا خشک کرد

 

اون تیپ و قیافه ی منحصر به فرد و ژست مخصوصش همه و همه در هر حال منو به خودش جذب می‌کرد!

 

با ابروهای درهم گره خورده در ماشینش رو باز کرد و سوار شد

 

بی خبر از اینکه یه دختر اینجا با دیدنش نفس کشیدن رو یادش رفته

 

اون پسر آرمین بود!

کسی که منتظر جواب خواستگاری من بود!

 

 

 

با تکونی که سارا بهم داد حواسم جمع شد

 

با خنده بهم تنه ای زد

 

_ می‌دونم حواست کجا بود! شنیدم اومده خواستگاریت هنوز جواب ندادی

 

نمی‌دونستم این خبرا کی توی محل پخش می‌شد

 

آرمین به سرعت از کنارمون رد شد

 

سارا همونجور که نیم نگاهی به طرفش می انداخت، گفت

 

_ خیلی جذابه نه؟

 

با این حرفش اخمام درهم شد بهش توپیدم

 

_ جذاب باشه یا نه تو لازم نیست بهش دقت کنی

 

ابرویی بالا انداخت

 

_ جوری حرف میزنی انگار نامزدته! تو اگه می‌خواستیش که همون شب جواب مثبتت رو اعلام میکردی

 

با صدای بلند خندید و ادامه داد

 

_ هروقت جواب منفی دادی بفرستش خونه ی ما خودم زنش میشم

 

چنان عصبی شدم که ناخواسته بازوش رو محکم کشیدم و توپیدم

 

_ دهنتو ببند!

 

خنده اش جمع شد و گیج و منگ نگاهم کرد و بازوش رو از دستم بیرون کشید

 

_ این چه رفتاریه مدیا؟ متاسفم برات

 

اینو گفت و با بغض از اونجا دور شد

 

دستمو بالا آوردم

من چرا این کارو کردم؟

چه مرگم شده بود؟

 

دستام شروع به لرزیدن کرد

 

چرا نتونستم تحمل کنم آرمین با یکی دیگه ازدواج کنه؟

 

چرا از اینکه سارا گفت آرمین جذابه، اونجوری واکنش نشون دادم؟

 

چرا حسودی کردم؟

 

 

 

 

 

 

 

سرمای بدی توی وجودم پیچید

 

خودمو رسوندم داخل اتاق

 

هنوزم حرف سارا توی ذهنم می‌پیچید و عصبی میشدم

 

من چطور می‌تونستم تحمل کنم آرمین با یکی دیگه باشه؟

 

منی که هنوزم مثل چند سال قبل با دیدنش می‌مردم و زنده میشدم!

 

با موهای باز جلوی آینه ایستادم

چی به روزم اومده بود که اینجور به هم ریخته بودم؟

 

مگه این مرد همونی نبود که چند سال قبل منو شب تا صبح توی اتاقکش نگه داشت و فیلمی که ازم داشت رو هنوز حذف نکرده بود؟

 

مگه همونی نبود که همه میگفتن نمیتونه خشمش رو کنترل کنه؟

 

با این وجود من داشتم بهش فکر میکردم!

 

_ مدیا بیداری؟

 

با شنیدن صدای مامان از آینه فاصله گرفتم و لب تخت نشستم

 

_ آره بیدارم مامان

 

مامان داخل اومد

 

_ چیکارم کنیم مدیا؟

 

گنگ نگاهش کردم

 

_ چی رو؟

 

_ جواب خواستگاری دیگه! میترا اومده بود در خونه جواب میخواست

 

کلافه سرم رو پایین انداختم

حالا مطمئن نبودم که جوابم منفی باشه

 

مامان وقتی سکوتم رو دید نزدیک اومد و کنارم نشست

 

_ ببین مدیا من نمی‌دونم تردیدت برای چیه اما اینو می‌دونم این پسری که تو رو خواسته و پاپیش گذاشته، اونقدر جنم داره که تو رو خوشبخت کنه!

 

من نمی‌تونستم ازش بگذرم اگه فردا یا یکی دیگه از دخترای محل ازدواج می‌کرد من نمیتونستم تحمل کنم و قطعا از حسادت و حرص می‌ترکیدم!

 

_ به این فکر نکن که مردم چی میگن. هرکی هر حرفی میزنه از حسودیشه!

 

چشمام رو بستم و توی ذهنم چهره ی مردونه ی آرمین نقش بست

 

همین که اومده خواستگاریم حتما منو میخواد وگرنه زندگی چیزی نبود که بخواد روش قمار کنه!

 

حتی اگه بی رحم بود، شاید من میتونستم رامش کنم!

 

 

 

 

 

اینهمه پسر توی دانشگاه و جاهای دیگه دیده بودم نمی‌تونستم خودمو با هیچکدوم تصور کنم

 

هیچ کدوم حتی ذره ای توجهم رو به خودشون جلب نمی‌کردن!

 

این دل لامصب از سالها پیش که خودش رو به آرمین باخته بود دیگه کسی رو نمی‌دید!

 

حتی اگه قرار بود به دستش به نابودی کشیده بشم برام بهتر از این بود که با یکی دیگه باشم

 

_ من امشب جواب میدم اما فقط به خود آرمین!

 

مامان با تردید نگاهم کرد

 

_ چی تو ذهنت میگذره دختر؟

 

چشماشو ریز کرد

 

انگار توی صورتم دنبال جواب بود

 

_ اگه جوابت منفیه بی آبرویی درنیار به خودم بگو بی سر و صدا به میترا میگم این قائله تموم بشه

 

از فکر واکنش آرمین نسبت به جوابم نفس عمیقی کشیدم

 

_ اول جوابتو به خودم بگو! ولی به نظرم نیاز به این کارا نیست ، یه کلمه میشه جواب بدی

 

قاطع سر تکون دادم

_ نه . فقط به خودش جواب میدم

 

_ باشه پس میگم امشب بیاد برای جواب

 

دوباره به طرف آینه کشیده شدم

 

موهامو روی شونه هام ریختم

 

انگشت اشاره ام رو روی لبام کشیدم

 

وقتش بود یه بار دیگه اون رژ قرمز رو بزنم

 

به طرف مامان برگشتم

 

_ میشه اون رژ قرمزتو برای امشب قرض بگیرم؟

 

مامان شوک زده بلند شد و کم کم لبخند کل صورتشو پوشوند

 

بی اختیار کل کشید

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x