رمان لاوندر پارت ۶۶

4.6
(36)

 

 

لباس هایی که توی مهمونی پوشیده بودم رو توی چمدون زیرلباسام قایم کردم تا نبینه

 

لامپ اتاق رو خاموش کردم و سریع خودم رو زیر پتو چپوندم تا فکر کنه خوابم

 

چند دقیقه ای گذشت اما خبری ازش نشد

 

انتظار داشتم مستقیم بیاد توی اتاق

 

اما انتظارم بی فایده بود

 

کم کم دلهره ای سراغم اومد

 

نکنه دزد اومده بوده!

 

به آرومی پتو رو کنار زدم

 

در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم

 

توی آشپزخونه و سالن نگاه کردم اما کسی نبود

 

از شدت استرس و ترس تن و بدنم عرق کرده بود

 

روی پاشنه ی پا چرخیدم تا برگردم توی اتاق

 

اما دستم نرسیده به دستگیره ی در توی هوا موند

 

نگاهم کنار میز توالت ثابت موند

 

تنها جایی که نگاه نکرده بودم

 

آرمین همونجا بود

 

به دیوار تکیه داده بود

 

کت و پیراهنش رو درآورده و رکابی سفید رنگی تنش بود

 

سیگاری بین انگشتاش گرفته بود و دودش از دهن و بینیش بیرون می‌زد

 

نگاهم از چشمای قرمز و ابروهای درهم پیچیده اش به دست آزادش که مشت شده و پایین افتاده بود رسید

 

تمام حالاتش نشان از انفجار درونش بود

 

قلبم داشت میومد توی دهنم

 

با شنیدن صداش، همونجا میخکوب شدم و روح از تنم پر کشید

 

_ مهمونی خوش گذشت؟

 

 

 

گوشه ی لباسم رو توی مشتم فشردم

 

پس اون من رو دیده بود و دیدنش توهم نبود

 

اما خودم رو نباختم تا بدتر شک کنه

 

سعی کردم لبخند بزنم و خودم رو بی‌خبر نشون بدم

 

_ صبر نکردی وگرنه این سوال رو ازت می‌پرسیدم

 

سیگارش رو بین لباش گذاشت و عمیق پک زد

 

از در فاصله گرفتم و به طرفش رفتم

 

دودی که از دهن و بینیش بیرون اومد تصویرش رو جلوی چشمم تار کرد

 

صرفه ی کوتاهی کردم تا صدام صاف بشه

 

_ چیکار کردی توی مهمونی؟ من نبودم خوش گذشت

 

کمرش رو از دیوار فاصله داد

 

ناگهانی بازوم رو گرفت و من رو به طرف خودش کشید

 

با همون چشمای سرخ کل صورتم رو رصد کرد

 

سرش رو کنار گوشم خم کرد

 

_ رقص با اون مرتیکه چطور بود؟

 

 

محکم پیراهنم رو بالا زد

 

شکم و پهلو و سینه هام جلوی دیدش قرار گرفت

 

ناخواسته توی خودم جمع شدم

 

_ چیکار می‌کنی آرمین؟

 

دستشو از سر شونه ام لغزوند و روی پهلوم ثابت نگه داشت

 

_ زن منی و اجازه دادی اون بی‌شرف به تنت دست بزنه؟

 

 

صداش کم از غرش شیر نداشت

 

فشار دستش روی پهلوم زیاد شد

 

_ رد دستای کسی جز من روی تن سوگلیم افتاده!

 

از درد صورتم جمع شد

 

_ باید بسوزه این تنی که یه مرد دیگه لمسش کرده

 

 

دستش رو روی پهلوم چرخوند

 

_ این تن باید پوست بندازه!

 

با حس سوزشی که توی پهلوم پیچید جیغ بلندی زدم

 

_ باید بسوزه اون پوستی که دست یه بیگانه بهش خورده!

 

از شدت سوزش فریادم بلند شد و اشکم پایین ریخت

 

_ آرمین چیکار می‌کنی؟

 

اشکام تندتند پایین ریخت

 

به سختی نگاه اشک آلودم رو پایین آوردم

 

وحشت زده به آتیش سرخ سیگارش که روی پهلوم خاموش شده بود خیره شدم

 

سوزشش غیرقابل تحمل بود

 

دستام رو مشت کردم و محکم به سینه اش کوبیدم

 

_ ولم کن روانی! آتیشم زدی

 

مچ هر دو دستم رو با یکی از دستاش گرفت

 

_ خفه شو! گفته بودم دیگه نمی‌تونم مثل قبلاً ساکت بشینم و از دور به دلبریات واسه کسی نگاه کنم

 

شونه اش رو چنگ زدم و التماسش کردم

 

_ اونقدر آتیش سیگار روی این تن خاموش می‌کنم که پوست جدید بندازه!

 

با دست دیگه اش پهلوی سمت دیگه ی تنم رو چنگ زد

 

_ مال من بودی و برای یکی دیگه رقصیدی!

 

از درد و سوزش داشتم ضعف می‌کردم

 

دستش رو از پهلوم برداشت و توی جیبش برد و سیگار دیگه ای بیرون کشید

 

 

 

از بین دندونای کلید شده غرید

 

_من استاد دیوونه شدنم اینو خوب می‌دونستی و صبر منو امتحان کردی!

 

انگار اصلا التماسای من رو نمی‌دید

 

اونقدر از رقصیدن من با عمران سوخته بود که داشت من رو هم با خودش می‌سوزند

 

از شدت عجز و ناتوانیم در برابر این مرد بیزار بودم

 

با چشمای اشکی به سیگار جدیدی که توی دستش بود و داشت آتیش می‌زد خیره شده بودم

 

سیگار رو پایین برد

 

ناخواسته جیغ زدم

 

کمرم رو چنگ زد

 

_ اونقدر دلت می‌خواست تنگ بغل اون مرتیکه برقصی هان؟

 

بین هق هقم نمی‌دونستم چی بگم تا دست از سرم برداره و نجات پیدا کنم

 

_ تو رو خدا آرمین بهم حق بده اون زن هم داشت واسه تو می‌رقصید … منم با دیدنش ناراحت شدم

 

سوزش طرف دیگه ی پهلوم بار دیگه جیغم رو درآورد

 

از درد خم شدم

 

من رو محکم بالا کشید

 

_ چه لذتی داشت وقتی دستش روی تن برهنه ات نشسته بود؟

 

مهیار گفته بود این مرد تعادل روانی نداره!

 

من به حرف دلم گرفتار شدم

 

سیگار بعدی که روشن کرد جلوی چشمام سیاهی رفت

 

این بار سوزشش عمیق بود جوری که نتونستم روی پاهام بایستم

 

زانوهام سست شد و قبل از این که بی‌جون روی زمین بیوفتم زیر بغلم رو گرفت و غرید

 

_نمی‌ذارم بخوابی!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x