رمان لاوندر پارت ۷۴

4.7
(51)

 

آرمین وصیت نامه رو برداشت و مشغول خوندن شد

 

چشمام به درز در چسبیده بود تا ببینم چی میشه

 

تمام حالتاش رو از نظر گذروندم

 

صورتش جمع شد و دست آزادش مشت شد

ناگهانی وصیت نامه رو با مشتش روی میز کوبید

 

_ طبق این وصیت نامه ارث و میراث زیادی به من می‌رسه کو این اسناد؟

 

میرزایی، آرمین رو به آرامش دعوت کرد

 

اما فقط من می‌دونستم که آرامش با این مرد بیگانه بود

 

_ دوتا از اسناد فقط دست منه بقیش دست پدرت بوده

 

آرمین مشتش رو باز کرد و این بار کف هردو دستش رو روی میز کوبید

 

_ با من بازی نکن میرزایی! طبق این وصیت نامه کل ارث پدرم به من رسیده! تک تکشون رو اینجا نام برده

 

آرمین با خشم غرید

_ اما اسنادی که دست توئه فقط برای یه زمین و یه خونه ی روستائیه!

 

میرزایی تایید کرد

 

_ اسنادی که دست خود پدرم بوده رو دیدم نصف این املاک هم نبود تا امروز فکر می‌کردم ارث زیادی نداشته امروز میبینم که از بی خبری من سواستفاده شده

 

میرزایی تکونی خورد

 

_ این چه حرفیه آرمین خان بدون اجازه ی شما آب خورده نمیشه

 

آرمین بلند شد

 

_ بقیه ی اسناد کجاست؟ چه گوهی در نبود من خوردین؟

 

 

 

میرزایی هم متقابلاً بلند شد و رو به روش ایستاد

 

انگار از حرف آرمین تعجب کرده بود

 

_ در نبود شما سه سال قبل همون زمین هایی که وکالت داده بودین فروخته شده ، تقریبا نصف املاک

 

با این حرفش یاد همون پرونده ی قرمز رنگ توی شرکت عمران افتادم

 

صدای فریاد آرمین خونه رو لرزوند

 

_ نصف املاک من بدون خبر من فروخته شده کی بهتون اجازه ی فروش داده؟

 

میرزایی چنگی به موهاش زد

 

_ خودتون نبودین اما امضای شخص شما پای وکالت نامه بود

 

آرمین لیوان آب رو برداشت و سرکشید و لیوان رو روی میز کوبید

 

_ فقط فردا مهلت داری که بهم خبر بدی کی از من وکالت گرفته و زمین های من به کی فروخته شده

 

_ بذارید قانونی اقدام کنیم

 

_ دادگاه و قانون حالیم نیست میرزایی فقط تا فردا

 

میرزایی سری تکون داد

 

_ خودم همه چی رو ثبت و ضبط کردم اما فعلا حضور ذهن ندارم فردا بهتون میگم که کی و چه جوری اون املاک فروخته شده

 

آرمین که مشتش لحظه ای باز نمی‌شد میرزایی رو بدرقه کرد

 

لحظه ی آخر میرزایی به طرفش برگشت

 

_ پدرتون قبل از مرگش این وصیت نامه رو تنظیم کرد و تاکید داشت که همه چی به نام شما زده بشه و ازم خواسته بود زمانی که به سن قانونی رسیدین وصیت نامه رو فقط برای شخص شما باز کنم

 

_ سگ تو روحش! تحفه برام گذاشته مرتیکه

 

از این حرفش جا خوردم

انگار با پدر خودش هم دشمنی داشت

 

 

 

میرزایی به روی خودش نیاورد

 

کنجکاو ادامه داد

 

_ تعجبم از اینه که چرا تا الان سراغی ازش نگرفته بودین؟

 

آرمین تند جواب داد

 

_ نیازی نمی‌بینم به کسی جواب پس بدم

 

میرزایی حرف دیگه ای نزد و از اونجا رفت

 

حس بدی به این قضیه داشتم

 

چون با چشم خودم دیده بودم که عمران قصد ضربه زدن به آرمین داشت

 

قبل از اینکه توجه آرمین به این سمت جلب بشه، در اتاق رو کامل بستم و خودم رو توی تخت انداختم و پتو رو روی سرم کشیدم

 

با اینکه شام نخورده بودم حس سیری داشتم

 

اون شب واقعا نیاز داشتم که کابوس سراغم نیاد

 

تجربه نشون داده بود مصرف داروها هم تاثیری روی کابوس های من نداشت

 

اما شب‌های قبل از زمانی که کنار آرمین می‌خوابیدم خبری از کابوس نبود

 

اما بودن کنار شوهرم برام تاوان داشت

 

مثل شمشیری بود که برای رسیدن به غلافش باید تیزیش رو به جون می‌خریدم

 

چه جوری می‌تونستم یه بار دیگه کنارش بخوابم و زخمی نشم؟

 

طولی نکشید که در اتاق باز شد و اومد داخل

 

ناخواسته توی خودم جمع شد

 

اتاق که توی تاریکی محض فرو رفت

بالشم رو برداشتم و از تخت پایین اومدم

 

باید قبل از اینکه خوابش می‌برد بهش نزدیک می‌شدم

 

 

هنوز چشمام به تاریکی عادت نکرده بود

 

با احتیاط قدم برداشتم تا به چیزی برخورد نکنم

 

بالش به دست به کاناپه ای که آرمین روش خوابیده بود نزدیک شدم

 

_ خوابی؟

 

کوتاه جواب داد

 

_ نه

 

نمی‌دونستم چطور باید بهش بگم که اومدم توی بغلش بخوابم

 

_ چی می‌خوای نصف شبی؟

 

بالش رو محکم‌تر بغل کردم

 

_ من شبا کابوس می‌بینم

 

کم کم چشمام به تاریکی عادت کرد و دیدم که آرمین از روی کاناپه نیم خیز شد

 

_ می‌دونم!

 

کوتاه جواب دادنش استرسم رو بیشتر کرد

 

با احتیاط ادامه دادم

 

_ داروها هم تاثیری ندارن

 

ناگهانی بازوم رو کشید

 

چون غیر منتظره بود ، کنارش روی کاناپه افتادم

 

_ باید دکترت رو عوض کنی

 

چنگی به موهام زدم و از توی صورتم کنار زدمشون

 

_ دکترای زیادی رفتم و دارو زیاد دارم ربطی به دکتر نداره

 

بی حوصله جواب داد

 

_ حتما باید مثل بچه ها برات لالایی بخونم

 

انگار می‌خواست من رو وادار کنه که حرف اصلیم رو به زبون بیارم

 

پلکام رو روی هم فشار دادم

 

_ باید امشب بغل تو بخوابم آرمین!

 

کنار هم…

صورتش کامل به طرفم برگشت

 

میزان تعجبش رو از این حرفم می‌تونستم بفهمم

 

چشمام باز شد

 

صورتش به صورتم نزدیک شد

 

دوطرف شونه ام رو با دستاش گرفت

 

تیزی نگاهش از توی تاریکی هم واضح بود

 

_ آغوش من جای امنی نیست برات!

 

سرم رو پایین انداختم

 

_ اون قسمت از شبایی که کنار تو خوابیدم دیگه کابوس ندیدم

 

با قلبی ضربان گرفته سرم جلو بردم و روی پاش گذاشتم

 

درحالی که از استرس داشتم پس میفتادم

 

با صدای لرزونم اضافه کردم

 

_ جا میشم تو بغلت فقط به خاطر کابوسام

 

دستش روی بازوم نشست

 

سرش رو کنار گوشم خم کرد

 

_ امشب رو اجازه میدم تو بغلم بخوابی …

 

زیر فشار دستش، بازوم سوخت

 

صدای خش دارش زیر گوشم پیچید

 

_ فقط به خاطر کابوسات!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mah
Mah
11 ماه قبل

سلام خداقوت چرا آپدیت نمیشه چنل نویسنده رو کسی داره برام بفرسته؟

Ghazale Hamdi
10 ماه قبل

قاصدک جون چرا دیگه پارت نمیزاری؟

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

چراااااا؟؟؟
پارت نمیده؟🥺🥺
ما گناه داریم

Mah
Mah
10 ماه قبل

سلام چرااپدیت نمیکنید
من تو چنل شخصی نویسنده دیده بودم پاره‌ای جدید الان نمیتونم مجدد چنلش ن پیدا کنم لطفا مسئولیت رمان قبول کردین پارت گذاری‌ش مرتب انجام بدین😢

Mah
Mah
10 ماه قبل

عزیز جان چرا اینقد مطمن میگی نذاشته
من تا بعد قتل عمران و درخواست طلاق واسه مدیا از طرف باباش خوندم تا دزدین مدیا توسط آرمین رفتن ب عمارت تو روستا و… ولی دست خواهرم خورد از چنل لفت شد

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

چراااا😭😭😭

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

والا من نمی‌فهمم خانم مرادی نویسنده تاریکی شهرت داخل چنل از هر ۱۰ تا پارت توی ۵ تاش می‌نوشت قراره چاپ بشه و کپی کردنش حلال نیست ولی باز هم پارت گذاری رو قطع نکرد
نمیدونم این نویسنده هایی ‌که اینجوری میکن فکر میکنن که خیلی شاخن؟
نه به خدا فقط فحش خور خودشون رو زیاد میکنن

عرشیا خوب
7 ماه قبل

چرا رمان به این قشنگی پارت گذاری نشه لطفاً رسیدگی کنید همچنین رمان هیژا خیلی دوست دارم این رمان هارا

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x