بی آبرویی نکرده بود!
هیچ جرمی انجام نداده بود اما ساواش…
آنقدر از ساواش میترسید که تمام بدنش به لرزه افتاده بود
ناخواسته دستش را به شکمش گرفت و ناله کرد
_ آی … من … من کاری نکردم
درد شدت یافت
زن غرید
_ دفعه بعد به آقامون میگم خودش بیاد حرف بزنه … انگار شما شهریا….
چشمش که به شلوار لادن افتاد با عصبانیت لب گزید
لادن بیشتر خم شد
_ ساواش … آخ خدا
خون روی ران هایش جریان داشت
ساواش کنار گوشش غرید
_ چی میگه این؟
_ دروغه
زن چادرش را زیر بغلش چپاند
_ من که بهتون گفتم
بچه منو فرستاده واسش آزمایش بارداری بگیره!
لادن بلندتر ناله کرد
زن حتی اسم بیبی چک را هم نمیدانست؟
ساواش با خشونت بازویش را کشید و جلوتر از او ایستاد
_ این مزخرفاتو تموم کن خانم
دیگه هم نیا اینجا که بد میبینی
زن غرید
_ خوبه حالا بدهکارم شدیم
لادن دیگر نتوانست طاقت بیاورد
استرس شدید حالش را بدتر کرده بود
روی زانو خم شد و بلند نالید
_ آی
ساواش بهت زده شانه هایش را گرفت
_ چته؟
زن سر بچه را در شکم خودش فرو کرد و چشم غره رفت
_ ببرش درمونگاه تو جاده
مگه بار شیشه نداره؟
این خونریزی معمولی نیست که ، زبونم لال خونریزی سقطه
لادن میان درد وحشت زده زمزمه کرد
_ چی میگی خانوم؟ آی … من خیلی وقتا اینطوری میشم سقط چیه؟
زن دست بچه را کشید و غرغر کنان راه افتاد
_ زن حامله عادت میشه و ما نمیدونستیم
ساواش در را پشت سرش بهم کوبید و غضبناک سمت دخترک برگشت
با ترس و درد نالید
_ درد دارم … میشه … میشه بری مُسکن و پد بخری؟
ساواش به شلوارش خیره شد و او خجالت زده پاهایش را بهم چسباند
_ چرا انقدر خونریزیت شدیده؟
لادن وا رفت
صدایش پر از شک و بددلی بود
به خودش و شانسش لعنت فرستاد
به پسرک دهن لق همسایه هم همینطور!
سعی کرد آرامش را حفظ کند
_ چون … چون این ماه عقب انداخته بودم بعد من همیشه…
ساواش میان حرفش پرید و همه چیز بدتر شد
_ چرا عقب انداختی؟
بغض کرد
با درد لب زد
_ ساواش؟
_ جواب منو بده جای ساواش ساواش کردن
_ چی بگم؟ توروخدا اینطوری نکن
خیلی درد دارم مسکن نخورم میمیرم
_ درست جواب منو ندی خودم میکشمت
خدایا…
مجبور بود
در دل به مادرش التماس کرد ببخشدش
نگاهش را دزدید
_ به جون مامانم الکی میگه ساواش
آزمایش بارداری چیه آخه
اگر نمیگفت ، اگر قسم نمیخورد ساواش دوباره به جانش می افتاد
طاقت نداشت…
ساواش دندان روی هم فشرد و چنگی در موهایش زد
او حتی از لادن هم کلافه تر بود
بی میل غرید
_ برو تو حموم تا همه جارو به گند نکشیدی
سمت سوییچ و کیف پولش رفت و ادامه داد
_ چی باید بگیرم؟
لادن تلخ لبخند زد
شاید روزی همه چی بهتر شود
این مرد بالاخره میبخشیدش
حتی حالا از روزهای اول نرم تر شده بود
_ واست مینویسم
ساواش سرد سر تکان داد و برای برداشتن کتش سمت اتاق قدم برداشت که چیزی زیر پایش آمد
ناسزایی به خانه قدیمی گفت و نگاهی به موکت انداخت
با دیدن بیبی چک صورتی رنگ خشک شد..
لادن مسیر نگاهش را دنبال کرد و برای ثانیه ای حس کرد زمان متوقف شد
کاش حالا که جسارت بریدن نفسش را نداشت قلبش از حرکت می ایستاد
بی جان لب های خشکش را حرکت داد
_ من … ساواش
به نفس نفس افتاد
انگار مسافتی طولانی را دویده
ساواش خم شد و با چشمان به خون نشسته بیبی چک را برداشت
لادن به پشت سر خیره شد
اگر از در بیرون میدوید چه؟
میتوانست نجات پیدا کند؟
اصلا کجا را داشت برود؟
خانه ی پدری؟
کدام یک از خواهرهایش در را به رویش باز میکردند؟
پاهایش حتی توان ایستادن هم نداشت چه برسد به دویدن!
_ من … ازش استفاده نکردم … به خدا فقط … فقط برای … من یاد نداشتم … فکر کردم که تو …
با ضربه محکمی که روی گونه اش فرود آمد صدایش خفه شد
وحشت زده روی زمین افتاد و با هر دودست صورتش را گرفت
ساواش پچ زد
_ پاشو
نیمه چپ صورتش را به زمین فشرد و هق زد
_ نزن … توروخدا باورم کن ساواش
_ پاشو تو چشمای من نگاه کن
_ پریودم عقب افتاده بود از استرس
ساواش عصبی تر غرش کرد
_ پاشو بهت میگم
لادن زار زد
_ تو که میبینی پریودم … اگر حامله بودم….
صدایش با نعره ساواش خفه شد
_ بهت میگم پاشو هرزه
با پاهای لرزان ایستاد و حتی فرصت پلک زدن هم پیدا نکرد
چرا که انگشتان ساواش دور گردنش حلقه شد
بدن بی جانش را عقب هل داد ، تا جایی که به دیوار چسبید و بعد با تمام توان انگشتانش را فشرد
_ باید همونجایی که لخت تو تخت اون حروم زاده پیدات کردم میکشتمت
سلام پارت ١٢٣
من تازه وارد شدم میخواستم بدونم چه روزهای رمان ماتیک و میزارید مرسی
سلام اگه نویسنده پارت بده یه روز در میونه
وای کاش یکی لادن رو از دست ساواش نجات بده، کاش این دوتا اخر داستان با هم نباشن و لادن بره🥲