دخترک بیهوش گوشه آشپزخانه افتاده بود
سمتش قدم برداشت و چرا نفس کشیدنش را حس نمیکرد؟
سرش را میان دستانش گذاشت
پوست صورتش یخ بود!
_ لادن؟ میشنوی صدامو؟ باز کن چشماتو
صدایش میلرزید
لب گزید و عصبی پوف کشید
چه بلایی سرش آمده بود؟
تقصیر خودش بود
او مقصر نبود
او…
افکارش پاره شد
نتوانست طاقت بیاورد
دندان روی هم فشرد و دخترک را روی دستانش بلند کرد
چرا هر سری سبک تر از بار قبل میشد؟!
شک نداشت کودکی ده ساله از او سنگین تر است
صندلی پشت خواباندش و در را بست اما قبل ازینکه رویش را برگرداند چشمش به پنجره اشپزخانه افتاد
بهت زده به مواد غذایی پخش شده روی زمین خیره شد
مگس ها و گربه ای کنارش میچرخیدند
خشمگین موهای خودش را چنگ زد
دخترک احمق
مواد غذایی آنجا چه میکرد؟!
از گرسنگی به این حال افتاده بود؟
دوست داشت سرش را به دیوار بکوبد اما زمان نداشت
سوار شد و همانطور که پایش را روی گاز میفشرد رو به جسم بی جان دخترک غرید
_ سرتاپات برای من دردسره
با کی لجبازی کردی آخه؟!
خداتو شکر کن حال و روزت اینه وگرنه بلایی به سرت میآوردم که تا عمر داری یادت نره
احمق کودن
آنقدر فرمان را میان انگشتانش فشرده بود که دستش درد داشت
فاصله زیاد بود
به اولین درمونگاه که رسید دخترک را روی دستانش بلند کرد و دوید
زیرلب به خود تشر زد
_ وقتی انقدر احمقی که این ساعت شب میای سراغش تو این دهکوره هر بلایی سرت آورد حقت بود
نتوانست سر حرفش بماند
زمانی که پرستار و دکتر ها دورش جمع شدند و مرد با اخم پرسید چه کسی به این بچه گرسنگی داده وجدانش به درد آمد
مرد با تأسف سر تکان داد
_ شما چه نسبتی باهاش دارید؟
کلافه جواب داد
_ زنمه
_ چطوری زنتونه که خبر ندارید حداقل چهار پنج روز بدون غذا مونده؟!
ساواش در دل اصلاح کرد
هفت روز!
_ من سفر بودم
_ یعنی چی آقای محترم؟
دختر مردم بدنش یخه
افت شدید قند خون داشته
اگر چند ساعت دیرتر میاوردیدش ممکن بود جونش رو از دست بده
بدنش به شدت ضعیف شده اون وقت تنها توضیحتون اینه سفر بودید؟
ساواش عصبی نگاهش کرد
کم خودش عذاب وجدان داشت که حالا این مرد هم اضافه شده بود!
_ به پدر و مادرش خبر بدید بیان اینجا
باید از شرایط دخترشون اگاه بشن
او میدانست همین دختر مظلوم را از زیر تن برهنه مردی غریبه بیرون کشیده بود؟!
_ پدرش منم ، مادرش منم
تموم شد؟!
اگر نمیتونی کاری براش انجام بدی میبرمش
مرد برای هزارمین بار با تاسف سر تکان داد
_ خداتونو شکر کنید که به احتمال قوی تا زمانی که بهوش بوده هر چندساعت آب قند خورده وگرنه احتمالا دیروز تموم کرده بود
این عملا شکنجهست!
کسی که این بلا رو سرش آورده کلاهشو بندازه بالا تر که بویی از انسانیت نبرده!
ساواش موهایش را چنگ زد و آب دهنش را فرو داد
باید به مرد حمله میکرد
باید یقه اش را میگرفت و فریاد میزد که تو میدانی از دست زنت که از آخرین رابطهاتان مدت ها گذشته بیبی چک بگیری چه حسی دارد؟
باید خودش را تبرئه میکرد اما نتوانست
تنها زمانی که آمپول های تقویتی لادن تزریق شد و سرمش را زدند کنار تختش نشست و سرش را به دیوار تکیه داد
حال در اتاق تنها بودند
کم کم رنگ به صورتش برمیگشت اما همچنان ضعیف و رنجور بود
بغضش را فرو داد و با پوزخند انگشتش را روی دست لاغر و نحیف دخترک کشید
_ چرا همه دلشون به حال تو میسوزه بچه؟
نویسنده عزیز دیگه این رمان خیلی طولانی شده یه سرنوشتی برای لادن تعیین کنید وهمه بفهمن لادن بی گناهه
💓 💓 💓