رمان ماتیک پارت ۱۳۰

4.4
(53)

 

 

 

با خشم کنار گوشش غرید

 

_ اینجا چه غلطی میکنی؟

نگفتم بمون تو ماشین؟

 

لادن شانه بالا انداخت

نمی‌توانست زیاد سرپا بایستد

 

_ اونجا حوصلم سر می‌رفت

 

ساواش بهت زده و عصبی بازویش را گرفت

 

_ مگه اینجا شهربازیه که اونجا حوصلت سر میرفت؟

بهت گفتم بتمرگ تا برگردم

پا برهنه اومدی دنبال من؟ همه زل زدن بهمون

شبیه کارتن خوابا شدی!

 

لادن پوزخند زد

 

_ تو هم چند ماه تو زندان باشی بعدش فروشگاه زنجیره‌ای برات تبدیل میشه به شهربازی استاد!

 

ساواش دندان روی هم فشرد

 

دست دور کمرش انداخت و همانطور که بلندش میکرد غرید

 

_ هی استاد استاد نکن زبون دراز

هیچی نمیخرم برت میگردونم خونه که زبونت کوتاه بشه

 

دخترک را شبیه به بچه دوساله روی دستانش بلند کرد و در سبد خرید نشاند!

 

 

 

 

متوجه گشاد شدن چشمان اطرافیان بود اما محل نداد

 

لادن بی حال خندید

 

_ دیدی شهربازی بود؟

 

ساواش چشم غره رفت و هم زمان نگهبان فروشگاه جلو آمد

 

_ مشکلی نیست جناب؟ مزاحمتون شدن؟

 

لادن تلخ پوزخند زد

انگار واقعا سر و وضعش به کارتن خواب ها شباهت داشت!

 

ساواش عصبی سبد خرید را هل داد و تشر زد

 

_ خیر مشکلی نیست! بفرمایید شما

 

دخترک سبک بود اما کنار کیسه برنج و روغن وزنش به چشم می آمد

 

سبد خرید را نزدیک صندلی ها هدایت کرد

 

_ بیا پایین بشین اینجا تا خریدم تموم بشه

 

لادن سرش را به دو طرف تکان داد

شبیه به دوران دبیرستان و بازی کردن هایش با اعصاب این مرد

 

_ نمیشینم ..‌. همه عجیب نگاهم می‌کنن

 

_ همه‌ی جا رو گرفتی

خرید نکنم خودت گرسنه میمونی

 

 

 

_ چقدرم تو نگران گرسنه موندن من میشی

 

صدایش بالا رفت

 

_ بهت گفتم زبون درازی نکن

 

زانوهایش را در شکمش جمع کرد تا مثلا کوچک تر شود!

 

_ من که کوچیکم!

هرچی میخوای بخر بذار کنارم

چندتارو هم میگیرم بغلم

تموم؟!

قراره چندماه زندانیم کنی تو اون خونه

دلم تنگ شده آدم ببینم!

خدا میدونه باز کِی تا پای مرگ میبریم و گذرمون به درمونگاه میفته من میتونم از اونجا بیام بیرون!

 

ساواش عصبی دندان روی هم سایید و سبد را سمت قفسه هل داد

 

کل ماهیچه و چربی و گوشت ها آب شده بود جز زبانش!

 

پنیر ، کره ، چند نوع مربا و همبرگر از یخچال به سبد انتقال داد و لحظه آخر لادن شکلات صبحانه را چنگ زد

 

ساواش با خشم از حرکت ایستاد و جدی تشر زد

 

_ اگر قراره فضولی کنی رو صندلی بشین لادن

 

دخترک لب چید

 

_ خیلی گرسنمه

 

 

 

_ نشنیدی دکتره چی زر زد؟

گفت گوشت و مایعات

 

لادن با دلخوری شکلات را در قفسه برگرداند و سرش را روی زانوهایش گذاشت

 

ساواش محلش نداد و به ادامه خرید مشغول شد

 

متوجه بود که دخترک دور از چشمش بسته چیبس و پفک را به سبد منتقل کرد و حتی در عوض شکلات صبحانه‌اش چند بسته شکلات دیگر برداشت اما خودش را به ندیدن زد!

 

مشغول انتخاب میوه بود که مردی همراه دختربچه‌ی پنج ساله از کنارشان گذشت

 

صدای بچه را شنید

 

_ بابا منم بذار تو سبد

 

مرد نگاه بدی به لادن انداخت

 

_ بزرگ شدی بابا این لوس بازیا چیه! زشته

 

قبل ازینکه فرصت جواب دادن داشته باشد لادن رو به دختربچه زبان درازی کرد

 

صدای گریه‌ی بچه که بلند شد ساواش با تاسف سر تکان داد و سبد خرید را پشت میز کسانی که اجناس را فاکتور می‌کردند متوقف کرد

 

دخترک را از سبد بیرون آورد و کنارش روی زمین گذاشت

 

_ تکون نخور پاهات بیشتر کثیف نشه

ماشینو به گند میکشی بچه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x