رمان ماتیک پارت ۱۳۵

4.4
(60)

 

به وزوزهای لادن اعتنایی نکرد

 

همانطور که بازویش میان دستان او فشرده میشد سمت خانه برگشت

 

بدن دخترک طوری میلرزید که انگار در فیلم ترسناکی محبوس شده است

 

بی توجه به پله ها سمت راه باریک و شیب مانندی راه افتاد و ثانیه ای بعد صدای زمین خوردن و جیغ دخترک گوش هایش را پر کرد

 

باران شدت گرفته بود

 

عصبی روی بدنش خم شد و بازویش را بالا کشید

 

_ نمیتونی مثل آدم دو قدم راه بیای؟

 

تمام بدن دخترک غرق گل بود

 

با چشمان خیس از اشک دندان روی هم فشرد و سعی کرد هق نزند

 

_ من تازه چند هفتست از رو ویلچر بلند شدم

تاریکه ، پا برهنه‌ام و زمین شیب و پر گِله

 

بازویش را کشید و بی توجه به صدای ناله اش سمت خانه راه افتاد اما با روشن شدن فضا و دیدن بدن گلی اش چهره در هم کشید

 

_ برو تو حموم تا همه جا رو به گند نکشیدی

 

مردمک های لادن لرزید

 

نگاه وحشت زده ای به در حمام انداخت و آب دهانش را فرو داد

 

جرات مخالفت نداشت اما کار دیگری از دستش بر نمی آمد

 

ترجیح می‌داد ساواش سمتش حمله کند تا مجبور شود در آن حمام پا بذارد

_ من … نمیرم اونجا

 

ساواش با چشمان سرخ شده از آثار نمک سمتش برگشت

 

_ یعنی چی؟

 

_ می‌ترسم

 

ساواش دیگر معطل نکرد

 

اعصابش بهم ریخته بود

 

بازویش را کشید و با پا در حمام را هل داد

 

دخترک را در حمام پرت کرد و دوش آب سرد را رویش گرفت

 

صدای جیغ هایش که بلند شد عصبی دستش را بالا برد و فریاد کشید

 

_ دلم میخواد صدات در بیاد تا دندوناتو بریزم تو دهنت

 

لادن هق زد

 

دیوانه وار مشت هایش را روی سینه او کوبید و بی توجه به تهدیدی که شده بود جیغ کشید

 

_ کثافت … من اینجا نمی‌مونم

 

ساواش نعره زد

 

_ بسه

 

سعی کرد دست هایش را اسیر کند اما ضربه های جنون آمیز لادن تمامی نداشت

 

_ منو آوردی تو این دخمه زندانیم کردی

گرسنگی میدی بهم

کتکم میزنی

من کلفتت نیستم میشنوی؟

زنتم ، زنت

اگر خفه خون گرفتم واسه اینه که بالاخره حقیقت برملا بشه و شرمنده بشی

 

ساواش کلافه لباس دخترک را از سرش بیرون کشید و خشمگین کنار گوشش غرید

 

_ بشور خودتو

رو مغزم نرو لادن

نذار به خودم یاداوری کنم لخت از زیر کی بیرونت کشیدم

 

شامپو را روی سر و بدن لادن خالی کرد و عقب هلش داد

 

بدن بی جان دخترک به دیوار برخورد کرد و صدای گریه هایش بالاتر رفت

 

از موهای بلندش آب میچکید و سعی داشت با دست هایش بالاتنه اش را بپوشاند

 

لرزان نالید

 

_ تو هم بمون تا شامپوهارو بشورم

 

ساواش که دست به کمر شاکی به زمین زل زد با عجله مشغول چنگ زدن موهای گلی اش شد

 

لباس زیرش را در نیاورد

 

نه اینکه ساواش را محرم نداند نه…

 

تنها از نگاه او احساس حقارت می‌کرد

 

حس فاحشه ای را داشت که همه جوره خودش را به مردی عرضه میکند اما مرد او را در حد خود نمی‌بیند!

پشت به ساواش بدنش را شست و زیر دوش آب اشک ریخت

 

به محض رها شدن از گل و شامپو دوش را بست و حوله را دور بدنش گرفت

 

ساواش با اخم از حمام بیرون زد و او بعد از بیرون آوردن لباس زیرهای خیسش دنبالش دوید

 

گوشه اتاق روی صندلی چوبی نشسته و سرش را در موبایلش فرو برده بود

 

بی توجه به او مشغول خشک کردن موهایش شد اما گفته های ساواش از ذهنش بیرون نمی‌رفت

 

(میدونی یک شب به چی فکر میکردم؟

به اینکه منم غلطی که تو کردی رو تکرار کنم)

 

آنقدر از ترس و استرس لب هایش را زیر دندان فشار داده بود که ورم کرده و سرخ شده بودند

 

چشمانش بهم مالیده و خمار بود و از موهایش آب می‌چکید

 

لباس زیرهایش را برداشت و از اتاق بیرون زد

 

شورت را پوشید و با حوله گردنش را خشک کرد

 

دستش سمت سوتین رفت اما به یاد اورد ساواش چطور با یک جمله سوزانده بودش!

 

(رفتم زن آوردم خونه ولی نتونستم!

تو چطور انقدر کثافت شدی؟)

 

دندان هایش را روی هم فشرد

 

حوله را پشت در آویزان کرد ، سوتین را تن زد و بدون بستنش وارد اتاق شد

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x