رمان ماتیک پارت ۱۵۸

4.6
(68)

 

 

ساواش بدون آنکه محلش دهد شامپو را روی سر خودش ریخت و موهایش را چنگ زد

 

لادن همچنان چشمانش را بسته بود

 

ساواش با جدیت برخلاف چنددقیقه پیش گفت

 

_ فردا شیش و نیم بیدارت میکنم

 

لادن با چشمان بسته اعتراض کرد

 

_ چه خبره

 

_ هشت کلاس دارم دانشگاه

 

_ تو کلاس داری ، به من چه؟

 

ساواش صورتش را زیر دوش گرفت و بعد آب را بست

 

حوله ای دور کمرش گرفت و با حوله ی کوچک دیگری آب موهایش را گرفت

 

_ با هم میریم سر کلاس!

 

گفت و بدون هیچ توضیح دیگری از در حمام بیرون زد

 

لادن سرش با به وان تکیه داد

 

خسته بود و خوابش می آمد

 

جز ثانیه اول پای گچ گرفته اش را به لبه وان بیرون از آب‌ تکیه داده بود و لگنش از سنگینی گچ تیر می‌کشید

 

به سختی خودش را شست

 

تمام مدت مواظب بود گچش بیش از آن خیس نشود

 

با هزار زحمت از وان بیرون آمد و زیرلب به ساواش ناسزا گفت

البته حداقل به این بهانه دوش گرفته بود

 

آنقدر گچ سنگین بود و بدنش کوفته شده بود که به چشم نمی‌دید حمام کند

 

حوله اش را پوشید و تلخ لبخند زد

 

ساواش دست به لوازمش نزده بود

 

لنگان خودش را به تخت رساند

 

به نفس نفس افتاده بود

 

خودش را روی تخت دراز کرد و برخلاف میلش صدایش را بالا برد

 

_ ساواش؟

 

کسی جوابش را نداد

 

پا به خارش افتاده بود و قطرات آب‌ از گچ روی زمین میچکید

 

دوباره صدایش زد و او بالاخره با چشمان سرخ و خواب آلود در چهارچوب ایستاد

 

سرگردان نالید

 

_ خیسش کردی ، چطوری بخوابم؟

من شاید نتونم مسئله هندسه حل کنم اما عقلم میکشه آدمی که گچ داره رو نندازم تو وان حمام

 

ساواش پوف کشید

ده دقیقه بعد با سشوار مشغول خشک کردن گچ بودند!

سرش را به شیشه‌ی ماشین تکیه داده و چرت می‌زد

 

ساواش اما برخلاف او سرحال بود

 

پیراهن مشکی رنگ جذبی به تن داشت و آستین هایش را تا زده بود

 

ساعت گران قیمتش دور مچ دست چپش خودنمایی می‌کرد

 

موهایش را سمت بالا شانه زده بود و اخم کمرنگی به چهره داشت

 

لادن آرام نالید

 

_ کجا داریم میریم؟

 

ساواش با جدیت جوابش را داد

 

انگار نه انگار که دیشب مثل بچه ها او را در وان حمام انداخته بود!

 

_ چندبار پرسیدی منم جوابت رو دارم!

دانشگاهی که تدریس می‌کنم

 

لادن آه کشید

 

مانتوی تنش گشاد بود و مقنعه اش چروک

 

حتی یک رژلب هم به صورت نداشت

 

_ من پیاده نمی‌شم

کارت رو بکن برگرد

 

_ نیاوردمت که تو ماشین بشینی

 

سری برای نگهبان تکان داد و وارد پارکینگ اساتید شد

 

لادن نالید

 

_ سرووضعمو ببین ، پام تو گچه!

 

_ پیاده شو

 

عملا مثل جوجه اردک ها به ساواش چسبیده بود

 

اکثر دانشجوهای دختر انگار از مراسم عقد برگشته بودند!

 

موهای بافته شده ، آرایش های حرفه ای و تیپی که لادن حتی خارج از دانشگاه هم نمی‌زد

 

زیرلب زمزمه کرد

 

_ انگار نه انگار کله سحره!

 

_ به من نچسب ، صاف راه برو

 

کمی فاصله گرفت و معذب پچ زد

 

_ آروم برو نمیتونم با این گچ راه برم

میشه برگردم تو ماشین؟

 

_ نه

 

_ چرا؟

 

_ چون اینا دانشجوهای ترم یکن

بدون کنکور ثبت نام کردن

باید این ترم درسای پیش دانشگاهی رو پاس کنن

 

سرگردان نگاهش کرد

 

با جدیت قدم برمیداشت و نگاه دانشجوها سمتش کشیده می‌شد

 

معذب در خودش جمع شد

 

_خودم تو خونه یاد میگیرم

 

ساواش سمت آسانسور اساتید راه افتاد

 

_ کلاس 208

 

لادن لب زد

 

_ چی؟

 

در آسانسور بسته شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 68

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
inora natsukashii
4 ماه قبل

لطفاً یه کاری کنید دیگه پرونده خیانت بسته شه و یه حامی برای لادن درست کنه و کاری کنه لادن اون حامیش یکی از فامیلاش باشه و تو همین مهمونی همو ببینن و لادن براش همه چیز رو تعریف کنه وبا کمک اون بی گناهیشو ثابت کنه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x