رمان ماتیک پارت ۴۴

4.4
(37)

 

 

 

پدرش پرسید :

 

_ چه حرفی داری باهاشون دخترم؟

هر حرفی هست تو دادگاه گفتی

 

سرش را بلند کرد و در چشمان پدرش خیره شد

 

_ بابا لطفاً ، فقط نذار همشون بیان بالا

 

_ کدومشونو میخوای ببینی؟

 

لعیا معترض گفت :

 

_ مگه فرق داره؟ همشون مثل هم

هیچ حرفی ندارن برای زدن

ندیدید تو دادگاه وکیلشون چه قدر پررو و حق به جانب بود؟

خداروشکر که به سزای کارشون رسیدن

حالا پنجاه سال منتظر آزادی تک پسرشون بمونن بفهمن ما اون روزا چه حالی داشتیم!

 

لادن قاطع جواب داد :

 

_ من نه قصد رضایت دادن دارم نه کل‌کل کردن

اون لادنی که می‌شناختید مرده

دیگه زنده نیستم که بخوام بدون برنامه و از روی احساسات کاری بکنم

باز کنید درو

من منتظرشون بودم

 

پدرش کوتاه آمد

 

ارام پرسید :

 

_ کدومشونو راه بدم دخترم

 

لادن نفس عمیقی کشید :

 

_ عمه‌اش رو ، مدیر مدرسم بود بابا یادته؟

ببینیش میشناسیش ، فقط به اون اجازه بده بیاد بالا

 

 

لاله و لعیا کمکش کردند به اتاقش برگردد

 

ارام تشکر کرد و ادامه داد :

 

_ لطفا وقتی اومد بگید بیاد اتاقم

 

_ ماهم میمونیم!

 

_ میخوام تنها باهاش حرف بزنم

 

_ لادن!

 

_ لطفاً لاله ، نذار مامان بیاد تو

بعدا دلیلشو می‌فهمید

 

_ امیدوارم کار احمقانه ای نکنی لادن

 

لادن بهت زده نگاهش کرد

 

فهمیده بود؟

 

_ چی؟

 

_ مامان و بابا پیر شدن تو این چندوقت

خداروشکر که بهوش اومدی

ولی بدون دیگه طاقت یک بدبختی جدید رو ندارن

ما دخالت نمیکنیم ولی هرتصمیمی میخوای بگیری این رو هم در نظر بگیر

 

گفت و از اتاق بیرون رفت

 

لادن به قاب عکس روی میز خیره شد

 

تصویر خانوادگیشان

 

او ، پدر و مادرش و دخترها

 

کارش احمقانه بود اما اگر انجامش نمی‌داد هرگز نمیتوانست به زندگی اش ادامه دهد

 

شاید آن ها هم روزی میبخشیدنش…

 

 

آنقدر در فکر فرو رفته بود که متوجه گذشت زمان نشد

 

وقتی به خودش آمد که زن بالای سرش ایستاده بود

 

نگاهش کرد

 

احساس می کرد در همین سه سال کمی شکسته شده است

 

مثل زمان مدرسه مرتب نبود و لباس های سر تا پا مشکی به تن داشت

 

_ سلام گلم … بهتری عزیزدلم؟

 

لادن پوزخند زد

 

_ سلام ، سرما نخوردم که بهتر بشم

 

به ویلچر اشاره زد و شانه بالا انداخت

 

_ فلج شدم! فلجی بهتر شدن نداره

 

زن بغض کرده به تخت اشاره زد

 

_میشه بشینم؟

 

لادن نفس عمیقی کشید و سعی کرد از جمله های ترحم برانگیز و اضافی خودداری کند

 

وقت این حرفها را نداشت

 

هدفش چیز دیگری بود

 

_البته … بفرمایید

 

 

_البته … بفرمایید

 

زن نشست و مضطرب به دختر نگاه کرد

 

هیچ شباهتی به دانش آموز ۳ سال پیشش نداشت

 

_ بقیه هم پایینن کاش اجازه می دادی اونا هم بیان بالا خودشون باهات حرف بزنن

 

_ چه حرفی؟! حرفی نداریم با هم

همه چیز مشخصه

 

_ به خدا حق داری ولی تو نمیدونی تو این سه سال چی به ما گذشت

 

_ مگه شما می دونید به من و خانوادم چی گذشت؟

شما ۳ سال با این اتفاق کنار اومدی اما من چی؟

چشم باز کردم دیدم سه سال رو از دست دادم

پاهام تکون نمیخوره و خانوادم داغون شدن

 

_ به جون بچه‌ام وضعیت ما هم بهتر نبود

این سه سال هم نگران ساواش بودیم هم دلمون برای تو آروم نمیگرفت

یک پامون بیمارستان بود پای دیگمون زندان

 

آهی از حسرت کشید و گرفته ادامه داد

 

_ نمیدونم چی شد که ما به اینجا رسیدیم

نه من و خانواده ام و نه حتی ساواش تا حالا پامون به اینطور جاها باز نشده بود

لادن جان من تا مدتها نمیتونستم باور کنم واقعاً ساواش همچین کاری کرده

حتی وقتی خودش هم اعتراف کرد بازم باورم نمی‌شد

 

_ از من چی میخواید؟

 

 

زن مات نگاهش کرد

 

بعد از چند ثانیه مکث بالاخره آرام گفت

 

_ به خدا حتی روم نمیشه چیزی بخوام

کاش اجازه نمی‌دادی من بیام بالا

کاش میذاشتی پدر و مادرش بیان

 

_اونا هم مثل شما

 

_ اونا میتونن برای پسرشون التماس کنن

بچه هرکاری هم بکنه بازم پدر و مادر نمی تونن به امان خدا رهاش کنن

اما من نمیتونم تو چشمای دختری که دانش آموز خودم بوده و خودم نابود شدن زندگیش رو به چشم دیدم نگاه کنم و ازش بخوام رضایت بده

 

_ رضایت نمیدم

اگر فقط اومدید از گذشته بگید و خواهش کنید بدونید که من با این حرف ها نرم نمیشم

اگر حرف دیگه ای دارید اون رو بگید

 

سکوت زن را که دید پوزخند زد

 

_پس لطفاً برید و دیگه هم برنگردید خانوادم رو راحت بزارید

تو این سه سال کم عذاب نکشیدن

 

زن بلند شد و کنار ویلچر روی زمین زانو زد

 

احساس می‌کرد سخت ترین لحظات عمرش را سپری می‌کند

 

خودش را جای لادن و خانواده اش که می‌گذاشت حق را به آن ها می‌داد

 

ساواش مقصر صددرصد بود اما چه می‌کرد که طاقتش نمی امد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیلو
نیلو
1 سال قبل

لادن میخاد چیکار کنه کسی چیزی میدونه؟ 🤔

nazi ....
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

ازدواج با ساواش

nazi ....
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

ازدواج با ساواااش

چرا تایید نمیشههههههه

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x