رمان ماتیک پارت ۵۳

4.7
(30)

 

بدونِ سر و صدا به سمت تخت دونفره رفته و همین که دراز کشید دوباره صدای لادن بلند شد:

 

_ کجا؟!

 

از صدای جیغش از جا پرید

 

_ چرا جیغ میزنی؟

 

_ چرا اومدی اینجا؟!

 

_ نمیبینی وضعمو؟ من میتونم از پله ها برم بالا؟

 

لادن با حرص جیغ زد

 

_ نه پس من میتونم!

 

_ کسی نگفت برو!

 

_ ولی تو باید بری

 

_ خستم لادن ، درد دارم! تمومش کن

 

_ من باهات یک جا نمی‌خوابم

 

_ من این ور تختم تو اون ور!

 

_ حتی دوست ندارم باهات تو یک اتاق باشم!

 

ساواش عصبی غرید

 

_ پس چرا نذاشتی برم خونه مامان؟

 

_ نذاشتم بری قبول ، گفتمم بیا بخواب تو بغل من؟!

 

 

 

_ من تو بغلتم؟

 

_ برو بیرون بخواب

 

_ این خونه اتاقاش بالاست!

طبقه پایین اتاق دیگه ای هست؟

 

_ رو کاناپه پذیرایی بخواب

 

ساواش فریاد کشید

 

_ دنده هام کم مونده بود بشکنه! چطوری رو کاناپه بکپم؟!

 

لادن با حرص سرش را سمت مخالف برگرداند و با بغضی ناشی از حرص لب زد :

 

_ به جهنم بخواب

ولی فردا اومدی دیدی کلید خونه رو عوض کردم موندی تو خیابون سروصدا راه ننداز!

 

ساواش گیج خواب زمزمه کرد

 

_ هرکاری دوست داری بکن عزیزم

 

_ من عزیز تو نیستم

 

_ هیش … شب بخیر

 

_ من گرسنمه

 

ساواش زیر لب نچ کلافه ای گفت و محل نداد

 

لادن اما از شدت گرسنگی حالت تهوع گرفته بود

 

_ هوی ، با توام!

 

 

ناگهان ساواش با اخم سمتش برگشت و خودش را جلو کشید

 

لادن وحشت زده عقب رفت اما فایده ای نداشت

 

تخت آنقدر ها هم بزرگ نبود!

 

حال ساواش روی بدنش خیمه زده بود

 

_ باید یادت بیارم چطوری با استادت حرف بزنی؟

 

لادن پوزخند زد

 

_ استاد؟! باید یادت بیارم سابقه داری؟ استاد سابقه دار جایی استخدام نیست!

 

ساواش با حرص دندان روی هم فشرد و لادن بی توجه به ترسش ادامه داد

 

_ یا شایدم باید یادت بیارم تا لباس تنت مال زنته آقای استاد؟

 

ساواش با خشم نگاهش کرد و لادن با تمسخر سر تکان داد :

 

_ جانم؟ چیزی شده؟ بگو بگو میشنوم!

 

سکوت ساواش را که دید خندید

 

_ آخ یادم نبود! فقط من میتونم هرجور که دوست دارم حرف بزنم.

تو بی احترامی کنی شب آواره خیابون میشی

 

ساواش خواست حرف تندی بزند اما لحظه آخر پشیمان شد

 

لبخند بدجنسی زد و راه دیگری پیش گرفت

 

 

راهی زجرآور برای دخترک

 

خونسرد نگاهش را روی لب های سرخش کشاند

 

_ خوبه که یادآوری میکنی زنمی!

 

لادن نالید

 

_ چه غلطی میکنی

 

_ زن و شوهربازی!

 

گفت و لب هایش را روی لب های دخترک گذاشت

 

چشم های لادن گشاد شد

 

انقدر بهت زده بود که حتی نتوانست پسش بزند

 

ساواش که محکم تر لب پایینش را به کام گرفت بالاخره به خودش آمد و با مشت به شانه‌اش کوبید

 

فایده ای نداشت

 

زور او کجا و زور ساواش کجا!

 

ساواش با پیروزی با شدت بیشتری لب هایش را بوسید

 

منتظر ماند تا لادن مثل دخترهای دیگر به گریه بیفتد اما با درد شدیدی که در پایین تنه اش پیچید برق از سرش پرید و چشمانش سیاهی رفت

 

لادن دستش را محکم تر فشرد و صدای نعره دردآلود ساواش فضا را پر کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x