رمان ماتیک پارت ۷

4.5
(32)

 

 

 

لادن با خنده ابرو بالا انداخت و حاج مرتضی رو به ساواش که اخم هایش هر لحظه پررنگ تر می‌شد خندید :

 

_ شما بلدید با این ماسماسک های جدید کار کنید مگه نه

 

ساواش دندان هایش را روی هم فشرد :

 

_ فلش رو بدید لطفاً

 

لادن یکی از فلش هارا بالا گرفت

 

ساواش که حرکتی از حاج مرتضی ندید با حرص فلش را از دست دختر گرفت و چشم غره ای حواله اش کرد

 

وارد خانه که شد منیر صدایش را بالا برد :

 

_ یاالله … یاالله

 

ساواش وارد شد و همینکه سرش را بالا گرفت مات ماند

 

بیش از پنجاه جفت چشم خیره‌اش مانده بودند و او تنها مذکر جمع بود

 

نفسش را بیرون پوف کرد و با چهره‌ی سرخ شده سمت سیستم قدم برداشت

 

هر لحظه لیست سیاه لادن‌فخرآرا بلندتر می‌شد

 

دخترک همه چیز را بازی تصور می‌کرد اما هیچ‌چیز مثل تصورات او بچه بازی نبود…

 

 

 

دخترهای جوان در گوش هم پچ پچ می‌کردند و ریز می‌خندیدند ، زن های پا به سن گذاشته زیرچشمی خیره اش بودند و سنگینی نگاهای زیادی را حس می‌کرد

 

با ابروهای درهم فلش را گذاشت و با دقت به صفحه خیره شد

 

لادن با لبخند دست به سینه نگاهش میکرد و هر لحظه لبخندش بزرگ تر میشد

 

بالاخره موزیک با بالاترین صدا در فضا پیچید و ساواش بهت زده یک قدم عقب رفت :

 

“وای چقدر خوب بلده اون

کمرشو روی من بده تکون

معلومه کار درسته خانوم ”

 

لادن دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدای قهقهه اش به گوش کسی نرسد

 

“شما اگه یه روز خواستی بشی خواننده

یه تماسی بگیرین با بنده

بله من خودم هستم نوازنده

یه ستار و تار سنتور دمبور و شنگول و منگول و حبه ی انگور

منظور اینه خانوم بریم زیر دوش

کیفیت صداتون خیلی میره روش”

 

منیر محکم توی صورتش کوبید :

 

_ ای خدا مرگم بده

 

 

پیرزنی زیرلب گفت :

 

_ لا اله الا الله … وای به شما جوونا وای به شما

 

زن کناری اش رو به ساواش پشت چشم نازک کرد :

 

_ خدا خودش به راه راست هدایتتون کنه

 

دو دختری گوشه سالن ریز خندیدند و زنی که چادرش را تا روی بینی اش پایین کشیده بود غرید :

 

_ مگه آدم همه چیزو به تمسخر میگیره آخه؟

 

منیر با رنگ پریده به شانه ی لادن کوبید :

 

_ یک کاری بکن

 

ساواش بدون اینکه تلاشی برای قطع کردن صدای آهنگ کند با صورتی جدی سمت لادن برگشت و نگاهش کرد

 

لادن ریز خندید

 

برای تشخیص رنگ تهدیدآمیز نگاه استاد جوانش زیادی بچه و ساده بود

 

کم کم خنده اش کم شد و ابرو بالا انداخت

 

انتظار داشت ساواش برای قطع کردن موزیک عجله کند اما اینطور نبود

 

خواننده هنوز با لحنی عجیب می‌خواند :

 

“حاجی این دختره آبجیش ردیفه

خو اره بد نیست ولی فارسیش ضعیفه

پس برم پیشش شاید فارسیش قوی شه

های هاو آریو مای نیم ایز؟ ”

 

 

بالاخره صدای پچ‌پچ و‌ تاسف خوردن ها برای ساواش که بیشتر شد لادن رضایت داد و جلو رفت

 

کنار ساواش ایستاد و مشغول قطع کردن آهنگ شد

 

ساواش خونسرد لب زد :

 

_ حوصلت سر رفته؟ دنبال هم بازی جدیدی؟

 

لادن آهنگ را قطع کرد و ساواش ادامه داد :

 

_ بترس از روزی که صبرم تموم بشه دخترجون

 

لادن با لبخند خیره چشمان ساواش شد و بلند گفت :

 

_ صلوات!

 

زن ها با صدای بلند صلوات فرستادند و ساواش دندان روی هم فشرد

عصبی و خشمگین بود

پر از حرص و خشم

 

زن ها یک صدا صلوات فرستادند و منیر خانم هل شده گفت :

 

_ خانم فتحی جان اگر چاییتون رو خوردید شروع کنید … قربون دهنتون

 

خانم فتحی زیرچشمی به ساواش خیره شد

 

ساواش بالاخره نگاه جدی اش را از لادن گرفت و سمت در برگشت

 

حاج مرتضی با عجله جلو آمد :

 

_ آقایون تو پذیرایی هستن مهندس … بفرمایید از اینور

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
paeez
paeez
1 سال قبل

دیگه این لادن زیادی داره چندش میشه ها
ینی چی اخه
😐😐😐😐

دامینیک
1 سال قبل

سلام
بر قاص خودم🗿🌱💜

زی زی🤍 ‌
پاسخ به  NOR .
1 سال قبل

بگو🤣🤣🤣🤣

زی زی🤍 ‌
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

سولومون ت اینجا چیکار میکنی!؟

نیوشا
1 سال قبل

آه•• اگر حدس ما درست بوده باشه، امیدوارم{قصه،داستان استاد و یک دانش آموز دیگه باشه هرشخصی غیر از این دختره لادن چون به قول یکی از بچه ها (دوستان•• این دختره دیگه داره بیش از اندازه عجیب و نچسب، اعصابخوردکن و••••••••••• میشه 😐😕😓😒😑😯😧😫😔💔😳😵😨😖😢😡😡

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x