رمان ماتیک پارت ۸۴

4.3
(41)

لادن به ساواش نگاه کرد ، انگار می‌خواست او تشکر را از چشمانش بخواند.

ساواش با شنیدن صدای مادر همسرش ، چشمانش را از دخترک گرفت .

_شما خودتم بیا وایسا آقا ساواش

ساواش از اینکه توانسته بود کمی در دل خانواده‌ی دختری که بدترین آسیب ها را به او رسانده است ، جا باز کند ، خشنود بود

_ راحت باشید ، خانوادگی بگیرید

لعیا خودشیرینی کرد

_ داماد عضو خانواده نیست مگه ساواش خان؟

مبینا اصرار کرد

_ بیا پیش من عمو

لاله توضیح داد

_ باید برن پیش خاله لادن عزیزم

بعدا با تو هم عکس میگیرن

ساواش دوربین را تنظیم کرد و کنار لادن ایستاد

 با همان لبخندی که بر لب داشت زمزمه کرد

_ تولدت مبارک خانم کوچولوی خوشگل

لادن غمگین لبخند زد

عکس گرفته شد

مادر و پدر لادن همراه او

خواهرزاده هایش و خاله‌ی کوچکشان

خواهرها

و در آخر ساواش و لادن تنها

پدر لادن با تلخی عقب کشید و دستش را بالا آورد:

_کافیه دیگه ، ما باید بریم ساواش خان

حرفش یک کلام بود و اصرار بیشتر هم نمی‌توانست نظر او را عوض کند.

ساواش برای از بین بردن آن جو سنگین به میز اشاره کرد:

_بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید.

لادن با عشق نگاهی به خانواده‌اش انداخت

دلتنگ بود و اکنون به لطف ساواش توانسته بود برای بار دیگر آنها را ببیند.

 تا زمانی که آن ها بروند ، آنها را یک دل سیر نگاه کرد .

معلوم نبود دوباره فرصت دیدن آنها را داشت یا نه

بزودی تبدیل میشد به آدمی منفور و مقصر اصلی ماجرا

بغض کرده سرش را پایین انداخت

او از همه افراد این داستان بیشتر آسیب دیده بود و هیچکس درکش نمی‌کرد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x