وارد اتاق شد که ساواش را در حال پوشیدن شلوارکش دید.
محکم لب گزید و سرش را پاینن انداخت.
_ببخشید ، نمیدونستم که…
ساواش که توجهاش به لادن جلب شده بود ، خونسرد لبخندی زد :
_مشکلی نداره.
اینجا اناق هردومونه نه؟
خوشم نمیاد انقدر تو خونه ی خودت معذبی
لادن برای گفتن حرفی دودل بود ، نفس عمیقی کشید :
_فکر نمیکردم یه روزی برسه که دلیل دیدن خانوادهم تو باشی.
ساواش دستش را در جیب شلوارک ورزشیاش کرد و ابرویی بالا انداخت:
_گاهی اوقات اتفاقاتی میافته که هیچ وقت فکرش رو نمیکردیم
اشتباه میکنیم اما بزرگ ترین اشتباه ها هم راه جبران دارن
مهم اینه تصمیمی بگیریم که حال خودمون و عزیزامون خوب باشه نه؟
لادن بدون اینکه پلک بزند به ساواش خیره شد و زمزمه کرد.
_ هر اشتباهی؟
ساواش ابرو بالا انداخت
_ چی؟
_ هراشتباهی راه جبران داره؟
_ شاید.. اگر از خط قرمزای طرف رد نشی
_ خط قرمز تو چیه ساواش؟
ساواش مهربان خندید
_ چه قدر خوشحال میشم میبینم اون دختر سرکش و لجباز قصد روبه راه کردن زندگیمونو شناخت منو داره
لادن دست های لرزانش را در هم گره داد
_ نگفتی خط قرمزت چیه
_ بیتا رو یادته؟
خط قرمز من کاریه که اون باهام کرد
خط قرمزم خیانته
جان از تن لادن خارج شد
رنگش پرید و سعی کرد بلند بلند به گریه نیفتد
باید عادی رفتار میکرد
او تا نیمه راه را رفته بود
راه برگشت نداشت
باید از این قفس میگریخت
تحمل لمس دوباره ی تنش توسط این مرد را نداشت
تحمل زندگی معمولی بی توجه به اتفاق هایی که افتاده!
_ خواستم … خواستم بگم ممنونم ازت … برای امشب