دستی روی نگینهای تاج کشید و سری تکان داد.
_واریز میشه به حسابتون
چشمهای فروشنده برقی زد و با لحنی که میشد ذوق را از آن خواند ، ابرویی بالا انداخت:
_ انتخابتون حرفی برای گفتن نمیذاره.
خوش به حال عروس خانم!
ساواش لبخند زد
زن نمیدانست دخترکش این روزها تا چه اندازه افسرده است
نگاهش را میدزدید و از همیشه ساکت تر شده بود
نگاه آخرش را به لباس انداخت و با فروشنده همراه شد.
فروشنده در حالی که لباس عروس را در جعبه میذاشت ، چرب زبانی میکرد اما ساواش حواسش جای دیگر بود.
کارتخوان را بیتوجه به فروشنده جلو کشید و کارت کشید.
با دیدن موجودی حسابش ، دستش را کلافه لابهلای موهایش کرد .
برای خریدن لباس عروس و تاج و بقیه مقدمات عروسی باید تمام پساندازش را میداد اما برایش مهم نبود، همینکه لادن قرار بود در این لباس عروس بدرخشد ، کافی بود .
رمز را وارد کرد و سرش از دیدن قیمت سوت کشید
_ مبارکتون باشه جناب.
اهمیتی نداشت
این مخارج تنها برای لادن نبود
برای زندگیشان بود
برای اینکه شب ها که به خانه برمیگردد او را خوشحال ببیند
خسته شده بود از خانه ای سرد و بی روح
روزها بود اینده اش را دیگر تنها در کنار دخترک میدید
با لرزیدن تلفن همراهش ، بیخیال افکارش شد.
با دیدن اسم لاله ، بیمعطلی جواب داد:
_بله.
_سلام ساواش خان، حالتون خوبه؟
قدمی به جلو برداشت و و یکی از دستانش را در جیب شلوارش کرد:
_خیلی ممنون لاله خانم. شما خوبین؟!
_منم خوبم.
و بدون معطلی سر اصل مطلب رفت.
_همونجور که گفتی از سالن ماهرخ نوبت گرفتم ، اما ساواشخان این همه خرج کردن، به نظرم اصلا لازم نیست.
مجبور شدم حتی قول یک مبلغی رو بدم تا بهمون نوبت بدن
میگفت وقتا تا شش ماه دیگه پره!
زیرلب غرولندکنان ادامه داد
_ انگار نوبرشو آوردن!
ساواش انگار که خواهر لادن روبهرویش ایستاده است ، سرش را به چپ و راست تکان داد
_نه ، این عروسی برای لادن خیلی لازمه
این روزا نه روحیهی خوبی داره ، نه تفریح آنچنانی
هر چقدر جلوتر میریم لادن غمگین تر از قبل میشه و این موضوع میتونه حالش رو برای ادامهی درمانش هم بهتر کنه
بعد از عروسی هم درمانش رو ادامه میده هم درسش رو
لاله لبخندی زد ، هر چند ساواش نتوانست لبخند و خوشحالی او را ببیند.
_مامان با چشمهای اشکی داره دعات میکنه
ساواش شرمنده پوف کشید
_ خجالتم ندید ، من حالاحالاها به شما بدهکارم
_ نه تنها دل یه مادر بلکه دل یک خانواده رو شاد کردی.
ما همه نگران لادن بودیم
خیالمونو راحت کردی
گذشته ها گذشته ساواش جان
مهم اینه برای اینده تلاش کنید
ساواش لبخند محوی زد.
شنیدن این جملات برایش زیادی شیرین بود.
از این که کمکم تمام مشکلات را حل میکرد خرسند بود.
با صدای فروشنده به عقب برگشت.
_ جناب با ماشین هستید؟
ساواش به تکان دادن سرش اکتفا کرد و لاله را مخاطب قرار داد:
_ زحمت کشیدید لاله خانم
این مدت خیلی اذیتتون کردم
فعلا با اجازه
_کاری نکردیم همهش انجام وظیفه بود ، امشب به لادن میگید؟