رمان ماتیک پارت ۹۶

4.4
(27)

 

 

لادن تقلا کرد بلکه دست امیر را کنار بزند اما موفق نشد.

 

_بکش دست‌تو ، قسم میخورم بیچارت میکنم امیر

به همه میگم

 

امیر به لحن وحشت زده اش خندید

 

_ به کی؟ به کسایی که تو رو خائن میدونن؟

 

لادن با ترس التماس کرد

 

_ اگر ولم کنی قسم میخورم فراموش میکنم چیکار کردی

 

امیر با لبخند نزدیک شد و او هق زد

 

_ فکر … فکر میکنیم … هیچی نشده .‌‌… خب؟ … فقط … دستامو باز کن امیر

 

امیر خیره به بالا تنه دخترک سکوت کرد و او جیغ کشید

 

_ حروم زاده آشغال ازت متنفرم

 

امیر آرام روی لب دخترک کوبید.

 

_اینجوری حرف زدن در شان یک خانم محترم نیست عزیزم.

 

حتی صدایش هم برای لادن عذاب آور بود

 

با بغضی که هر لحظه بزرگتر می‌شد و کم کم نفسش را می‌برید ، گفت:

 

_ از جون من چی می‌خوای لعنتی

 

 

امیر خودش را جلو کشید ، طوری که فاصله‌اش با دخترک به اندازه‌ی یک بند انگشت شد

 

با هرکلمه ، نفسش روی پوست دخترک پخش می‌شد و حال او را از اینی که هست بدتر می‌کرد.

 

تار مویی که روی صورت لادن افتاده بود را دور انگشتش پیچاند .

 

_به نظرت چیزی جز پول داشتی که می‌تونست نظر منو جلب کنه؟

اما بعد از اینکه سر پا شدی ، فهمیدم علاوه بر پول چیزهای قشنگ‌تری هم داری.

 

صورتش مچاله شد ، آب دهانش را جمع کرد و با یک حرکت روی گونه ی امیر تف کرد

 

_ پست فطرت!

 

بالاخره موفق شد تا او را عصبی کند

 

دستش روی دکمه‌ی پیراهنش نشست و یکی پس از دیگری آنها را باز می‌کرد.

 

عصبی خندید

 

_ خواستم باهات آروم جلو برم اما مثل اینکه هارد میپسندی

آره خانم کوچولو؟

خشن دوست داری؟

 

لادن بغض کرده بینی اش را بالا کشید

 

ساواش هم خانم کوچولو صدایش میزد!

 

کاش فرار نکرده بود…

 

 

سعی کرد هق هقش را کنترل کند

 

وقت گریه کردن نبود

باید راهی پیدا میکرد برای رهایی

 

شاید هنوز هم امیدی بود…

 

_امیر … امیر توروخدا برو عقب … گوش کن … گوش کن

 

هق هق کنان به سرفه افتاد

 

_ من … هر چی بخوای بهت می‌دم ، پول ، ماشین ، طلا … توروخدا … فقط دست از سرم بردار

 

امیر موهای دخترک را نوازش کرد و نیشخندی زد.

 

_احمق کوچولوی من

 

لادن نمیفهمید

تمام بدنش میلرزید و بی حال بود

 

چشمانش سیاهی میرفت

ترس بیهوش شدن داشت!

 

_ چ … چی؟ به جون خودم … به خدا … هرچی دارمو میدم … امیر

 

امیر پر هوس نوازشش کرد

 

_ الان همه‌شو دارم عزیزدلم

 

لادن وارفته زمزمه کرد

 

_ چی…

 

 

_ فکر میکردم خیلی سخت تر از این حرفا باشه ولی تو ثابت کردی خدا میخواسته خر بیافریند ولی لحظه آخر پشیمون شده!

 

گفت و خودش به قهقهه افتاد و دخترک وارفته چشمانش را بست

 

کاش از حال نمیرفت

کاش میتوانست مقاومت کند

 

_ چی میگی…

 

_ تو هیچی نداری لادن! همه چی مال منه گل دختر

 

حرف که می‌زد چشمانش برق می‌زد

 

لادن وحشت زده خودش را عقب کشید

 

_ نه من…

 

_ تو همه چیزو سپردی دست منو منم قراره برات نگه دارم!

اگر امشب خوب سرویس بدی قول میدم نگهت دارم

 

نگاهی به بدن دخترک انداخت و مرموز ادامه داد

 

_ فکر نمیکنم با یک شب بتونم ازت بگذرم…

 

دخترک خودش را لعنت کرد که چشم بسته تمام دارو ندارش را به این مردک سپرده بود

 

هر چند که همه‌ چیز متعلق به ساواش بود

 

در اصل او خودش و ساواش را با هم نابود کرده بود!

 

چشمانش را بست و در دل نالید

 

_ خدایا … کابوس باشه … توروخدا…

 

 

امیر بدنش را لمس کرد و او در دل به خدا التماس کرد

 

_ خدایا … میدونم با من قهری ..‌ میدونم ناامیدت کردم ولی بخاطر ساواش … خدایا به ساواش رحم کن

 

آخ ساواش

کاش بود

کاش نجاتش می‌داد

 

با شانه‌ش زیر چشم‌هایش را پاک کرد و بی حال نالید:

 

_ حالم بده … توروخدا دست از سرم بردار

 

امیر لب هایش را به گردنش چسباند و دخترک جیغ کشید

 

_ کثافت

 

امیر خودش را جابه‌جا کرد

این‌بار پاهایش را دو طرف پهلوی دخترک گذاشت و دکمه های پیراهن خودش را باز کرد

 

لادن هق زد

 

_ هرچی ازم گرفتی مال خودت

منو ببر پیش ساواش

 

امیر بلند خندید

 

بوسه خیسی روی شقیقه اش نشاند و آرام زمزمه کرد

 

_ آخ کوچولوی خنگ من

ساواش؟ هرجا اسمشو شنیدی فرار کن

دستش بهت برسه سلاخیت میکنه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x