رمان مادمازل پارت ۲۰۷

4.1
(37)

 

 

نمیدونم چنددقیقه تو اون حالت بودیم اما میدونم که دلم نمیخواست از آغوشش جدا بشم.

انگار در امن ترین نقطه ی دنیا بودم.در امنترین و قشنگترین و بهترین مکان!

هر لحظه عطر تنش رو بد میکشیدم و با تمام وجود لذت میبردم از داشتنش.

وای که اگر نمیومد نابود میشدم و از دست میرفتم.

 

بازوهام رو گرفت و سرم رو به آرومی از روی شونه ی خودش برداشت و  به صورت خیس اشکم خیره شد.

این حالت درمونده و چشمهای خیس اشک من باعث شرمندگیش شد واسه همین آه عمیقی کشید و گفت:

 

 

من واقعا متاسفم نیکو…حق با توئہ…من یکم زیادی تند رفتم!

 

 

دستهامو رها کرد و بازم یه آه دیگه کشید.

نگاه خیره  و متفکرانه اش رو دوخت به زمین  و آهسته گفت:

 

 

-من رستا و ریما رو خیلی دوست دارم و همیشه  حواسم بهشون بود

حتی وقتی ازشون  دور بودم…در مورد ازدواج رستا هم یکم دیر خبر دار شدم.

همیشه همچی رو بهم میگفت اما نمیدونم و نمیفهمم چرا احساسش نسبت به فرزام رو ازم مخفی نگه داشت.

اگه زودتر میفهمیدم حتما زیر بم و فرزام رو واسش رو میکردم تا با چشم باز انتخاب بکنه…دیر فهمیدم خیلی دیر!

 

 

احساس کردم داره ایمان میاره خواهرش کنار اشتباه ترین مرد جهانه اما فرزام  به اون وحشتناکی که اونا فکر میکردن نبود.

خصوصا که تمام بلاهای اخیر زندگیشون به خاطر آتیش پرونی های تر گل بود.

دستشو گرفتم و گفتم:

 

 

-اشتباه میکنی رهام…فرزام به اون بدی ای که فکر میکنی نیست وُ رستارو خیلی دوست داره.

 

 

نیشخند زد و طعنه زنان پرسید:

 

 

-این چه دوست داشتنیه که اینهمه بلا توش هست؟چه دوست داشتنیه که پای یه زن دیگه هم توش وا شده؟ چه دوست داشتینه که ختم میشه به پرت شدن رسته از رو پله ها؟

رستایی که تاحالا  نه داداشاش نه پدرش نازکتر از گل بهش نگفتن….؟!

 

 

تند و سریع جواب دادم:

 

 

-باور کن داره…باور کن دوستش داره.

دو سه هفته اس عین اسپنده رو آتیشه…برای من همه چیزو توضبح داد.

قسم جون مامان رو خورد که خیانتی درکار نیست!

 

 

سرش روی بالا گرفت و با زدن یه لبخند تلخ گفت:

 

 

-تو ازش دفاع نکنی کی بکنه عزیزم !؟ هوم !؟

 

 

سرم رو تند تند تکون دادم و گفتم:

 

 

-رهام…گوش کن…قسم فرزام قسم جون مامانه!

اگه خدا و پیغمیرو قسم خورد شاید  بشه احتمال داد دروغ میگه اما وقتی جون مادرمونو قسم بخوره یعنی هرچی گفته از راست هم راست تره!

فرزام واقعا راستارو میخواد…

 

 

پوزخندی مایوسانه روی صورت خودش نشوند وآهسته و زمزمه کنان گفت:

 

 

-اگه داشت که عاقبت خواهر من این نبود…

موهام رو پشت گوش نگه داشتم و آب دهنم رد قورت دادم و بهش نزدیکتر شدم.

لبهامو روی هم مالوندم و بعد ازیه مکث کوتاه گفتم:

 

 

-رهام من ادعای عاقلی و باشعوری و بافهمی ندارم ما یه چیزی رو خوب میدونم.

اینکه هر زندگی ای دعوا داره.. بگو مگو داره…خوشی داره…غمم داره…

افتادن رستا از پله ها یه اتفاق بود اینو خودش هم میتونه بگه‌

فرزام هرچی که باشه کسی نیست که بخواد زنش رو عمدا ازپله ها بندازه تا هم به اون صدمه بزنه هم بچه اش…

همچی یه اتفاق بود

یه اتفاق که بخاطر دخالتهای یه عوضی  بود

من فرزامو خوب میشناسم.

مغروره و تودار اما این مدت حتی حاضر شده بود بیاد خونه و جلو بابا و مامان گردن کج کنه و هی بفرستشون خونه ی شما واسه پادرمیونی…من  با شناختی که نسبت به برادر خودم دارن ایمان دارم اگه رستا براش مهم نبود و همچنان اون دختره رو میخواست امکان نداشت اینجوری خودشو به آب و آتیش لزنه!

 

 

سرش رو چرخوند سمتم و به چشمهام که همچنان خیس بودن نگاه کرد.

نفس عمیقی کشید و بعد دست برد تو جیب شلوارش و همزمان گفت:

 

 

-رستا دیگه دوستش نداره…از چشمش افتاده.

 

 

به دفاع ار فرزامی که خوب میدونستم چقدر از بابت این اتفاقها دلگیره و پشیمون هست گفتم:

 

 

-چون ازش عصبانیه…آدما توی عصبانیت همه کار میکنن مثل تو که منو انداختی بیرون.

اما الان آروم شدی درسته؟

آروم شدی و فهمیدی دوستم داری…

آروم شدی و اعتراف کردی  رفتارت از سر عصبانیت بوده…

 

 

یه دستمال سفید تا خورده  از جیب شلوارش بیرون آورد و گفت:

 

 

-نمیدونم…شاید حق با تو باشه…

 

 

و همزمان شروع کرد کشیدن دستمال زیر چشمهای خیسم.

خیره به صورتش آهسته گفتم:

 

 

-تورو خدا از داداشم متنفر نباش…

 

 

درحالی که مژه های خیسم رو خشک میکرد گفت:

 

 

-رستا ببخشه منم میبخشم عزیزم…

البته…میبخشم ولی فراموش نمیکنم

 

 

لبخند محوی زدم و زمزمه کنان لب زدم:

 

 

-چقدر وقتی بهم میگی عزیزم ذوق میکنم…

 

 

خمار و پر از خواهش نگاهش کردم.

خوشبختی من ففط در داشتن و بودن با اون معنا میشدوبس!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x