رمان مال من باش پارت 48

4.6
(12)

با لکنت لب زدم :
+ م … من نمیتونم اینکار رو انجام بدم ! …
نمییتونمم … .
خنده ی وحشتناک و شیطانی ای کرد و گفت :
_ من به اینکه میتونی یا نمیتونی کاری ندارم ! …
اگه میخوای سارا رو به دست بیاری و دوباره مال خودت بکنیش ، باید اون پسر رو بکُشی … .
و بعد هم صدای بوق گوشی بلند شد …
داد بلندی کشییم و گوشی رو با عصبانیت پرت کردم به طرف دیوار که تیکه تیکه شد ! …
به طرف مبل حرکت کردم و نشستم ،
شروع کردم به ماساژ دادن دو طرف سرم …
من ، من واقعا نمیتونستم اونو بکُشم ! …
اون کلی نگهبان و محافظ دور خودش داره …!
اگه این کار رو میکردم ، مطمعنن اطرافیانش از خِیرم نمیگذشتن و منو یا به دادگاه می کشوندن و اعدامم میکردن یا هم خودشون دست به کار میشدن و منو میکُشتن ! … .
کلافه هوفی کشیدم …
خدایا ، کمکم کن ، من واقعا نمیدونم چیکار کنم … !
همینطور داشتم فکر میکردم که چند تقه به در اتاق زده شد …
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :
+ بیا داخل … .
در باز شد ، ایلیاد داخل اتاق شد و در رو بست … .
با دیدن اوضاع بدم ، نگران به طرفم قدم برداشت و گفت :
_ باز چیشده افشین؟! … .
آب دهنمو به زحمت قورت دادم …
به مبل تکیه دادم و همونطور که به سقف اتاق خیره شده بودم ، لب زدم :
+ بدبخت شدم ! … .
رو به روم روی مبل نشستم و گفت :
_ چراااا؟! … مگه چیشده خب حرف بزن … !
+ ازم میخواد آیدین بولانگر رو بکُشم ! … .
با بهت بهم زل زده بود …
بعد از چند لحظه لب زد :
_ ک … کی؟! …
نفس عمیقی کشیدم و همونطور که به چشاش زل زده بودم ، جدی گفتم :
+ اینکار رو میکنم …
با لکنت گفت :
_ نباید اینکار رو بکنی افشین ! …
اون ، اون فرد خیلی معروفیه …
اگه ، اگه آسیبی بهش بزنی ، خاندانش میکُشنت ! …
اخم ریزی کردم :
+ در حال حاضر فقط سارا واسم مهمه ! …
اون ، اون باید خوب بشه …
من حاضرم بمیرم اما سارا خوب شه ! …
از روی مبل بلند شد و کنارم نشست و گفت :
_ چی داری میگی دیوونه؟! …
من نمیزارم خودتو بندازی توی خطر ! …
تو میخوای خودتو فدا کنی … در حالی که هنوز معلوم نیس ، شاید یه راه دومی هم داشته باشی …!
پوزخندی زدم و همونطور که خودمو خم میکردم تا بسته ی سیگارمو از روی میز بردارم ، لب زدم :
+ راه دومی وجود نداره … .
ساکت بهم زل زده بود که یه نخ سیگار لای لبهام قرار دادم و در همون حین ادامه دادم :
+ اون بهم گفت ، گفت که اگه میخوام سارا خوب شه … سارا طلسمش بشکنه و دعا نابود بشه ، باااااید آیدین رو بکُشم ! …
و منم میکُشمش … حتی اگه تقاصش مرگ باشه ! …
سارا بخاطر من از ایران بلند شده اومده اینجا تا منو برگردونه … اما من تا حالا واسه پایدار موندن عشقمون چیکار کردم؟! هااا؟! … ها ایلیاد؟! …
همونطور که سیگار رو با فندک روشن میکَردم ،
شونه ای بالا انداختم و خودم در جواب گفتم :
+ هیچکار … تا حالا هیچکار انجام ندادم که بهش ثابت کنم دوستش دارم ! … فقط به زبون گفتم … عملی کاری انجام ندادم …!
من آیدین رو میکُشم ، طلسم سارا که شکست مطمعنن منم به دست افراد آیدین کُشته میشم ! … تو ، تو به سارا بگی … بگی که افشین ، افشین خیلی دوستت داشت ! … خییییلییی زیااااد … .
ناباور بهم خیره شده بود …
پوک عمیقی کشیدم و دودش رو بیرون فرستادم که گفت :
_ تو ، تو عقلتو از دست دادی ! …
دیوونه شدی ‌… !
من شک ندارم که دیوونه شدی ! …
پوزخندی زدم و همونطور که داشتم نقشه ی قتل آیدین رو میکشیدم ، گفتم :
+ پای سارا وسط باشه ، دیوونه هم میشم ! …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

معرکه 😜😁😘🥰

..
..
2 سال قبل

وایی خیلی عالیه میشه پارت بعد رو بزای😍😍

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x