رمان ماه تابانم پارت پارت ۱۱۴

4.6
(11)

 

 

با ناباوری به مامان خیره شدم که ادامه داد:

-ت..تو با اترین رابطه داشتی؟

 

-مامان..

 

-خودم دیدم همو میبوسیدین واقعا برات متاسفم.

 

سرمو به معنی نه تکون دادم وبا چشمای اشکی به مامان خیره شدم

-مامان..

 

-تو دیگه دختر من نیستی فهمیدییی؟فکرشو نمیکردم اینقدر بی حیا باشی.

 

نفسم داشت میبرید وفقط به مامان نگاه میکردم

-نگووو خواهش میکنم داری اشتباه فکر میکنی!

 

-اشتباه؟بگو ببینم تو ایرانی هستی یانه بگوووو بببنم…پس چطور کنار یک مرد مجرد..شرمم میشه چیزی بگم وفقط اینو بدونن من تورو ا فرزندی عاق کردم ومیخوام بقیه عمرم رو ایران کنار مزار همسرم بگذرونم ودیگه دختری به اسم تابان ندارمم…

 

هی ازم دور تر ودور تر میشد یهو زدم زیر گریه وبلند هق میزدم

-مامانننن!

 

-دیگهه دختری به اسم تابان ندارم…

 

 

با گریه جیغی کشیدمو تو جام نیم خیز شدم..

خواب بد دیده بودم و همچنان نفس نفس میزدم که یهو باصدای مامان به خودم اومدم وبا رنگی پریده بهش خیره شدم

-خوبی؟

 

سرمو اروم بالا وپایین کردم وعرق هامو پاک کردم.

-چیزی شده؟

 

لبخندی زد واومد کنارم نشست

-نه گلم هیچی،فقط میخواستم بهت بگم که من فهمیدم تو واترین همو خیلی دوست دارین ومخالفتی برای ازدواجتون ندارم امیدوارم خوشبخت بشین!

 

 

لبخند پر از ذوقی زدم و پریدم بغل مامان وجیق خفه کننده ای کشیدم که مامان خندید وگفت:

-همینکه خوشحال باشی خودش یک دنیاست عزیزدلم.

 

چشمامو بستم وسرمو روی شونه ی مامان فشار دادم وگفتم:

-عاشقتم مامانمم..

 

خندید ومنو از خودش جدا کرد ودستاشو روی شونه ام گذاشت وگفت:

-خوشبخت بشین عزیزم همینو فقط از خدامیخوام.

 

-ممنونم عزیزم.شا امشب نمیاین باما؟

 

با حالت سوالی نگاهم کرد که گفتم:

-اخه..اترین میخواد منو برای شام بیرون ببره.

 

-نه عزیزم ن نمیام شما برین تنها باشین من میخوام یکم توی خونه تنها باشم.

 

لبخندی زدم ودوباره مامان رو دراغوش گرفتم

-دوست دارم.

 

 

با لبخند منو از خودش جدا کرد وگفت:

-بهتره بری یک لباس خوشکل بپوشی هان؟

 

 

با خنده بلند شدم وبدو بدو رفتم سمت کمد وگفتم:

-میشه نظر بدی؟

 

-به تو همه چیز میاد واترین هم خوشش میاد اما بزار بیام.

 

مامان بلند شد واومد پیشم ونگاهی به لباسام انداخت وگفت:

-آ..ببین این لباس سفید مطمئنم خیلی بهت میاد.

 

-نه مامان خیلی بازههه وکوتاه!

 

-آیی راست میگی توجه نکرده بودم به اینش افرین دختر باحیام!

 

لبخندی زدم که مامان ادامه داد:

-خوب بیا این سرهمی قرمزت رو بپوش.

 

-موافقممم!

 

سریع پوشیدمش که مامان گفت:

-معرکه است عزیزم..

 

نگاهی از اینه به خودم انداختم که مامان موهامو بافت ومنم ارایش کمرنگی کردم وکیف دستی ام رو اماده کردم.

 

کفش های پاشنه بلند جلو باز رو پوشیدم واز ایینه به خودم خیره شدم که مامان گفت:

-محشر شدی اما یه چیزی کم داری.

 

ابرو بالا دادم وگفتم:

-چی؟

-وایستا..

رفت سمت کمد وبعدش اومد!

 

یک جعبه قرمزی توی دستش بود وگفت:

-اینارم بندازی معرکه میشی.

 

یه نیم ست ظریف وشیک بود که مامان انداخت توی گردنم وگفت:

-حالا عالی تر شدی!

 

انگشتر بزرگی داخل انگشت اشاره ام کردم با گوشواره های میخی طرح قلب!

گوشیمو برداشتم وگفتم:

-مامان وایستا یک عکس سلفی بگیریم یادگاری!

 

 

 

 

مامان خندید وگفت:

-من نمیخوام..

 

-اِ مامان حرف نباشه بدو..

 

مامان اومد کنارم ایستاد وبا سه شماره چندتا عکس گرفتم وبعد خداحافظی با مامان،با ذوق رفتم پایین.

-من اماده ام..اترین؟؟

 

یهو با دیدنش خشکم زد..

کت وشلوار وکروات عجیب به تنش نشسته بود و تو قلبم طنازی میکرد!

 

با نزدیک شدنش بهم هرلحظه حس عجیبی بهم دست میداد وقلبم محکم به سینه ام میکوبید.

-شبیه ماه میمونی!

 

لبخندی زدم که دستای ظریفم رو گرفت وبوسید:

-اگر کسی به ماه تابانم نگاه کنه خودم چشماشو در میارم!

 

سرمو با خجالت پایین انداختم که دستشو زیر چونه ام گذاشت وسرمو بالا گرفت وگفت:

-ماه تابانم میشی؟

 

لبخندی از ته قلبم زدم وگفتم:

-میشم!

 

بلند خندید وم شد لپمو بوسید وگفت:

-میشه شام بریم بیرون بانوی زیبا؟

 

-بله حتما اقا!

 

دستمو گرفت واز خونه خارج شدیم که درو برام باز کرد ومن نشستم واونم پشت فرمون نشست!

 

ضبط وزیاد کرد وگفت:

-خانوم

 

-جانم؟

 

-عاشقتما

 

دستمو روی دستش گذاشتم وبه تاریکی شب زل زدم که بوسه ای روی دستم نشست وبهش خیره شدم وگفتم:

-عاشقتم…

 

برگشت سمتم وبا ذوق نگاهم میکرد که یهو از جلو ماشین میومد که داد زدم:

-اتریننننن

 

سریع فرمون و گرفت وترمز زد که بلند خندیدم وگفتم:

-دیوونه میخواستی به کشتنمون بدی؟

 

-نوچ من هیچ وقت کاری نمیکنم تو اسیب بینی حتی اگر من بمی..

 

دستمو جلوی دهنش گذاشتم وگفتم:

-امشب شب خوبیه پس خبراش نکن جذابم بزن بریم..

 

-اووو چشم چشم!

 

ماشینو روشن کرد وروند سمت رستوران!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x