رمان ماه تابانم پارت ۱۰۱

4.1
(22)

 

 

خدا خدا میکردم اتفاقی برای آرتین نیوفتاده باشه واون علیرضای بیشرف..

 

تا شب هزار بار به آرتین زنگ زدم اما همش میگفت مشترک مورد نطر خاموش میباشد..

حالم داشت بد میشد ونمیتونستم به درستی نفس بکشم!

-دخترم از صبح هیچی نخوردی بیا یکم برنج ومرغ بخور از پا درمیای!

 

-میل ندارم مامان..نمیتونم بیشتر از این صبرکنم باید برم

 

-کجا اخه عزیزمن؟

 

-خونه اقای اقبالی.

 

-اما..

بقیه حرفاشو نشنیدم وسریع یک مانتو وشال پوشیدم واز خونه بیرون رفتم..

 

 

با دیدن کسی که جلوی در ایستاده بود رنگم مثل گچ سفید شده بود وچشمام داشت تار میدید..

 

علیرضا بود..با چندتا مرد قلچماق پشت سرش،خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت روی در و هل داد..

 

توانم رو از دست دادم وجیغ خفه کننده ای کشیدم که همشون وارد شدن و اسلحه به دست بودن..!

 

مامان اومد سمتم وبا دیدن این اوضاع دستشو بلند کرد وچنگ زد به صورتش

-یا ابلفضل..

 

یک مرد بدو بدو از پشت رفت سمت مکان که جیغ کشیدم..چادرشو گرفت واسلحه رو گذاشت روی شقیقه مامان.

-نهههه!علیرضا مامانم رو ول کن وگرنه میکشمت!

 

علیرضا بلند خندید وگفت:

-یادته بهت گفتم ازت نمیگذرم؟

 

با چشمایی که حالا کاسه خون شده بود گفتم:

-حالم ازت بهم میخوره تف توروت بیشرف..!

 

 

-خفه شو کثافت..ایندفعه دیگه از دستم نمیزارم در بری..به امید اون پسره آترین نباش..

 

دستامو گرفت و سمت هال..بلند گریه میکردم از ترس دست وپاهام میلرزید با خشم وترس گفتم:

-آترین..چه بلایی سرش اوردی حروم زاده عوض…

 

 

باسیلی که توی گوشم خورد حرفم توی حرفم توی دهنم ماسید..

مزه خون رو توی دهنم حس کردم وخفه شدم..

 

با لکنت گفتم

-اترین میک..میکشتت.

 

مامان مدام گریه میکرد وجیغ میکشید.

-دست از سرم بردار عوضییییی..

 

افتاد به جونم وگفت:

-نمیخواستم جلو مامانت کاری کنم باهات اما..خودتون مجبورم کردین!

 

دوتا از اون مرد ها اومدن سمتم که بلند بلند هق میزدم.

-و..ولم..ولم.ک..کن!

 

نفسم بریده بود ونای حرف زدن نداشتم،اون دونفر دستامو به مبل بستن که مامان داد زد:

-کاری با دخترم نداشتهههه باشیننن..

 

-به احترام سنت چیزی بت نمیگم زنیکه دوزاری.

 

بلند وبا عصبانیت فریاد زدم:

-خفههه شووو علیرضاااا با مامانممم درست صحبتتتت کنننننن…

 

علیرضا لبخند چندشی زد وگفت:

-جوننن وقتی عصبانی میشی خیلی جذاب تر میشی خوشگل خانوم..

 

نفسم داشت میبرید..چشمام داشت بسته میشد وهمه جارو تار میدیدم!!

 

-تابان مادر تابان عزیزم..

 

 

 

با حس دستی که روی سی*نه ام نشست که متوجه شدم علیرضا هست از شدت گریه زیاد بی هوش شدم و..

 

 

 

 

 

 

با دیدن آترین چشمام رو دوبار باز وبسته کردم!

بعد که دیدم اترین نرفت با چشمای اشکی گفتم:

-آت..آترین..

 

-جانم؟

 

با شنیدن صداش اشک توی چشمام تبدیل به گریه ای که روی گونه ام چکید شد!

اهی کشیدم وگفتم:

-ت..تو واقعی هستی؟نرفتی؟

 

-نه همینجام!

 

بغضم رو قورت دادم ویه ریز گریه میکردم..نمیدونم چی شده بود علیرضا بهم..اصلا چه اتفاقی افتاد؟! چرا اترین دوباره غیبش زد مثل اون سری..

 

-اترین..

 

-الان نه بعدا به همه سوال هات جواب میدم باشه؟

 

سرمو تکون دادم وگفتم:

-مامان کجاست؟

 

سرشو پایین انداخت که دوباره داد زدم:

-اترین مامانمم کجاست؟

 

-خونه ما.

 

با بهت بهش زل زدم وگفتم:

-خونه شما؟

-اوهوم..گفتم که توضیح میدم اما الان وقتش نیست استراحت کن.

 

-اترینننن موضوع چیه بهم بگو دارم دیوونه میشم؟!

 

آترین:

 

با صدای مامان که پشت تلفن گریه میکرد جا خوردم!نمیدونم چطوری تابان رو رسوندم وروندم سمت خونه..

 

بعد پنج مین رسیدم وبا سرعت وارد خونه شدم که مامان خودشو انداخت توی بغلم.

-اگر کاری کنه؟

 

-هیس اروم چی شده؟

 

-اومد خونه گفت دیگه پدر ومادری به اسم شماها ندارم وزندگیتون رو تباه میکنم گفت تابان رو میکشم گفت کاری میکنم تو دیوونه بشی..

 

نفس برید وبلند هق میزد..!

-پسرم..

 

-اروم باش اون هیچ گوهی نمیتونه بخوره ،خودم پیداش میکنم.

 

-نرو عزیزم لطفا نرو خواهش میکنم نرو!

 

-تابان تنهاست..میخوام برم پیشش

 

مامان خودشو انداخت توی بغلم وگفت:

-مرد نزار بره جونش در خطره!

 

نمیفهمیدم از کی تاحالا به فکر جون منه!!کسی که از پسرش گذشت چطور میتونه حالا به فکر پسری که تردش کردن باشه اخه؟!

 

یکم که دلداریش دادم بلند شدم که برم اما با صدای بابا ایستادم!

-کجا میخوای بری؟یکم به فکر مادرت باش!

 

-مگه شماها وقتی منو ترد کردین وفراموشم کردین به فکرم بودین؟اقا اقبالی اینو توی گوشت فرو کن چون هنوزم خونتون توی رگای منه بهتون کمک میکنم واگر..دست اون کثافت به تابان بخوره میکشمش!

 

-اون با تابان کاری نداره اون با تو کار داره!اگر تو چیزیت بشه فکر کردی تابان زنده میمونه ها؟

 

-منظورت چیه؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x