حالم خیلی بد بود و فشارم افتاده بود برای همین ابمیوه رو ازش گرفتم و تشکر کردم
کمی ازش خوردم تا حالم بهتر شد
-بهتری؟
با خجالت لبخندی زدم و گفتم:
-بله بهترم، شرمنده اذیتتون کردم
-این چه حرفیه دختر پاشو برسونمتون خونتون
با گفتن این جمله داغ دلم تازه شد کدوم خونه برم؟مگه من اصلا جایی برای رفتن دارم؟چند بار به خود آترینم گفتم که من غیر خدا و تو کس دیگه ای ندارم ولی اون با من چیکار کرد؟به من دروغ گفت. به من خیانت کرد
باز قطره های اشک مهمون گونه هام شدن که با کشیده شدن انگشتی رو گونه هام سرم و بالا اوردم.
پسره با لبخند مهربونی دستام و گرفت و کمکم کرد بایستم
-پاشو خوشگل خانم گریه بسته. دلیلشم ازت نمیپرسم چون شاید دوست نداشته باشی من بدونم پاشو برسونمت دیر وقته.
باهم سمت ماشینش رفتیم و توش نشستیم.
تو کل مسیر به جاده نگاه میکردم فکر میکردم
به اینکه چرا باید آترین بهم دروغ بگه؟چرا باید باهام اینکارو کنه؟خو از اول بهم میگفت عاشف مری هست تا من این حس و از ریشه قطع کنم نه اینکه اجازه بدم انقد شاخه بده تا کل قلبم و درگیر کنه.
با وایسادن ماشین از فکر در اومدم سر کوچمون بودیم
-خب عزیزم رسیدیم. بچه پولدارم که هستی برای چی غصه میخوری اخه
بچه پولدار؟
چیزی نگفتم و سمتش برگشتم:
-خیلی ممنون که بهم کمک کردید واقعا نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم
-تشکر لازم نیست
بعد یه کارت و سمتم گرفت
-این کارت فروشگاه منه شماره ام روش هست هر وقت به مشکلی برخوردی یا کمک خواستی میتونی روی من حساب کنی
لبخندی زدم بعد از تشکر ازش از ماشین بیرون اومدم از تو پنجره نگاهش کردم و گفتم:
-من تابانم و شما؟
-دنیل هستم. خوشبختم کوچولو
-منم همینطور
با حال خراب از ماشین دور شدم و وارد کوچه شدم.
با رسیدن به دم خونه کلیدو توش انداختم وارد شدم. تو این خونه حال بدی داشتم به هر قسمتش که نگاه میکردم آترینی رو میدیدم که سهم من نبود
وارد خونه شدم و مستقیم سمت اتاقم رفتم لباسام عوض کردم و دست و صورتم و شستم.
نمیخواستم وقتی میاد بیدار باشم و باهاش چشم تو چشم شم
همش حس میکردم شاید بخوان آترین و پیشم خراب کنن،شاید میخوان مارو از هم جدا کنن
آترین حتی بهم گفت که پیشنهاد مری رو قبول نکرد ولی…
امروز چرا بهم دروغ گفت؟چرا راجب گذشتش بهم دروغ گفت؟
هر چیزی که بوده تنها چیزی که الان میخواستم و بهش نیاز داشتم تنهایی بود
انقدر فکر کردم که مست خواب شدم
هنوز تو خواب و بیداری بودم که در اتاقم باز شد
فهمیدم آترین اومده. صدای قدماشو سمت تخت حس میکرد ولی چشمام و باز نکردم
انگشتش اروم روی گونم کشید و بعد بوسه روی پیشونیم از اتاق خارج شد
چونم لرزید و باز به گریه افتادم
چطور قید این مرد و بزنم؟چطور باور کنم که آترین منو نمیخواد وقتی تمام این محبت های زیر زیرکیشو میدیدم.
باید باهاش حرف بزنم و ازش دلیل بخوام من نمیتونم اینطوری بیخیال آترینی بشم که تو این سال ها هم برام مادر بود هم پدر، هم برادر بود و هم حامی.
چشمام روی هم فشار دادم تا فکر هارو از تو سرم پس بزنم و به خواب برم
صبح با صدا زدنای آترین بیدار شدم چشمام بزور از هم دیگه باز شد و به شدت میسوخت
-تابان خانم نمیخوای بلند شی؟دانشگاهت دیر میشه ها
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم
روبه روی آیینه وایسادم و تا قیافه ام رو دیدم خودم وحشت کردم
موهای ژولیده با چشمایی که به شدت پوف کرده بود سرخ شده بود
گونه های قرمز شده و باد کرده
قبل اینکه آترین منو با این قیافه ببینه سمت سرویس دویدم چند بار پشت سر هم به صورتم آب یخ زدم تا از ورمش کم بشه
بعد از اینکه یکم بهتر شدم بیرون اومدم و شروع کردم به شونه زدن موهام که در اتاق باز شد و آترین داخل اومد
-زیبای خفته کی میخـ…
با دیدن من که داشتم موهام شونه میزدم با نگرانی سمتم اومد
-تابان جانم چیشده تورو؟
لبخند غمگینی زدم
-صبح بخیر
اومد سمتم و منو تو بغلش گرفت
-سلام خوشگلم چرا انقد حالت گرفتست و زیر چشمات باد کرده؟
-چیزی نیست یکم سرما خوردم
من برم حاضر شم الان راننده میاد دنبالم
بدون اینکه اجازه حرف زدن بهش بدم از اتاق خارج شدم و به اشپزخانه رفتم
تا زمانی که از خونه بیام بیرون یه کلمه هم حرف نزدم و این آترین و بیشتر تحریک میکرد تا از کارم سر دربیاره.
وسط کلاس بودم که صدای پیامک گوشیم باعث شد به گوشیم نگاه کنم
-برو خونتون. همین الان
بازم یه پیام از همون شماره ناشناس دست و دلم میلرزید و با ترس از جام بلند شدم.
یه حسی بهم میگفت نرو نزار همه چی بدتر از این شه
ولی من نمیتونستم باید سر در میاوردم
استاد با تعجب به من نگاه میکرد که از جام بلند شده بودم
سریع وسیله هارو تو کیفم ریختم و با یه معذرت خواهی از کلاس در اومدم
دل تو دلم نبود که به خونه برسم
ماشین دربست گرفتم و سوارش شدم
-اقا لطفا تند تر برید
-چشم خانم
پاشو روی گاز فشار داد تا منو زود برسونه
قلبم از استرس تند تند میزد میترسیدم از روبه رو شدن با واقعیت.
جاده شلوغ شده بود و ما تو ترافیک گیر کرده بودیم همش زیر لبی به ماشین ها فوش میدادم و کم مونده بود گریم بگیره
مسافت زیادی تا خونه مونده بود و نمیتونستم از ماشین پیاده شم
نیم ساعت بعد که برام اندازه صد سال گذشت بلاخره جلو در خونه وایساد کرایه رو حساب کردم و بدون گرفتن بقیه پول سمت خونه دویدم
قلبم به شدت میزد و دستام میلرزید بین دو راهی بدی مونده بودم
بی خبر باشم و کنار عشقم بمونم
باخبر بشم و…
قطره اشکی که روی گونم سر خورد و پاک کردم و کلیدو از تو کیفم دراوردم
با کمترین سر صدا بازش کردم و وارد شدم
داخل حیاط اروم قدم برداشتم تا به در ورودی برسم
خیلی کمه جای حساسش تموم شد😣😐
تموم شدددد؟؟؟؟ واقعااااا؟؟؟؟؟
یعنی بقیشو نمیزارننننن؟؟؟؟
آقا تروخدااا بقیشو بزارین
من دیوونه میشممممممم
خداروشکر یک ساعت تا تمدن پارت جدید نمونده خوب شد دیروز نخوندما با این حجم از هیجان تا پارت بعدی چه می کردم ؟… ممنونم از قلم خوب نویسنده