گیج و منگ پشت سر آرش راه میافتد.
– حاجی ترکیه اینجوری نبود منو بردید. چرا اینجا انقدر صحنه های بیناموسی داره تو کوچه خیابون؟
آرش بی قید و بند میخندد.
– نه خان داداش زود قضاوت نکن. اونجا در محضر خانواده بودیم نشد صحنه بیناموسی نشونت بدم. اینجا هم وگرنه اگه جهان میومد باید میرفتیم زیارتگاه و معبد جا این کوچه خیابون ها…
سیاوش صورتش را با انزجار مچاله میکند.
– کجا داری میبریم حالا؟
آرش با چشم ریز شده نقشهی روی گوشیاش را چک میکند و میگوید:
– همین جاها باید باشه…
سیاوش هاج و واج میپرسد:
– چی؟ آرش چه خاکی میخوای باز تو سرمون کنی؟ بگو من آمادگیشو پیدا کنم.
یکدفعه چشم آرش با دیدن تابلوی مورد نظر برق میزند.
گل از گلش میشکفد.
دست سیاوش را سمت سالن مخصوص میکشد.
– میخوام ببرمت ماساژ تایلندی!
چشم سیاوش گرد میشود.
دستش را یک ضرب از دست آرش بیرون میکشد.
– وامصیبتا… همینم مونده.
آرش چپ چپ نگاهش میکند.
– ضد حال نباش دیگه.
– زهر مار و ضد حال نباش دیگه. مرتیکه بی دین و ایمون. دین و ایمون منو لکه دار کردی هیچیت نگفتم. حداقل دیگه اعتقاداتمو به بازی نگیر.
آرش با التماس میگوید:
– جون من بیا یه لحظه داخل اگه شرایط خلاف جهت اعتقاداتت بود مثل یوسف پیامبر بدو بیرون.
سیاوش مشکوک نگاهش میکند.
– آرش من اومدم محیط باب طبعم نبود، تو بمیری هم میام بیرونا… دیگه کولی بازی در نیاری اون تو.
آرش با نیش باز معامله را میپذیرد.
وارد پذیرش میشوند.
زنان شیک پوش با بلوز آستین کوتاه و دامن یک وجب زیر باسنشان پشت پیشخوان ایستاده بودند.
آرش سوت بلند بالایی میزند.
که سیاوش هم برایش کم نمی گذارد و محکم پس کلهاش میکوبد.
– جمع کن لب و لوچهت رو…
آرش دهان کجی حوالهاش میکند.
– حجت السلام والمسلمین حضرت سیاوش الله صرافی شما همینجا بتمرگ من برم دوتا نوبت بگیرم بیام.
سیاوش با چشم برایش خط و نشان می
اونجا اگه زن من بخواد دست بهم بزنه میام بیرونا…
آرش پشت چشم برایش نازک میکند.
همانطور که طرف پیشخوان میرود زیر لب غرولند میکند:
– نه عزیزم دست چیه؟ اونجا دور هم میشینین عبادت میکنین، از راه دور با انرژی عبادات و معنویجات ماساژ روحیت میدن. حرفه آخه؟ خداوندگارا… چرا منو با این برادر خونی کردی؟ چرا؟ هدفت از این کار چی بود من میخوام بدونم.
بعد از چند دقیقه با دو تکه کاغذ سمت سیاوش میآید.
– بیا عزیزم یه اتاق گرفتم برا جفتمون.
سیاوش با انزجار رو برمیگرداند.
– من و برداشتی آوردی مملکت غریب ببری ماساژم بدی؟ تو همون تهران خودمون مگه ماساژ خونه نداشتن؟
آرش به طرف اتاق های ماساژ حرکت می کند.
در همان حین جواب میدهد:
– اولا مملکت غریب چیه برادر من؟ تو اینجا یه داد بزن بگو ممد، ده نفر تا ناموس برمی گردن نگات می کنن می گن جون ممد؟ در نتیجه اینجا از مملکت خودمون بیشتر هموطن داره. دوما، اون به قول تو ماساژ خونه های تهرون رو بریز دور. آوردمت پایتخت ماساژ سپاسگزار باش ملعون.
سیاوش شانهای بالا میاندازد.
– ببینیم و تعریف کنیم.