سیاوش در تراس را با ضرب باز کرد.
آرش ترسیده عقب عقب رفت و خودش را از میله های تراس آویزان کرد.
– نیا جلو.. نیا جلو کثافت خودمو میکشم.
سیاوش چشم هایش از عصبانیت گشاد شده بود و نفس نفس میزد.
عربده کشید:
– لازم نکرده خودتو بکشی چون من الان میخوام بکشمت. پدرسگ من از دست تو آسایش ندارم؟ گوه میخوری میای دید میزنی!
آرش بدنش را از نرده ها عبور داد و مسالمت آمیز به سیاوش گفت:
– من نکردم… ببین… دید نزدم که. با تو کار داشتم ناخواسته شاهد صحنه های دلخراش شدم. منم قربانیم جون داداش.
سیاوش تهدید آمیز سمتش میرود.
– تو غلط میکنی که قربانی هستی. مردی بیا اینور تا قربانی رو با رسم شکل نشونت بدم .
آرش ابرویی بالا میاندازد و خودش را بیشتر از نرده ها دور میکند.
– نامردم و نمیام. سَقَطم میکنی بیام اونور. فکر کردی من توی وحشی رو نمیشناسم؟ بابا چه گاوی هستیا میگم کار داشتم باهات.
سیاوش دندان قروچهای میرود و یقهی آرش را میگیرد.
– کدوم بوزینهای وقتی با یکی کار داره از دیوار میره بالا از پنجره میاد تو؟
آرش با نیش باز جواب میدهد:
– من!
سیاوش میغرد:
– بنال زرتو…
آرش انگار که تازه یادش افتاده باشد چه گندی زده و چه مسئلهی مهمی را باید به سیاوش گزارش میداده؛ با لبخند ملیح می گوید:
– خیلی اتفاقی، کاملا تصادفی بابا فهمید مامان رفته و فکر کنم سکته دومی رو هم زد. گفتن بیام تو رو ببرم پیشش دهنش کج شده.
(شش ماه بعد)
سیاوش همانطور که تلفن را کنار گوشش گذاشته و با لبخند غرغر های سوگند را گوش میدهد؛ سمت در ورودی میرود.
– خسته شدم ازت دستت… چرا هیچی نمیگی؟ سیاوش دیگه دوستم نداری نه؟ معلومه… کاملا مشخصه دوستم نداری! گمشو اصلا برو با همون خرابای دورت.
بالاخره خندهای که سیاوش سعی کنترلش داشت، به هوا رفت.
سوگند با شنیدن صدای قهقههی سیاوش بهت زده میگوید:
– واقعا داری میخندی الان؟
و بعد بغض با صدای بدی میشکند.
– من دارم از بی توجهیات افسرده میشم. دارم می میرم بعد تو میخندی؟
حقیقتا هم سیاوش میدانست بی توجهیای در کار نیست و هم سوگند.
حداقل نه بعد از دیشب که تا پنج صبح با چشمان سرخ از خواب سوگند را در آغوش گرفته بود و اشک هایش را پاک میکرد.
با آرامش جوابش را میدهد:
– چیزی نیست عزیزم ما ماهی یه بار این داستانا رو داریم دیگه عادی شده.
سوگند حرصی جیغ میکشد:
– داری میگی من پریودم؟
سیاوش خبیث میپرسد:
– نیستی؟
سکوت سوگند دوباره صدای خندهاش را بلند میکند.
– من تو رو از خودت بیشتر بلدم خانوم آریا.
سوگند بهانه گیر میگوید:
– اصلا هم ربطی به پریودی من نداره. تو معلوم نیست سرت کجا گرمه که….
و از شانس قهوهای سیاوش، دقیقا وسط این غر جدید سوگند، صدای ترانه علوی با ناز از پشت سرش بلند می شود.
– سیاوش؟
سوگند بهت زده داد میکشد:
– صدا کدوم خراب گیس بریدهایه؟ دیدی میگم تو سرت گرمه؟ دیدی؟ دیدی دوستم نداری؟ دیدی…
سیاوش کلافه تلفن را از گوشش فاصله میدهد و با نیمچه اخمی به ترانه می گوید:
– کیشمیش هم دم داره خانوم. آقا سیاوش… آقای صرافیان.
و بعد در جواب ضجه و ناله های سوگند میگوید:
– جو نده بابا هم کلاسیمه. بهت زنگ میزنم.
تماس را که قطع میکند، سوگند با خشمی وصف ناپذیر به تلفن درون دستش خیره میشود.
زیر لب میگوید:
– مگه خر باشم صدا اون ترتر عفریته رو تشخیص ندم. میام الان جفتتون رو جر میدم.
و بعد با اشک و آه و ناله و نفرین، لباس هایش را میپوشد و به مقصد دانشگاه سیاوش حرکت میکند.
– امرتون؟
ترانه در این چند ماه کاملا متوجه سر به هوایی و خنده های گاه و بی گاه سیاوش، وقتی به تلفن همراهش خیره میشد، شده بود.
خنده هایی که در طول سال هایی که هم دانشگاهی بودند یک بار هم ندیده بود.
پسر تخس و بد اخلاق آن روزها، جدیدا زیادی سر و گوشش میجنبید و عوض شده بود.
دعا دعا میکرد که این تغییر ربطی به دختر پورشه سوار نداشته باشد.
ترانه تمام شهامتش را جمع کرده بود تا امروز حرف دلش را بزند.
زیرلب با خودش میگوید:
– نمیخوام یه عمر حسرت نگفتن حسمو بخورم.
سیاوش چشمش را ریز میکند و میپرسد:
– چی؟ بلندتر بگو نشنیدم.
ترانه آب دهانش را قورت میدهد و با اعتماد به نفس میگوید:
– میشه باهم صحبت کنیم؟
سیاوش بی حوصله ابروهایش را بالا میاندازد و سرسری نگاهی به ساعت مچی مارکش میاندازد.
– پس الان داریم ملیجک بازی درمیاریم؟ حرف میزنیم دیگه!
– نه… یعنی اگه میشه بریم یه کافهای چیزی. صحبت مهمی باهاتون دارم.
سیاوش دو دل به تلفن همراهش نگاه میکند.
در طول همین چند دقیقه صحبت، ده تماس بی پاسخ از طرف سوگند داشت.
نمیدانست اگر با ترانه به کافی شاپ برود و سوگند سر بزنگاه برسد چه واکنشی نشان میدهد آن هم با این اخلاق قشنگ این روزهایش…